˙·▪●ღ جدیدترین ها ღ●▪·˙

گروه اینترنتی منصور قیامت

˙·▪●ღ جدیدترین ها ღ●▪·˙

گروه اینترنتی منصور قیامت

مسابقه یک میلیون دلاری

مسابقه یک میلیون دلاری

 

فردی در مسابقه اطلاعات عمومی شرکت کرده‌است و سعی در بردن جایزه یک میلیون دلاری آن دارد.

سوالات را بخوانید:1-  جنگ صد ساله چقدر طول کشید؟
الف: 116 سال

ب: 99 سال
ج: 100سال
د: 150 سال
او نمی تواند به سوال جواب دهد.

2-  کلاه‌های پاناما در چه کشوری تولید می شوند؟
الف: برزیل

ب: شیلی
ج: پاناما
د: اکوادور
حالا او با خجالت از دانشجویان تماشاگر درخواست کمک می‌کند.

3-  روس‌ها در چه ماهی انقلاب اکتبر را جشن می گیرند؟
الف: ژانویه
ب: سپتامبر
ج: اکتبر
د: نوامبر
خوب! بقیه حضار باید به دادش برسند.

4-  اسم شاه جرج ششم چه بود؟
الف: ادر
ب: آلبرت
ج: جرج
د: مانوئل
این بار هم شرکت کننده درمانده تقاضای فرصت می‌کند.

5-  نام جزایر قناری در اقیانوس آرام از کدام حیوان گرفته شده است؟
الف: قناری

ب: کانگارو
ج: توله‌سگ
د: موش

در این جاست که شرکت کننده بخت برگشته از ادامه مسابقه انصراف می‌دهد.جواب‌ها:
اگر خیلی خودتان را گرفته‌اید که همه جواب‌ها را می‌دانید و به این دوست بنده خدا کلی خندیده‌اید، بهتر است اول جواب‌ها را مطالعه کنید:

1: جنگ صد ساله در واقع 116 سال طول کشید (۱۳۳۷-۱۴۵۳)

2: کلاه پاناما در اکوادور تولید می شود.

3:  انقلاب اکتبر در ماه نوامبر جشن گرفته می شود.

4: اسم شاه جرج، آلبرت بوده که بعد از رسیدن به مقام پادشاهی به جرج تغییر نام داد.

5: توله سگ، اسم لاتین آن Insularia Canaria است که یعنی جزایر توله سگ. 

چیه ؟ تعجب کردید نه ؟ 

 

بابا اون بنده خدا حداقلش این بود که صفر درصد زد. شما بودید که ۳/۳۳- می زدید

داستان کوتاه و بسیار زیبا از ابتکار ایرانی ها !!

این داستان طنز زیبا که نشان از کمال هوشمندی و ابتکار و خلاقیت و نبوغ هموطنان ایرانی بخصوص در مورد استفاده از وسایل حمل و نقل عمومی دارد  

سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.
همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.
بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.
سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط، لطفا  

مطلبی جالب در مورد فحش های ایرانی

فحشهای ایرانی(1) هم برای خودشون عالمی دارن. توی این مطلب فحش های ناموسی که حواله مادر می شه رو می گذارم کنار چون در تمام دنیا بدون استثنا مادر هر فرد بارها مورد فحش و فضیحت قرار می گیره. اما بپردازیم به حدیث خواهر که در همه جا رواج نداره. خواهر هر فرد از جمله هدفهای آشکار یک فرد ایرانی فحش دهنده( چه زن و چه مرد) می باشد. بارها و بارها می شنویم که کـــ***س و کون خواهر گرامی که با تلفظ غلیط "خاااااااااااااار" باید خونده بشه ، در میون طرفین دعوا معامله می شه و من جدا نمی دونم اگر 2 نفر دعوا می کنن چه کار به خواهر همدیگه دارن؟

هویت بعدی که جذابیت کمتری نسبت خواهر گرام داره، همانا عمه جانه. به شخصه حتی در فرهنگ عربها هم ندیدم که به عمه گیر بدهند! نمی دونم ما ایرانی ها چه علاقه ای به عمه مبارک داریم. البته نحوه شخصیت عمه اصولا به عنوان جوک انتخاب می شه تا زمان عصبانیت که یهو بشنوید " کـــ***س عمت!". بنابراین اصولا در عمه جان در بین شوخی های متداول جوانان شب و روز رد و بدل می شه. حالا شوهر عمه این وسط چه غلطی می کنه اون رو دیگه خدا داند و بس. مهم تر اینکه نمی دونم چرا خاله ها از فحش در امان موندن!

حال اگر تصور کنیم که شخص فحش خورنده متاهل هم باشه دیگه واویلا. همسر گرام راه به راه به در و دیوار پاس میشه. به چند نمونه توجه کنید:
1- تا دسته تو %$# زنت: حالا اینجا می بینید که زن گرام به راحتی مورد تجاوز قرار می گیره و از نوع فحش معلومه که تجاوز به شدت بوده!
2- زن قحبه: توی این فحش هم، خانوم گرام با تنها چرخش یک زبان انگ فاحشه بودن بهش می خوره
3- زن پتی: این هم از اون فحشایی هست که در هنگام دعوا بین خود زنها هم رد و بدل می شه. جالبیش اینه که این ها رو از دهان دخترهای نسل جدید هم میشه شنید!

از جنس مونث که بگذریم می رسیم به یک هدف بسیار متعالی از فحش دادن شخص مقابل که همانا پدر گرام می باشد. فحشهایی که حواله پدر ممکنه بشن، جالب و گاهی خنده داره مثلا به چند تاش توجه کنید:

1- ای بر اون روح پدرت شاشیدم!
2- گه به قبر پدرت بباره که توی نخاله رو پس انداخت!(پس مادر چه کرد این وسط؟)
3- ریدم تو دهن بابات که یه انی مثل تو رو تحویل جامعه داد.
4- تو روح اون پدر دیوثت سگ شاشید!

5- پدرسگ ولدزنا. اینجا می بینیم که هم پدر سگ شد و هم مادر فاحشه و هم شما حروم زاده. به این میگن آخر مینی مالیستی!!!
6- آهای گوساله. این هم از صنعت ادبی صغیر به کبیر بهره برده چون هم شما رو گوساله می کنه هم پدر گرام رو گاو!

هدفم از این نوشته این نیست که بخوام آموزش فحش و ناسزا بگم. بلکه اولش خواستم تا کراهت کارمون رو متوجه بشیم تا بعد به ریشه اش بپردازم. سوال اینجاست که اگر ما در فرهنگ ایرانی مان، با کسی دعوا می کنیم سریع سر  آماج حملات رو به نزدیکان شخص کج می کنیم. اولین جوابش این می تونه باشه که ایرانی ها نسبت به جنس مونث بسیار حساسند. یعنی اون چیزی که به عنوان ناموس ازش صحبت می شه و این حساسیت به مرز جنون تعصب هم کشیده شده. در اینکه یه شخص به هیچ وجه حق نداره با ناسزا همسر کسی رو فاحشه بخونه شکی نیست اما واقعا با گفتن اون شخص همسر ما فاحشه می شه؟

مورد دوم فحشهایی که حواله پدر می شن به خاطر جایگاهی هست که پدر در خانواده ایرانی داره. پدر دارای قدرت و احترام هست و اگر کسی پدر رو زیر سوال ببره ما هم به خودی خود زیر سوال می رویم. شاید به همین دلیل باشه که باز پدرهامون ممکنه وارد بازی احمقانه فحش و فحش کاری 2 نفر بشن.

پیام من اینه که 2 انسان هیچ وقت با الفاظ نادرست همدیگه رو مورد خطاب قرار نمی دن، و بدتر اینکه پای اطرافیان بی گناه رو به این بساط کریه و پلشت راه نمی دن. با این حال اگر روزی با کسی مشاجره داشتید و اون فحشی روانه اطرافیانتون کرد بهش بگید فلانی هدف تو منم نه کنیه و خانواده ام. هر چی فحش داری به خود من بده نه به خانواده ام. تنها بزدل ها اون کار رو می کنن.

تجربه شخصی میگه اگه طرف خیلی هار و وحشی بود و هی داشت فحش می داد یه فحش ننه می گذاری وسط که دیگه بهت فحش اون طوری نده اگه بازم ادامه داد یه مشت آنچنان می زنی توی صورتش که تمام دندوناش بریزه پایین. دفعه بعدی یاد می گیره فحش به خانواده نده. خیلی این حرکتمون زشته. آخه چرا واقعا. ناراحتی به خود آدم فحش بده چرا به بقیه. آخه خودش رو با من چی کار داری سگ توله؟!!!!!!

1- فرهنگ عربها مادر و خواهر رو مورد حمله قرار می دن ولی فحش به عمه و یا پدر ندیدم. ممکنه کشورهای دیگه هم فرهنگی شبیه ایران داشته باشن توی این زمینه ولی من هنوز تجربه نکردم. بنابراین به فرهنگ ایرانی مون گیر می دم که هم پیشینه خودمه و هم برام ارزش داره و دوست دارم بشه بهترین فرهنگ دنیا. البته نه این طوری بلکه کلی تغییرات بشه توش. تکبیر.

ماجرای گوسفند زنده- دختر فاحشه - رضا عطاران !!!

چند وقت قبل، یه بنده خدایی برای یه بنده خدای دیگه ای تعریف کرد و اونم به ما گفت که تو همین راهنمای همشهری آگهی فروش گوسفند زنده رو پیدا کردیم، می گفت یکی از دوستان بهم گفت این گوسفند زنده که نوشته منظورش یه چیز دیگه ست، ولی من باورم نمیشد، طرف گفت کاری نداره، زنگ بزن خودت ببین، می گفت زنگ زدیم، چند دقیقه بعد یه پراید مشکی اومد به آدرسی که داده بودم، صندلی عقب سه نفر نشسته بودند، هر سه از جنس مونث در رده های سنی مختلف، بعد راننده که خودش هم زن بود گفت یکی رو انتخاب کن! …

می گفت منم بهت زده چشمام چهار تا شده بود.. گفتم ممنون، اشتباه شده، احتمالا شماره رو اشتباهی گرفتم، شرمنده…. خلاصه بهش ثابت شد، گوسفند زنده یعنی زن یا دختری که یه شب بهت اجاره می دن (از شبی 10 تومن داره تا 100 هزار تومن…

بعد از افطار یه سریال پخش میشه که رضا عطاران توش بازی کرده(بزنگاه)… یه سکانس جالب داشت اون قسمت… حمید لولایی با خانوادش که داشتن می رفتن سر خاک، بنزین تموم کردن، چیزی نداشتن روش بنویسن " بنزین" که با دست نگه داره و به ماشین هایی که رد میشن نشون بده… بالاخره هر جوری بود یه تیکه کارتن پیدا کردن و روش نوشتن بنزین… نگو پشت کارتنه نوشته بوده گوسفند زنده… حمید لولایی هم حواسش نبود و برعکس گرفتش …

یه موتوریه نگه داشت تا قیمت گوسفند زنده رو بپرسه… حمید لولایی هم فهمید چه سوتی داده طرف رو دک کرد رفت.. موتوری یکم جلوتر رفت وایساد جلو ماشین حمید لولایی که مثلا دختراش توش بودن بشون گفت : "خانوما خسته نباشن!" بعدم اونا جیغ کشیدن و فحش دادن و حمید لولایی دوید طرفش و فحش داد و فلان و بهمان… شاید بگی هیچ ربطی نداره ولی با اون هوش و ذکاوت و موذی گری که من در عطاران سراغ دارم بعید می دونم این سکانس رو همینجوری توی سریال گنجونده باشه.. عطاران و مهران مدیری استاد مخفی کردن بعضی حرف های ممنوعه زیر طنز خودشون هستند…

مخصوصا اینکه موتوریه می گه : خسته نباشید ! این یعنی طرف دختره رو فاحشه فرض کرده که هر شب با یکی می خوابه و مسلمه سرش شلوغه پس می طلبه بهش بگی "خسته نباشی" … اگه غیر ازین بود لزومی نداشت حمید لولایی و خونوادش انقدر برآشفته بشن، حتی پاستوریزه ترین ها هم یه خسته نباشید رو یه متلک سنگین حساب نمیاره.

ببینید چقدر این مسئله گوسفند زنده جدی جدی باب شده که بعضی از بازیگران و کاگردانان با هوش هم زیر زیرکی بش اشاره می کنند …. فعلا که توی آگهی ها گوسفند زنده مد شده، شاید اگه این لو رفت آگهی جذب بازیگر مد بشه، بعدش یه چیز دیگه، بعد ازون هم یه چیز دیگه… به هر حال نکته جالب اینه که تو مملکتی که کتاب های مارکز رو به بهانه اروتیک بودن یا جمع می کنن یا توقیف، میشه با یه تلفن شب رو با یه روسپی خوابید … به همین راحتی و به همین خوشمزگی !

جماعت سورچی و اداب نذری گرفتن در محرم !

روز تاسوعا و عاشورا توی مشهد نذری و خیرات فراوونه ! اگه محرم توی تابستون باشه بساط انواع شربت برپاست ! از زعفرونی بگیر تا شربت بیدمشک و خاکشیر و گلاب … جدیدا هم از این سن ایچ ها و پودر شربت ها …! پاییز و زمستون هم چایی و شیر میدن معمولا … عده زیادی هم نذر دارن که برای عزادارانی که از بیرون شهر میان به سمت حرم امام رضا ساندویچ تخم مرغ با سیب زمینی ؛ کتلت و یا پنیر سبزی درست کنند و خیلی ها هم شله زرد و دیگچه و اش میپزن و توی ظروف یکبار مصرف میارن توزیع میکنن بین جماعت ! این نذری ها در بین عوام تبرک محسوب میشه و بعضی ها هم برای مریض میبرن میگن مال امام حسینه خوردنش ثواب داره !

نزدیک ظهر هم که میشه نهار شله مشهدی و قیمه پلو … خوب تا اینجا که همه چی ابرومندانه بود ! اما روی زشت قضیه ماجرای مفت باشه کلفت باشه و فرهنگ نذری گرفتنه بعضی افراده ! یارو میبینی از یک کنار شروع میکنه هر جا که شربت میدن یه لیوان میخوره … هر جا شربتش شیرین و گوارا باشه تا ته میخوره و تقاضای لیوان دوم رو میکنه …  اما اگه شربتش اب زیپو باشه و بی مزه تا یه کم میخوره لیوان رو پرت میکنه اونطرف و یه فحشی هم میده میره ! طرف تا در صندوق عقب ماشین رو باز میکنه تا مثلا شله زرد های نذری رو بده به جماعت یهو میبینی جمعیت حمله کردن ! بارها دیدم که صاحب نذری پشیمون شده از نذری دادن بس که ملت فشار دادن و شلوغ کردن ! چه شله زرد هایی که چپه میشه و چه اش هایی که میریزه !

جماعت سورچی موقع نذری گرفتن رعایت هیچی رو نمیکنه … هل میدن … فحش میدن و با دادو فریاد سعی میکنن زودتر نذری گیرشون بیاد … پارسال یادمه یکی از همین ها از بس که شربت خورده بود لب جوب ( منظور همون جوی هستش ) داشت شربت بالا میاورد ! خلاصه که این جماعت به این نگاه نمیکنه که کجا دارن چی میدن … هر چی بدن طالبه و تا ببینن یه جایی شلوغه سریع میدون اون طرف ! عصر عاشورا هم شهر میشه کثافت خونه بس که لیوان و ظرف یکبار مصرف کثیف ریخته توی خیابون ! من نمیدونم فقط توی مشهد این نذری ها اینقدر جاذبه داره یا توی شهر های دیگه هم همینطوره ؟ 

 

 

مسعود مشهدی

اینو گفتم که نگی نگفتی اقا … !

اقا اینروزا بیشتر از اینکه دلمون با تو باشه ظاهرمون با تویه اقا ! پشت شیشه ماشینمون با رنگ قرمز نوشتیم یا حسین قربون لب تشنه ات برم ! دورو برش هم رنگ قرمز پاش پاش کردیم که دل بیشتر کباب بشه که یعنی اره … اینا خونه ! زنگ موبایلمون از ابوالفضل و چشمای قشنگش میگه ! لباس سیاه پوشیدیم … محاسن رو بلند کردیم … یه عده چفیه انداختن دور گردنشون ؛ یه عده شال سبز انداختن ! بدن ها بوی گلاب میده ! تسبیح به دست گرفتیم ! اقا کیف میکنی از این ظاهر قشنگ و بچه مسلمونیمون ؟ …. صب تا شب رادیو تلویزیون و پخش ماشینامون همه هی میگن مظلوم حسین  … حسین جان !

میدونی اقا …  این کارا شده کار هر ساله ما ! هر سال سینه میزنیم … اشک میریزیم … نوحه میخونیم … داد میزنیم ! هی قربون صدقه ات میریم … هی زار میزنیم …هی غش میکنیم … هی ضعف میکنیم ! هی تو سرمون میزنیم … هی دیوونه میشیم ! هی از علی اکبر میگیم ..از علی اصغر میگیم …از لب تشنه … از تیر حرمله … از قنداق خونی … از سر بریده ! از خیمه های سوخته ! از شام غریبان ! از اه یتیمان ! … بازم بگم اقا ؟

اقا معذرت ! اما راستش دل خیلی از ماها با تو نیست ! خیلی از ماها حسینی نیستیم الکی هی میگیم حسین …حسین ! این حسین حسین گفتنمون … این تو سرو سینه زدنمون دوزار نمی ارزه ! اقا جون اگه ادم حسینی باشه مگه ریا میکنه …؟ مگه گرونفروشی میکنه …؟ مگه حق بچه یتیم رو میخوره ؟ مگه وعده سر خرمن میده ؟ مگه دروغ میگه ؟ مگه دنبال ناموس مردم رامیفته ؟ مگه مردم ازاری میکنه ؟ مگه مال بیت المال رو چپو میکنه ؟ مگه حق رو ناحق میکنه ؟ مگه دین رو به دنیا میفروشه ؟ مگه ربا خواری میکنه ؟ دِ نمیکنه دیگه اقا !

اقا شرمنده خیلی از ماها دلمون رو نتونستیم راست و حسینی کنیم افتادیم به جون ظاهرمون … اقا خیلی از ما نتونستیم مسلمون باشیم شدیم مسلمون نما … فقط ظاهرمون قشنگه ! اینو گفتم که نگی نگفتی ! نگی میخواستیم گولت بزنیم ! کارمون خرابه اقا ! خودمون میدونیمُ بس !

 

 

نوشته های مسعود مشهدی

کی گفته امام حسین فقط مال شماهاست ؟

کی گفته امام حسین فقط مال شماست ؟ اگه همه چی رو از ما گرفتین امام حسین رو که نمیتونین بگیرین ! اقا من دوست دارم موهام رو ژل بزنم سیخ سیخ کنم برم عزاداری …! حرفیه ؟ چرا شما ها به ما به چشم اجنبی کافر نیگا میکنین ! اقا اون طبقه هفتم بهشت با حور و پری هاش مال شما ! پیشکش اخلاصتون ! اینقدر از این جوباش ( جوی هاش ) شیرو عسل بخورین تا دیگه حالتون از شیرو عسل بهم بخوره ! لابد تو پیلوت بهشت یه جایی برا ما پیدا میشه دیگه ! نشد تو پارکینگ ! اصن نشد صاف میریم جهنم تا تو بهشت بچه سوسول نباشه شما راحت به عشق و حالتون برسین !

اقا ما عزاداریمون فرق میکنه باشما ! والله ما هم مسلمونیم منتها نه از جنس شما ! ایمانمون مثل شما غلیظ نیست ! ما رقیق الایمانیم ! فرق ما با شما اینه که شما میرین خودتون رو تیکه پاره میکنین واسه امام حسین اما ما عین شما سعادت نداریم ! ما دوتا شمع روشن میکنیم ! مادرمون یه قابلمه شله زرد میپزه خیرات میکنیم تو همسایه ها ! یه نوار مشکی میبندیم به بازومون ! دلمون که بشکنه دوتا قطره اشکم میریزیم ! مارو تو گور شما خاک نمیکنن که ! بخوانم بکنن ما نیستیم برادر ! ما خودمون زبون داریم اون دنیا جواب اعمالمون رو بدیم ! شما جوش نزنین !

اقا من یه روز ریشم رو نزنم مریض میشم میفتم خونه ! عین شما نمیتونم یه تپه ریش بذارم که ! حالا من اگه ریشم رو بزنم شعائر اسلامی به خطر میفته ؟ مگه ما به شما ها گیر دادیم که چرا قیافه هاتون اینجوریه اخه ؟ ماها دینمون یکیه اما راهمون و طرز فکرمون جداست ! اما امام حسین هم امام ماست هم امام شما ! اینو یادتون نره !

 

 

مسعود مشهدی

بره خودما گریه کن ننه !

ــ نِنه چره گریه مُکُنی ؟

ــ بره امام حسین نِنه جان ! بره مظلومیتش ! فردا حُسین ره موکوشَن نِنه ! ای الهی قربونِ لب تشنَت بُرم اقا جان !

ــ ای بابا …… نِنه جان ما خودما هَم گاز نِدرم … هَم رَخت و لباس گرم نِدرم … هَم صاب خانه مِخه بندازَما بیرون ! هم کفشام پاره رفته برف مِره توش پام یخ مُکنه ! هم نون شب نِدرم ! هم پول گوشت نِدرم ! هم ابجیم مِخه بره خانه شوهر جهاز نِدره ! هم بابا جانُم سکته کِرده افتاده گوشه خانه ! هم خودت شبا دست درد مِری بَس که خانه مِردُم کار مُکُنی ! تازه دفتر مقشُمَم تِموم رفته مِترسُم بهت بُگم دَعوام کنی واز بگی پول نِدرُم ! ….. نِنه یَکَم بره خودما گریه کن شاید خدا دلش به رَحم بیه ننه ! امام حسین الان تو بهشته اووَخ تو نشستی اینجه براش گریه مُکنی ؟ امام حسین الان تو بهشت هم گاز دره ! هم رَخت و لباس دِره ! هم بجای اب شیر خرما مُخوره ! هم کفشاش سولاخ نیست ! هم بچه هاش دفتر مشق دِرَن ! ………. پَس بره خودما گریه کن نِنه !

 

 

مسعود مشهدی

مهمان نوازی ما ایرانی ها و حکایت پول افتابه !

توی یکی از شهر های شمالی رفته بودم داخل پارک قدم بزنم دیدم از طرف دستشویی سر و صدا میاد … نزدیک که شدم دیدم یه اقایی با وضع ظاهری نامناسب یقه یه توریست رو گرفته و با تحکم بهش میگه پول افتابه رو بده زود باش ! توریست که خانمش هم همراهش بود تازه از دستشویی در اومده بود و متوجه نمیشد که این بنده خدا که یقه اش رو گرفته چی میگه و کلی وحشت کرده بود !

طرف که یقه توریست رو گرفته بود یه پیت حلبی با یک کاسه پول خرد گذاشته بود بغل توالت ها و از هر کسی که میرفت توالت موقع بیرون امدن پول افتابه میگرفت …! بهش گفتم پول افتابه دیگه چیه مرد حسابی ؟ گفت : پول افتابه مال نظافت دستشوییهایه … از شهرداری هم مجوز دارم … شهرداری که حقوق نمیده مجبوریم از هر کسی که میره دستشویی پول افتابه بگیریم ! اموراتمون با همین پول افتابه میگذره ! بهش گفتم اینا توریست هستن ابرو ریزی نکن بذار برن من پول افتابه رو میدم ! برگشت گفت : حالا که توریسته پول افتابه رو باید به دلار بده ! دیگه کفرم در اومده بود … با هزار خواهش التماس و تهدید و داد و فریاد مردم و یه دویست تومنی راضی شد بذاره توریست بنده خدا که چشماش از تعجب و وحشت گرد شده بود بره ! طرف با اینکه دویست تومن گرفته بود یه جوری نیگام میکرد انگار از نون خوردن انداخته باشمش ! با خودش فکر کرده بود الان توریسته صد دلار بابت پول افتابه بهش میده !

توریست بنده خدا هم فک کنم دیگه غلط بکنه تو مملکت ما بخواد بره دستشویی … تو مملکت خودش هم حتما این رو بعنوان یه خاطره برای دوستانش تعریف میکنه بعنوان مهمان نوازی ما ایرانی ها و حکایت پول افتابه ! 

از دفترچه خاطرات یه کوچولوی دوساله

اومم … مامانی جونم امروز زد پشت دستم ! یه نگاه تو چشاش کردم  یهویی بغضم ترکید ! مامانی گفت : کوفت … مگه نگفتم شکلاتت رو مثه ادم بخور لباسات کثیف نشه ! حالا من از کدوم گوری پودر رختشویی گیر بیارم لباساتو بشورم !

تو دلم گفتم : ایشش … من نمیتونم مثه ادم شکلات بخورم … من فقط عین بچه ها میتونم شکلات بخورم ! عین بچه ها …. عین بچه ها … میفهمی ؟

اومم … سر سفره مامانی پلو تو دهنم کرد در اوردم ! بابا جونم زد روی پام ! یهویی اشکام در اومد جیغ کشیدم ! باباجونم گفت : کوفت … برنج به این گرونی رو چرا در میاری میمون !

تو دلم گفتم : بابای بی ادب … سیر شدم خوب ! تازه همه میگن من شکل بابا جونم شدم !

اومم … عصری که شد دوبار جیش کردم ! مامانی جونم پامو نیشگون گرفت بهم گفت : خرس گنده خجالت نمیکشی هی جیش میکنی ! میدونی پوشک بسته ای چنده انتر ؟

تو دلم گفتم : ایشش … چرا نیشگون میگیری مامانه بد …مامانه بی ادب ! من خرس گنده نیستم ! من خرس گنده نیستم … چرا نمیفهمی اینو ؟

 شب تلویزیون یه اقایی رو نشون داد که داشت حرف میزد … بابا جونم به اون اقاهه گفت : بدبختمون کردی رفت … چی شد پول نفت ؟ از کجا بیارم پودر هزار تومنی بخرم ! برنج چهار هزار تومنی بخرم ! پوشک سه هزار تومنی بخرم ! مامان جونم گفت : مرده شور قیافه تو ببره …نکبت !

یه نگاهی به اون اقاهه کردم … پشت دستم درد گرفت … جای نیشگون مامانم سوخت … لب ورچیدم … چشام پره اشک شد ! از اون اقاهه بدم اومد … دلم خواست بهش حرفای زشت یزنم ! اما من که عین مامان بابام بی ادب نیستم که … فقط تو دلم بهش گفتم : دیگه ازت بدم میاد …بدم میاد … بدم میاد … بد… 

…………………………………………………………………………………………………………………

فقط با ا ین نوشته خواستم بگم مشکلات اقتصادی در روا بط خا نوادگی خیلی تا ثیر گذاره ! خواستم بگم فشار روحی و روا نی گرا نی باعث میشه خیلی وقتا خیلی کارا یی رو بکنیم که نباید بکنیم ! خدا صبرمون بده … خدا کمکمون کنه …… همین !

 

 

نوشته های مسعود مشهدی

ای والله … ناز نفست … بلبلم توی قفست !

ا ــ برای دخترم یه لپ لپ خریده بودم … وقتی بهش دادم گفت : دمت گرم ! ای ول داری ! گفتم چی ؟ گفت هیچی بابا … گفتم کارت خیلی درسته ! گفتم بابا این نوع حرف زدن رو از کجا یادگرفتی ؟ گفت : گیر نده دیگه ! تو سی دی های کارتونم همه همینجوری حرف میزنن ! گفتم راست میگی ؟ گفت : کاسه تو بیار ماست بگیر ! 

۲ ــ توی تاکسی داشتیم میرفتیم چهار راه ازاد شهر ترافیک بود راننده هی بوق میزد ! دخترم گفت : مررررض …. ! بوق نزن عوضی اعصابمو خورد کردی ! راننده از تو اینه یه نگاهی کرد گفت : چی ؟ دخترم گفت : نخود چی … ! 

۳ ــ میخواستیم بریم مهمونی دخترم گفت : بابا این شلوارت چقده ضایعس ! گفتم : ضایع ؟ گفت : اره تریپت تخمی شده ! کلاس نداره ! گفتم یه بار دیگه اینجوری حرف بزنی تو دهنت میزنم ها ! گفت : بیشین بینیم باااا حال نداری !! 

۴ ــ رفتیم بیرون پیتزا بخوریم یارو پیتزا اورد گفت بفرمایید … دخترم گفت : قربونت ! دستت طلا !! بعدش رفتیم شهربازی توی قسمت نمایش یه اقایی اومد پشت میکروفن و شروع کرد به خوندن ! دخترم جیغ کشید : ای والله … ناز نفست … بلبلم توی قفست ! گفتم باباجون تو که بلبل نداری اخه ؟ گفت : حالا اااااااااااااا ….! 

۵ ــ تازه حالا دختر من خوبه … این پسر باجناقمون که به بابا مامانش فحش ناموسی میده ! یه فحشایی به مادرش میده که منه ادم بزرگ شرشر عرق میریزم ! تازه ………… ولش کن دیگه روم نمیشه بگم !! 

……………………………………………………………………………………………………………

پایین نوشت (۱) ا ین سی دی های کارتون که مخفی دوبله میشه اصلا ادبیات گفتاریش به درد بچه ها نمیخوره ! گفتار با نمک برای بچه ها با بزرگتر ها فرق میکنه ! من نمیدونم این دوبلور ها خودشون بچه ندارن ؟ 

پایین نوشت (۲) بچه ها عین طوطی میمونن … نمیفهمن کدوم کلام خوبه کدوم بد ! تو رو حضرت عباس تو تاکسی … سینما یا هر جای دیگه ای اگه دیدید یه بچه ای نزدیکتونه مراقب حرف زدنتون باشید …. ای ول ! 

پایین نوشت (۳) اگه یه وخ خدایی نکرده فیلم منکرا تی یا ا بگوشتی گرفتین که ببینین … بذارین برا وقتی که بچه هاتون خواب باشن … والا اونا هم چیزای منکرا تی ویا ا بگوشتی یاد میگیرن … ها والله

 

 

مسعود مشهدی

آقاجان ما خیلی هامون مستحقیم…!

اینروزا هر گوشه شهر رو که میبینی صندوق هایی گذاشتن برای جمع اوری کمکهای مردمی و دونفر هم متصدی داره که مگس میپرونن! یه ظرف شیشه ای گذاشتن و چند تا اسکناس مچاله هم توی اون اما دریغ از کمک مردم! اسمش رو هم گذاشتن جشن عاطفه ها اما بیشتر به مرگ عاطفه ها شبیهه تا جشن عاطفه ها…اقا جان ما خیلی هامون مستحقیم از کی کمک میخواین شما؟  

 چند روز دیگه هم باز خیابونها پر میشه از صندوق های فطریه و کفاره…اقا این مردم وضعشون خوب نیست! دارن با سیلی صورتشون رو سرخ نگه میدارن… اگه این مسئولین شهامت داشته باشن و خط فقر رو اعلام کنن اونوخ فطریه و کفاره به خودمون حلال میشه که!  

اهای همه اونایی که برای یک شیر ۲۵۰ تومنی التماس میکنید… همه اونایی که برای اجاره خونه لنگ میزنید… همه اونایی که نمیتونید در سال یه هفته زن و بچه رو ببرید مسافرت بگردونید شماها همتون فقیر هستید …منم فقیر هستم! ببخشید اینجوری گفتم اما دلم پره … نفسمون بند اومد از اینکه صب تا شب میدویم تا خرجمون به برجمون برسه! اونوخ اون اقا میگه ما فقیر نداریم…این اسمش قناعته! لعنت به اون قناعتی که باید از دهن زن و بچه ات بزنی! شماهایی که اون بالا هستین از فقر هیچی نمیفهمین! باید سر ماه سیصد هزار تومن بهتون بدن بگن تا اخر ماه زندگیتو راه ببر … اونوخ ببینم چه غلطی میکنین! هر روز میگیم دریغ از دیروز …دریغ از دیروز! اونوخ به همین راحتی اعلام میکنن ۳۵ میلیارد دلار گم شده ای وای برما ….وای! 

 

نویسنده: مسعود مشهدی

10حقیقت جالب و خواندنی از زندگی انیشتین


تا حالا فکر کردید که آلبرت انیشتین فیزیکدان معروف را چقدر می شناسید؟! نابغه گیج و پریشان خیالی که نظریه نسبیت عام و خاص را مطرح کرد و ثابت کرد.
آیا تا حالا میدونستید که آلبرت انیشتین هنگام تولدش دارای یک سر بزرگ بود تا حدی که مادرش فکر میکرد که اون ناقص الخلقه به دنیا اومده؟!آیا میدونستید که آلبرت قبل از اینکه ازدواج کنه دارای یک بچه مرموز! بود؟!
برای اینکه بخواهید حقایق مبهم بیشتری از زندگی آلبرت انیشتین را بدونید نوشتار زیر را بخونید:

1- آلبرت انیشتین یک کودک چاق با یک سر بزرگ بود.
موقعی که مادر آلبرت – Pauline Einstein- او را به دنیا آورد،سر او آنقدر بزرگ و بدشکل بود که مادرش فکر می کرد که او ناقص الخلقه به دنیا آمده است!
به دلیل اینکه پشت سر آلبرت خیلی بزرگ به نظر می رشید خانواده اش در ابتدا او را یک موجود شگفت آور تصور می کردند.به هر حال پزشک توانست خانواده آلبرت را متقاعد کند که مشکل خاصی نیست.البته نگرانی خانواده آلبرت بی دلیل هم نبود زیرا در هنگام تولد او موجودی شبیه یک هیولا بود؛هرچند با گذشت زمان سرش به وضعیت نرمال برگشت.
جالب است بدانید که موقعی که مادر بزرگ آلبرت او را برای اولین بار دید بصورت مدام زیر لب جمله"بیش از حد چاق است" را تکرار می کرد!
به هر حال بر خلاف تمام ترسها و اضطرابها آلبرت به حالت نرمال بزرگ شد به جز اینکه کمی بیش از حد او آرام به نظر می رسید!

2-آلبرت انیشتین بعنوان یک بچه مشکل صحبت کردن داشت(لکنت زبان)


یکی از عکسهای آلبرت انیشتین که از دانشگاه Hebrew University of Jerusalem بدست آمده است.

آلبرت در زمان کودکی اش به ندرت صحبت می کرد و موقعی هم که صحبت می کرد خیلی آرام بود!
در واقع او ابتدا همه جملات را در ذهنش می سنجید(و یا آنها را زیر لب تکرار میکرد)و تا موقعی که به درستی آنها مطمئن نمی شد آنها را به زبان نمی آورد.بر طبق گزارشات آلبرت این حالات را تا 9 سالگی داشت و پدر و مادر آلبرت از اینکه او عقب افتاده باشد می ترسیدند.
حکایت جالب زیر توسط مورخ علم- Otto Neugebauer- از زندگی آلبرت نقل شده است:
چون که آلبرت لکنت زبان داشت پدر و مادر او خیلی نگرانش بودند.سرانجام یک شب سر میز شام آلبرت سکوت را شکست و گفت:"سوپ خیلی داغ است"
پدر و مادر آلبرت که خیلی تسکین یافته بودند گفتند که چرا تابحال او یک کلام حرف نزده بود و آلبرت جواب داد:"چون تابحال همه چیز خوب خوده است!"
Thomas sowell در کتابش نوشته است که علارقم آلبرت صحبت کردن تعداد زیادی از مردم باهوش و نابغه نسبتاً دیر در زمان کودکی پیشرفت کرده اند.او این شرایط را "Einstein syndrome"
(علائم ناخوشی آلبرت) نامید.

3- نخستین جرقه های علاقه آلرت به علم و بخصوص فیزیک از توجه به یک قطب نما گرفته شد.
موقعی که آلبرت در سن 5سالگی در وضعیت بیماری روی تخت خواب در حال استراحت بود پدرش یک وسیله کوچک جذاب و ساده جیبی را به او نشان داد که باعث علاقه او به علم شد و آن یک قطب نما بود.
آنچه که آلبرت5 ساله را به این وسیله کوچک علاقه مند کرد این بود در هر حالتی که قطب نما به چرخش در می آمد عقربه(سوزن)آن همیشه در یک مسیر مشابه بود.او فکر میکرد که یک مقدار نیرو در یک فضای خالی فرضی که روی سوزن قطب نما اثر میکند باید وجود داشته باشد!

4- آلبرت انیشتین در امتحان ورودی دانشگاه رد شد
در سال 1895 در سن 17 سالگی آلبرت برای ورود به مدرسه Swiss Federal Polytechnical یا ETH در خواست کرد.آلبرت ریاضیات و شاخه های فنی امتحان ورودی را پاس کرد اما در بقیه درسها مثل تاریخ،زبان،جغرافی و... رد شد!آلبرت مجبور شد به مدرسه فنی و حرفه ای برود هر چند سال بعد در این کالج پذیرفته شد.

5- آلبرت انیشتین یک بچه نامشروع داشت!
در دهه 1980 نامه های خصوصی آلبرت مورد خاصی از زندگی نابغه فیزیک را آشکار کرد.او یک دختر نامشروع از Mileya Maric که یکی از شاگردانش بود، داشت.(البته بعدا آلبرت با میلیا ازدواج کرد)
در اواخر ژانویه سال 1902، و یک سال قبل از ازدواجشان میلیا دختری به اسم Lieserl بدنیا آورد که آلبرت این دختر را هرگز ندید و سرنوشتش ناشناس باقی ماند.
البته در نامه های بدست امده از آلبرت به اسم Lieserl اشاره شده است؛دختری که طی یک فرایند سخت زایمان به دنیا آمد ولی اسم رسمی و واقعی این دختر هنوز نامعلوم باقی مانده است و حتی سرنوشت این دختر هم تاکنون نامعلوم بوده است!
Michele Zackheim در کتابش به نام"دختر انیشتین" نتیجه گرفته است که Lieserl روزهای ابتدائی عمر این دختر دارای مشکلات حاد جسمی بوده است تا جائی که آلبرت متقاعد شده بود که او (دخترش)جان خود را از دست داده است ولی بعداً با مطالعه نامه هائی که گفته شد، دریافت که در سپتامبر 1903 میلیا این دختر را بعنوان فرزند خوانده به دیگری سپرده است!
در یک نامه از آلبرت به میلیا در 19 سپتامبر 1903 نام Lieserl برای آخرین بار ذکر شد و از آن موقع تاکنون هیچ کس از این دختر هیچ چیز نمی داند.

6- آلبرت انیشتین از همسر اولش بیزار شد ولی به او پیشنهاد یک قرارداد عجیب را داد!
بعد از اینکه آلبرت با میلیا ازدواج کرد آنها صاحب دو فرزند پسر به نامها Hans  و Eduard شدند.
موفقیت های آکادمیک آلبرت و مسافرتهای جهانی او باعث کم ارزش شدن همسرش در نظر او شد و برای مدتی آلبرت و همسرش سعی کردند مشکلاتشان را حل کنند و حتی آلبرت پیشنهاد یک قرارداد عجیب را به میلیا داد.
این قرارداد عجیب بین این دو زن و شوهر دارای مفادی بود که آلبرت فقط به شرط قبول آنها از طرف همسرش حاضر به ادامه زندگی با او بود،قراردادی که اتفاقا به امضای همسرش رسید هر چند آلبرت در نهایت از او جدا شد...


میلیا،همسر اول آلبرت انیشتین

و اما این شرایط عبارت بودند از:
الف:شما(آلبرت)مطمئن خواهید شد که:
1- لباس و رخت های شستنی تان در شرایط خوبی نگهداری خواهد شد
2- سه وعده غذائی را بطور منظم در اتاقتان دریافت خواهید کرد
3- اتاق خواب و مطالعه تان تمیز خواهد بود و مخصوصا میزتان که فقط برای استفاده شما(آلبرت)است.

ب: من هم از همه ارتباط شخصی با شما دست خواهم کشید تا موقعی که تنها به دلایل اجتماعی اجتناب ناپذیر باشد
ج:در صورتی که شما درخواست کردید من حتی از صحبت کردن با شما خودداری خواهم کرد!

*میلیا(همسر آلبرت)همه این شرایط را قبول کرد!
آلبرت برای همسرش دوباره نوشت تا مطمئن باشد که او همه مفاد را اجرا خواهد کرد و آلبرت هم بعنوان مثال متعهد شد که:
من(آلبرت)به تو اطمینان میدهم که در مورد رفتار درست یک زن به تو به عنوان یک زن غریبه (و نه همسر!!!)رفتار خواهم کرد.

7- آلبرت انیشتین با پسر بزرگش سازگار نبود


هنس،پسر بزرگ آلبرت انیشتین

بعد از طلاق،رابطه آلبرت با پسر بزرگش- Hans- بد شد.دلیل اصلی این امر مخالفت پسر بزرگ آلبرت با پدرش در مورد جدائی از مادرش بود.این اختلافات موقعی فزونی یافت که هنس خواست با دختری بزرگتر از خودش که اتفاقاً از نظر ظاهری زیاد هم جذاب نبود ازدواج کند.آلبرت با ازدواج پسرش با این دختر که Frieda Knecht نام داشت شدیداً مخالف بود.در هر صورت هنس با این دختر در سن 23 سالگی ازدواج کرد و همین امر باعث جدائی پسر و پدر از همدیگر شد و Hans به ایالات متحده مهاجرت کرد و در نهایت موفق شد مدرک پرفسوری مهندسی هیدرولیک خود را از دانشگاه UC Berkeley دریافت کند.
حتی در ایالات متحده هم پدر و پسر از همدیگر جدا بودند و در نهایت موقعی که آلبرت از دنیا رفت ارث کمی را برای هنس به جا گذاشت.

برای کسب اطلاعات بیشتر از هنس آلبرت انیشتین اینجا را کلیک کنید

8- آلبرت انیشتین مرد زنها بود!


آلبرت انیشتین همراه با همسر دوم خود(Elsa)

بعد از اینکه آلبرت از میلیا جدا شد،بلافاصله با دختر یکی از اقوام نزدیک خود به اسم Elsa Lowenthal ازدواج کرد.البته در ابتدا آلبرت قصد داشت با دختر Elsa که حاصل ازدواج اول "السا" بود و 18 سال از آلبرت کوچکتر بود ازدواج کرد که Elsa با این امر شدیدا مخالفت کرد؛به هر حال نهایتا آلبرت با "السا" ازدواج کرد.
بر خلاف "میلیا" نگرانی اصلی "السا" این بود که از شوهر مشهورش نگهداری کند!!
در یک سری از نامه ها که توسط دانشگاه Hebrew در Jerusalem منتشر شد، ذکر شده است که آلبرت انیشتین با 6 زن که اوقات خود را با آنها گذرانده بود! در نهایت با "السا" ازدواج کرد.

9- آلبرت انیشتین،صلح طلب جنگ!، به FDR اصرار کرد که بمب اتمی را بسازد!


در این عکس آلبرت انیشتین به همراه Szilárd را مشاهده می کنید که در حال امضای نامه ای هستند خطاب به روزولت برای پیشنهاد به توسعه بمب اتمی ایالات متحده نوشته شده است.

در سال 1939 Leo Szilard فیزیکدان پس از اطلاع از شورش نازی های آلمان آلبرت را متقاعد کرد که با نوشتن نامه ای به
Franklin Delano Roosvelt(FDR او را نسبت به نازی های آلمان هشدار دهد و اینکه نازی های در حال پیشرفت دادن به بمب های اتمی خود هستند و به آمریکا هم اصرار کرد که بمب های اتمی خود را گسترش دهد.
نامه Szilard و آلبرت اغلب بعنوان یکی از دلایلی ذکر می شود که پروژه مرموز منهتن به منظور پیشرفت پروژه بمبهای اتمی آمریکا توسط روزولت شروع بکار کرد.
اگر چه بعدا آشکار شد که بمباران کردن Pearl Harbor در سال 1941 شاید بیشتر موثر واقع شد تا نامه ای که آلبرت به منظور تحریک دولت وقت آمریکا برای گسترش بمبهای اتمی خود بکار برد.
جالب است بدانید ارتش آمریکا به هیچ عنوان از آلبرت انیشتین برای کمک به این پروژه دعوت نکرد هرچند آلبرت انیشتین بسیار باهوش بود ولی ارتش عقیده داشت که آلبرت یک ریسک امنیتی برای این پروژه است!

10- قصه مغز آلبرت انیشتین:
بعد از مرگ آلبرت در سال 1955، مغز آلبرت بدون اجازه از خانواده اش توسط Thomas Stoltz Harvey بیرون آورده شد."هاروی" مغز آلبرت را به خانه اش برد و آنرا داخل یک ظرف شیشه ای دهان گشاد نگهداری کرد، هر چند او بعد بدلیل انجام این کار از محل کارش که مخصوص تشریح اجساد بود اخراج شد.


عکسی از مغز آلبرت انیشتین

چند سال بعد،"هاروی" از Hans پسر بزرگ آلبرت برای مطالعه و بررسی مغز پدرش اجازه گرفت و تکه هائی از مغز آلبرت را برای دانشمندان مختلف در سرتاسر دنیا فرستاد.یکی از این دانشمندان به نام Marian Diamond بود که در دانشگاه UC Berkeley  بود و او با مطالعه قسمتی از مغز آلبرت متوجه شد که او در مقایسه با یک شخص نرمال، بطور قابل توجهی سلولهائی از مغزش که مسئول ترکیب کردن و مرتب کردن اطلاعات هست وجود دارد.
در مطالعه ای دیگر، Sandra Witelson از دانشگاه MC Master فهمید که مغز آلبرت دارای کمبود یک چین خاصی از مغزش است که شکاف Sylyian نامیده می شود.
"ویتلسون" مشاهده کرد که این استخوان بندی غیر معمول اجازه می دهد به اعصابها در مغز آلبرت که بهتر با دیگران رابطه برقرار کند.
نتایج مطالعه دیگری نشان می داد که مغز آلبرت آن آویختگی جداری زیرین که اغلب درگیر توانائیهای ریاضیات هست را بزرگتر از انسانهای معمولی دارا بود..

"ریپکس" آلت تناسلی مردان متجاوز را تکه تکه می کند!

 

 

 

 

 

مردانی که در سوئد به زنان تجاوز می کنند به زودی یا از این عمل دست خواهند کشید و یا با آلت تناسلی تکه تکه شده مجبور به مراجعه به مراکز پزشکی خواهند شد. این سلاح جدید که در سوئد جلب توجه بسیاری کرده است توسط " سونت اهلرز " بانوی 57 ساله , پزشک و تبعه آفریقای جنوبی طراحی و به جامعه زنان هدیه شده است. سالانه حدود 50 هزار تجاوز به زنان در آفریقای جنوبی صورت می گیرد. دکتر " اهلرز " در یک کنفرانس مطبوعاتی در مورد اختراع خود و تلاش در جلوگیری از تجاوز به زنان و نیز مجازات مردان تجاوزگر به توضیحات پرداخت.او در پاسخ به سوال خبرنگاران که چگونه به فکر طراحی این اختراع افتاده است گفت:

بیست سال قبل با زنی ملاقات کردم که مورد تجاوز جن*سی قرار گرفته بود.  


او به من گفت: ای کاش انجایی که لازم بود دارای دندان بود.  

  دکتر اهلرز از آن پس در فکر اختراع و تکامل آنچه که امروز " ریپکس " نام گرفته و به مرحله بهره برداری رسیده افتاده است. ریپکس نه تنها جلوی تجاوز به زنان را می گیرد و مردان تجاوزگر را مورد مجازاتی دردناک قرار می دهند , بلکه همچنین از ابتلای احتمالی زنان به ویروس " اچ آی وی " و دیگر بیماریهای مقاربتی در صورت وقوع یک تجاوز نیز محافظت می کند.
بانوانی که مایل به استفاده از ریپکس هستند دستگاهی لوله شکل را در مهبل خود نصب می کنند. این دستگاه لوله ای شکل , در بیرون از ماده ای لاستیکی و انعطاف پذیر ساخته شده است که صدمه ای به بدن زن وارد نکرده و استفاده از آن نیز برای زنان ناخوشایند نخواهد بود. به گفته دکتر اهلرز زنان زیادی به صورت آزمایشی از ریپکس استفاده نموده و راحتی و آسان بودن استفاده از آن را تایید کرده اند. همچنین اثر منهدم کننده ریپکس بر روی ماکتهای به شکل آلت تناسلی مردان نیز آزمایش شده و نتایج آن نیز بسیار رضایت بخش اعلام شده است.
  قسمت داخلی ریپکس از جمله با ماده ای طراحی شده است که اولا بمانند یک " کاندوم " عمل کرده و زنان را از ابتلای احتمالی به ویروس ایدز و دیگر امراض جن*سی که مرد متجاوز ممکن است به آن مبتلا باشد محافظت می کند و همچنین در صورتی که مردی تلاش کند تا عمل تجاوز را به صورت کامل به انجام برساند , ریپکس به آلت تناسلی مرد تجاوزگر چسبیده و قلابهای میکروسکوپی چسبنده آن وارد عمل می شود. دکتر اهلرز درد وحشتناک این تله را گارانتی کرده و همچنین اضافه می کند که تجاوزگر با آلتی تکه تکه و پوست کنده شده مجبور به مراجعه به مراکز درمانی خواهد شد که آنان نیز به نوبه خود پلیس را در جریان خواهند گذاشت و اگر مردی سعی کند خود ریپکس را از آلتش جدا کند قلابهای آن به صورت باز هم عمیق تری در آلت وی فرو رفته و تنها با یک جراحی قابل جدا شدن خواهد بود. اعلام شده که ریپکس از سال آینده در سوئد به معرض فروش گذاشته خواهد

حضور پرشور باربی و شرک در مدارس ایرانی

فارس: به رغم تلاش مسئولان فرهنگی کشور برای معرفی عروسک‌های «دارا و سارا» به عنوان جایگزینان عروسک‌ها و قهرمانان کارتونی هالیوودی،‌ حضور گسترده این قهرمانان در لوازم‌التحریر دانش‌آموزان همچنان چشم‌گیرتر از گذشته است.

سال تحصیلی جدید از دیروز آغاز شد‌ و 14 میلیون دانش‌آموز ایرانی راه علم و مدرسه را در پیش گرفتند.

اما در این میان آن چه بیش از هر چیز دیگر توجه‌ها را به خود جلب می‌کند کیف‌های منقش به باربی و شرک و مرد عنکبوتی است که تقریباً از هر 2 دانش‌آموز، یکی از آن‌ها کیفی را با خود حمل می‌کند که دارای این تصاویر است.

لوازم‌التحریری با تصاویر قهرمانان هالیوودی، قهرمانانی که در کارتون‌های هالیوودی نقش آفرینند و البته با چاپ تصاویر آنان بر روی لوازم مدرسه و با استفاده از غفلت مسئولان و والدین در بین بچه‌ها جا باز کرده‌اند.

می‌گویند باربی یکی از عروسک‌هایی است که تولید آن در سال 1945 آغاز شد و به سرعت در صف اول اسباب بازی دختران در غرب قرار گرفت.

باربی در بسیاری از کارتون‌های هالیوودی در نقش‌های متفاوت ظاهر شده‌ است و توانسته در دل دانش‌آموزان ایرانی نیز جایی برای خود باز کند.

مرد عنکبوتی‌، شرک، سو**پرمن و لاک‌پشت‌های نینجا نیز بیش‌تر بر روی لوازم‌التحریر دانش‌آموزان پسر خودنمایی می‌کند.

در میان تصاویر لوازم‌التحریر دانش‌آموزان، ‌تصاویر ناچیزی از طبیعت، میوه و حیوانات نیز مشاهده می‌شود و البته به ندرت تصاویر «دارا و سارا» هم به چشم می‌خورد؛ عروسک‌هایی که توقع می‌رفت با تدابیر مناسب مسئولان فرهنگی کشور، به زودی جای عروسک‌های غربی را بگیرند.

امان از دست این خانوم ها!

خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زار کنار زمین شد. خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روب رو شد.
قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. قورباغه حرف می زد! رو به خانم گفت؛ اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم.
خانم ذوق زده شد و سریع قورباغه را آزاد کرد. قورباغه به او گفت؛ نذاشتی شرایط برآورده کردن آرزوها را بگویم. هر آرزویی که برایت برآورده کردم، ۱۰ برابر آنرا برای همسرت برآورده می کنم!
خانم کمی تامل کرد و گفت؛ مشکلی ندارد.
آرزوی اول خود را گفت؛ من می خواهم زیباترین زن دنیا شوم.
قورباغه به او گفت؛ اگر زیباترین شوی شوهرت ۱۰ برابر از تو زیباتر می شود و ممکن است چشم زن های دیگر بدنبالش بیافتد و تو او را از دست دهی.
خانم گفت؛ مشکلی ندارد. چون من زیباترینم، کس دیگری در چشم او بجز من نخواهم ماند. پس آرزویش برآورده شد.
بعد گفت که من می خواهم ثروتمند ترین فرد دنیا شوم. قورباغه به او گفت شوهرت ۱۰ برابر ثروتمند تر می شود و ممکن است به زندگی تان لطمه بزند.
خانم گفت؛ نه هر چه من دارم مال اوست و آن وقت او هم مال من است. پس ثروتمند شد.
آرزوی سومش را که گفت قورباغه جا خورد و بدون چون و چرایی برآورده کرد.
خانم گفت؛ می خواهم به یک حمله قلبی خفیف دچار شوم! 
نکته اخلاقی: خانم ها خیلی باهوش هستند. پس باهاشون درگیر نشین.

تبلیغات جالب مصری ها برای حجاب - خیلی باحاله

تبلیغ بسیار زیبا و تاثیرگذار مصری ها در خصوص حجاب را با هم خواهیم دید... واقعا وقتی هنر خلاقانه با اندیشه الهی در آمیزد چقدر موثر تر می شود.



 

 نمی توانی جلوی پریدن آنها(مگس ها) را بگیری، اما می توانی خودت را از گزندشان حفظ کنی
   

 

 


 

 یا چتر حجاب را برسر بکش، یا به تو هجوم خواهند آورد!!

 

به امید روزی که هنرمندان ما نیز این گونه خلاقیت ها را نه تنها در تبلیغ محصولات صنعتی و رفاهی و ... که در تبلیغات دینی نیز به کار ببرند!

شش عمل ناپسند آقایون در روابطشان با خانمها

آن روزها که تازه با او آشنا شده بودید، همیشه صورتتان را خوب اصلاح می کردید، لبخندهای زیبا می زدید، و در حضورش همیشه ادب را حفظ می کردید. اما حالا که دیگر آن روزهای اول به پایان رسیده است، دیگر هیچکدام از این مسائل را رعایت نمیکنید.

معمولاً وقتی یک رابطه طولانی می شود، مردها تنبل می شوند و دیگر آن کارهای کوچکی که به خاطر طرفشان انجام می دادند را کنار می گذارند. به جای آن شروع به انجام کارهایی می کنند که وقتی برای اولین بار طرفشان را ملاقات کردند، جرات انجام آن را نداشتند. بعضی از این تغییرات تا حدودی طبیعی هستند، ما بعضی دیگر واقعاً باعث عصبانیت و ناراحتی خانم ها می شود.

در اینجا به شش نمونه از این تغییرات که خانم ها دوست ندارند در رابطه شان با مردی ایجاد شود اشاره می کنیم. این تغییرات برای آنها تاحدی ناراحت کننده هستند که حتی ممکن است باعث برهم خوردن رابطه از جانب آنها شود. درست است که با گذشت زمان و صمیمی شدن بیبشتر با او می توانید احساس راحتی بیشتری در رفتارتان داشته باشید، اما حواستان باشد که این شش اشتباه را مرتکب نشوید.

1. به وضعیت ظاهریتان رسیدگی نمی کنید
حال که مدتی طولانی از رابطه تان گذشته است، تصور می کنید که اگر در بعضی کارهای مربوط به نظافت خود سهل انگاری کنید موردی نداشته باشد. البته درست است که اکنون که آشنایی کامل با یکدیگر دارید می توانید راحت تر نزد او لباس بپوشید، اما خاطرتان باشد که مرتب و پاکیزه بودن باعث می شود که جذابیت خود را برای همیشه پیش او حفظ کنید. اگر به ظاهرتان اهمیت ندهید، او تصور خواهد کرد که برایتان مهم نیست او در رابطه با شما چه فکری می کند. و باعث می شود که خیال کند دیگر به او اهمیت نمی دهید.

2. نزد او باد شکم خالی می کنید

اکثر مردها وقت به حدی از صمیمیت با زنی می رسند، به خود اجازه می دهند که واکنش های فیزیکی خود را بدون رودربایستی نزد او انجام دهند. البته ممکن است اگر این کار گهگاه انجام شود، او ناراحت نشود، اما اگر این کارتان شکل عادت بگیرد مطمئناً ناراحت خواهد شد و تصور خواهد کرد که برای شما مثل یکی از دوستان پسرتان است، نه فردی خاص.

3. تاریخ های مهمی مثل روز تولد و سالگردها را فراموش می کنید

اوایل برای روز تولدش بهترین سورپریزها و هدایا را تدارک می دیدید، اما حالا حتی یک زنگ هم به او نمی زنید. این کار شما برای او به این معناست که دیگر اهمیت برایتان ندارد و نادیده اش می گیرید. خاطرتان باشد که اگر باز هم مثل سابق تولدش را جشن بگیرید، باعث پایداری عشقتان خواهید شد.

4. دیگر تحسینش نمی کنید
آیا هنوز هم وقتی مدل موهایش را تغییر می دهد یا لباسی جدید می خرد متوجه میشوید؟ اگر متوجه می شوید پس به او بگویید. اگر دیگر تحسینش نکنید، تصور خواهد کرد که به کلی فراموشش کرده اید. زن ها نیاز دارند که از جانب مردشان مورد تمجید و تحسین قرار گیرند و اگر این کار صورت نگیرد، او جای دیگری به دنبال این تمجید و توجه خواهد گشت.

5. دمدمی مزاج می شوید

اگر سابقاً عادت داشتید که پیش او عصبانیتتان را کنترل کنید و حالا این کار را نمیکنید، پس حق دارد که ناراحت و رنجیده خاطر شود. او چون شما را فردی با ثبات شخصیت و اخلاق خوب دیده است، با شما آشنا شده، اما حال که به فردی عصبانی و بداخلاق تبدیل شده اید، حق ندارد که بهانه جویی کند؟

6. سازش ندارید

سابقاً از اینکه وقتتان را با خانواده ی او بگذرانید خوشحال بودید، اما حالا دیگر تمایلی به این کار ندارید. اگر قبلاً فردی سازش پذیر بودید و حالا دیگر قابلیت انعطاف ندارید، باید درمورد این تغییر رویه ی خود بیشتر فکر کنید. این از همه ی تغییراتی که گفته شد برای خانم ها آزار دهنده تر است چون زنها ذاتاً افرادی قابل انعطاف هستند.

بی احساسی را کنار بگذارید
یکی از مزایای رابطه های طولانی مدت این است که دیگر ناچار نیستید تلاش کنید تا بتوانید او را تحت تاثیر خود قرار دهید. اما زیاده روی نکنید. اگر بتوانید اشتباهاتی که در بالا ذکر شد را مرتکب نشوید، می توانید مطمئن باشید که از چنگتان نخواهد رفت و همیشه پیشتان خواهد ماند

جذابیت های تهران

این نوشته که در تاریخ 8 دسامبر 2006 در روزنامه ایی چاپ شده است و واقعیتی تلخ را با زبانی طنز و ساده بیان کرده است: 

پیرمرد(حکایتی طنز و واقعی)

 

 

یه مرد ۸۰ ساله میره پیش دکترش برای چک آپ. دکتر ازش در مورد وضعیت فعلیش می پرسه و پیرمرد با غرور جواب میده:
هیچوقت به این خوبی نبودم. تازگیا با یه دختر ۲۵ ساله ازدواج کردم و حالا باردار شده و کم کم داره موقع زایمانش میرسه. نظرت چیه دکتر؟
دکتر چند لحظه فکر میکنه و میگه: خب… بذار یه داستان برات تعریف کنم. من یه نفر رو می شناسم که شکارچی ماهریه. اون هیچوقت تابستونا رو برای شکار کردن از دست نمیده. یه روز که می خواسته بره شکار از بس عجله داشته اشتباهی چترش رو به جای تفنگش بر میداره و میره توی جنگل. همینطور که میرفته جلو یهو از پشت درختها یه پلنگ وحشی ظاهر میشه و میاد به طرفش. شکارچی چتر رو می گیره به طرف پلنگ و نشونه می گیره و ….. بنگ! پلنگ کشته میشه و میفته روی زمین!
پیرمرد با حیرت میگه: این امکان نداره! حتما” یه نفر دیگه پلنگ رو با تیر زده!
دکتر یه لبخند میزنه و میگه: دقیقا” منظور منم همین بود! 

نتیجهء اخلاقی: هیچوقت در مورد چیزی که مطمئن نیستی نتیجهء کار خودته ادعا نداشته باش!

عشق چیست؟ (حکایتی زیبا و آموزنده)

شاگردی از استادش پرسید: ” عشق چیست؟ “ 

استاد در جواب گفت: ” به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی! “

شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: “چه آوردی؟ “

و شاگرد با حسرت جواب داد: ” هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم .”

استاد گفت: ” عشق یعنی همین! “

شاگرد پرسید: ” پس ازدواج چیست؟ “

استاد به سخن آمد که : ” به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی! “

شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت . استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: ” به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم.” 

استاد باز گفت: ” ازدواج هم یعنی همین!! 

پی نوشت: این حکایت در حالی که بسیار قدیمیست اما آموزنده و زیباست و من بارها در اجتماع به این حکایت فکر می کنم و درستی اون رو در فکرم تایید می کنم !!! 

طرح تی شرت های نیما بهنود این بار روی لنگ ایرانی!

08-long fashion 

نیما بهنود طراح مد ایرانی (fashion designer) که پیش از این طراحی تی شرت هایش توسط جوانان ایرانی و حتی خارجی مورد توجه قرار گرفته بود، پس از چاپ طرح ها بر روی کیف زنانه، این بار طرحی با عنوان The Long را رونمایی کرده است که همان حال و هوای قبلی را در تجربه ای جدید یعنی لنگ ایرانی دارد! پیش از این شخصا خلاقیت خاصی در کارهای نیما بهنود نمی دیدم. اما با ین ابتکار تازه اش، به نو آوری و تفکر خلاقش ایمان آوردم. این طرح شاید بتواند باطرح های جدید شال گردن های موجود در بازار و حتی دستمال گردن های ملوانی کهمدتی است باب شده، مغابله کند!

اگر چنین اتفاقی بیوفتد جای امیدواری است که برای طرح های مدرن هم از سنت های قدیمی کشورمان استفاده کنیم.

البته مانعی در اول را است... که عدم راه یابی اجناس نیما بهنود به ایران است. در مورد تی شرت ها هم پیش از این با قیمت های بالا (قریب به 60000 تومان) مواجه بودیم. 

چند عکس از طرح های جدید نیما بهنود: 

 

 69 longcampaign4-746821news_long2-709211 news_long-774234-1 news_long-774234detail3-739117

جنیفرصاحب زیبا ترین مو+عکس

جنیفرصاحب زیبا ترین مو
  در نظر سنجی که به تازگی انجام شد جنیفر آنیستن مجددا به عنوان دارنده زیباترین موی جهان برگزیده شد.
p688.jpg

هنرپیشه فیلم " دوستان " که سال ها بود در این رقابت ناموفق بود بلاخره موفق شد سیمپسون را کنار بزند و برنده این نظر سنجی بگردد.
لیندسی لوهان ، بینوس نولز و اسکارلت جانسون دیگر برندگان این نظر سنجی می باشند.
اسامی تنی چند از برگزیدگان این نظر سنجی عبارتند از :
1- جنیفر آنیستن
2- جسیکا سیمپسون
3- جسیکا آلبا
4- راشل بیلسون
5- بینوس ناولز
6- لیندسی لوهان
7-اسکارلت جانسون
8- اوا مندز
9- سینا میلر
10 – جنیفر لوپز

رویاهای حقیقی(اینترنت)

آخ که چه روزگاری بود ، چه دوران خوشی بود، نه غمی، نه غصه ای ، نه مسئولیتی، نه کاری، نه خستگی، نه قرضی، نه وامی، نه صاحب خونه ای و نه هزارتا مشکل دیگه، خودت بودی و بازیهای کودکانت ، خودت بودی و هیاهو و شادی های بچگیت تو بودی و چندتا هم سن و سال که دائما تو سرکول هم میزدید و می خندیدیت، هیچ غم و غصه ای تو دلتون نبود، جز اینکه شب میشدو باید دست از بازی می کشیدیت و بخواب    می رفتید، تازه اونجا هم شاد بودید و دائما خوابهای قشنگ و رنگارنگ می دیدید، تنها کابوست ، گم شدن عروسک و یا توپت بود! توی اون بازی های کودکانه ، به همه جا میرفتی و همه کار می کردی ، حتی می تونستی مثل پرنده تو آسمون پرواز کنی، بدون اینکه بال بزنی ویا مثل ماهی قرمز کوچلو، توی دریاها شنا کنی، بدون اینکه شنا بلد باشی!ولی گذشت و بزرگتر شدی و به هر زوری که بود فرستادنت مدرسه، ولی باز هم رویا ها  همراهت بودن

..............................

آقا پسر ببخشید، شما دوست داری در آینده چیکاره بشی؟ و این رویا هات بود که جواب داد: دوست دارم خلبان بشم ، نه دوست دارم مهندس بشم

دختر خانم ببخشید، شما دوست داری در آینده چیکاره بشی؟ و باز رویاهای کودکانه جواب داد: دوست دارم پرستار بشم و مریضهارو خوب کنم یا دکتر بشم، آره دکتر بشم بهتره!

بازم بزرگتر شدیم و رفتیم بالاتر و هنوز هم رویا ها با ما بودن ، البته فقط کمی رنگشون عوض شده بودن و یخورده سردتر شده بودن، چون واقعیت داشت کم کم وارد زندگیمون میشد!

.............................

پدر: فکر کردی زن گرفتن الکیه ، تا خدمت نری و کاری پیدا نکنی ازدواج معنی نداره، من که ندارم خرج یه نونخوره اضافه رو بدم، پول دانشگاه تورو هم که ندارم بدم ،پس بهتره بری خدمت بعدش هم بری دنبال کار!!

............................

مادر: دخترم تو فقط به فکر درست باش ، پدرت همه مخارجتو میده اگه هم از اینجا خوشت نیومد می تونیم بفرستیمت خارج واسه ادامه تحصیل، نگران هیچ چیز نباش

...........................

آقا مهندس ببخشید ، این بارسیمان که اومده ،کجا باید خالی بشه؟از اون شرکت هم زنگ زدن گفتن ساعت 2 جلسه دارید.....اصغر، اصـغر، اصغــــــر، مگه با تو نیستم پسر! چرا ماتت برده؟ اون آچار هشت رو بده من، باز که رفتی تو رویا !!!

..........................

دوشیزه خانم مهسا ، آیا بنده وکیلم شما را .......با مهریه 1358 سکه تمام بهر آزادی، یک سفر مکه ، یه ویلا در شمال ، یک ماشین و ... به عقد دائم......مهسا، مهــسا، مهســـــــــا، باز که رفتی تو رویا!!، زود چای رو بریز بیار ، اگه اینا برن دیگه من نمی دونم چه خاکی تو سرم بریزم ، پسره تو کفاشی کار میکنه از این بهتر گیر نمی یاد هاااااا

.........................

عزیزم این پالتو رو از فرانسه واست آوردم، ببخشید که سفرم یخورده طول کشید ، دفعه بعد قول میدم با هم بریم.......خانم، خانــم،خانــــــــم، با شماهستم، پول این روسری میشه 1500 تومن، بدم بهتون؟؟ نه آقا گرونه، ممنون.

..............................


بازم رویا بود که تو زندگیمون سرک می کشید و ول کنه قضیه هم نبود، هر چی بودن شیرین و خوش بودن، ولی حیف که واقعیات خیلی قویتر از اونها بودن و همیشه مثل پتک تو سرمون میزدن.

آهای همه گوش کنن!!!! توجه توجه!!دنیای اینترنت افتتاح شد، یک دنیای مجازی ، یک دنیای شیرین رویایی، هر چیزی که فکرشو کنید توش گیر میاد!یه خبر مهم ....... یه سایت توپ توپ!!یه چیزی میگم یه چیزی میشنوید!می تونید توی این سایت به همه  رویاهاتون برسید، به هر رنگی که دوست دارید در بیاید و هر لباسی که دوست دارید بپوشید. اهل هر جایی که دوست دارید بشید و هرشغلی که دوست دارید داشته باشید وهر جایی که دوست دارید کار کنید.اینجا هر مدرکی که دوست داری میتونی داشته باشی ، بدونه اینکه درسی خونده باشی! اینجا هزاران نقاب وجود داره ، میتونید هر کدوم رو که دوست دارید بردارید و به صورتتون بزنید.تنها هستی و کسی بهت اهمیت نمیده؟؟ می تونی اینجا یه عکس توپ، از هر بازیگر یا خواننده ای که دوست داری بزنی و هزارتا دوست پیدا کنی!! چی؟حرف زدن بلد نیستی؟؟ می تونی از هر کسی که دوست داری حرفاشو و یا نوشته هاشو کپی کنی و میبینی که هزارتا طرفدار پیدا می کنی! خشنی ؟ بد اخلاقی؟ اینجا می تونی آخر مهر و محبت باشی واسطوره رفاقت بشی ..کی می تونه فکرشو بکنه؟!! می تونی به همه پیغام بدی که: لطفا محبت رو گدایی نکنید!! در حالی که خودت تشنه محبتی! سنی ازت گذشته؟ موهات سفید شده؟ مهم نیست! اینجا می تونی 100 سال جوون بشی و برگردی به دوران کودکی! پولدار باشید، هر چقدر که دوست دارید، کنار ماشین آخرین مدل عکس بندازی و کلاس بزارید..اینجا دروغ گفتن کنتور نداره، راحت باشید!..چی گفتی؟ از آمپول میترسی؟؟ می تونی اینجا یه دکتر مغرور بشی که به هیچ وجه، وقت نداره!..نمی دونی دو دوتا چندتا میشه؟؟ اینم مهم نیست ، میتونی مهندس باشی و برج رو برج بسازی!..دنیا دنیای رویا های شماست!!..اینجا می تونی بلند بلند بخندی ، بدون اینکه کسی صداتو بشنوه!..می تونی ها ی های گریه کنی ، بدون اینکه کسی اشکاتو ببینه!..می تونی هر کس رو که دوست داری ، دوست داشته باشی ، بدون اینکه بشناسیش و یا حتی احساسی نسبت بهش داشته باشی!..می تونی انتقام شکستهای عشقیت رو اینجا بگیری، ولی آهسته و آروم که دل کسی رو نشکنی!...اینجا می تونه سرزمین آرزوهای از دست رفته باشه، اینجا آزاد آزادی، تورو خدا راحت باش!!!

حتی     حتی       حتی     حتی      حتی

از پسر بودن خودت خیری ندیدی؟ میتونی واسه خودت خانمی بشی!!

از دختر بودن خسته شدی؟ می تونی واسه خودت مردی بشی!!!

خلاصه.....زشتی؟؟ زیبا شو    فقیری؟؟پولدارشو     بیسوادی؟؟دکترو مهندس شو    بی ادبی؟؟ادیب شو....روستایی هستی؟؟پایتخت نشین شو    ماشین نداری؟؟ بنز سوارشو و...............بیا که اینجا شهر شهر فرنگه  و  آدمهاش از همه رنگه

کی به کیه ، اینجا همش تاریکیه

یک وعده غذا در برج میلاد: ۵۰ هزار تومان

اگه کسی خواست بره برج میلاد حتما با خودش ساندویچ ببره!!!!!!!!!!!! 


هزینه صرف یک وعده غذا در رستوران برج میلاد پنجاه برابر بلیت ورودی به این مجموعه است
شورای شهر تهران نرخ بلیت بازدید از برج میلاد این شهر را که پنجمین برج بلند دنیا تا این تاریخ است، ۱۰ هزار تومان تعیین کرده است.
برج میلاد تهران در مجموعه ‌ای به نام مرکز ارتباطات بین‌المللی تهران، در تپه‌های کوی ‌نصر (گیشا) واقع شده است.

برج میلاد با ۴۳۵ متر ارتفاع پنجمین برج بلند جهان محسوب می ‌شود. این نخستین بار است که سازه ای با این مشخصات بدون حضور حتی یک کارشناس خارجی در ایران ساخته می شود.

با نزدیک شدن به زمان افتتاح این برج، شورای شهر تهران پس از دو جلسه بررسی، لایحه تعیین نرخ بهره ‌برداری از فضاهای عمومی مرتبط با برج میلاد را تصویب کرده است.

مبلغ دریافتی از بازدیدکنندگان فضاهای عمومی اعم از گردشگران داخلی و خارجی، از ساعت ۸ صبح تا ۲۳ پنجشنبه‌ ها، جمعه ‌ها و سایر ایام تعطیل و از ساعت ۱۴تا ۲۳ در سایر ایام هفته برای ورود به مجموعه برج برای هر نفر هزار تومان است.

استفاده از "سالن دید" که منظره شهر تهران از ارتفاع بیش از ۴۰۰ متری است، شش هزار تومان و استفاده از "گنبد آسمان" که رصدخانه برج است، ۱۰ هزار تومان تعیین شده است.

براساس این لایحه شورای شهر تهران که روز سه شنبه به تصویب رسید، بهای بازدید از فضاهای سالن دید و گنبد آسمان برج میلاد در ساعت ۸ تا ۱۴ روزهای شنبه تا چهارشنبه هر هفته (به جز روزهای تعطیل) معادل ۵۰ درصد تخفیف خواهد داشت.

هزینه ورودی پارکینگ برج میلاد نیز به ازای ساعت اول سه هزار تومان، به ازای هر ساعت اضافه در پارکینگ هزار و پانصد تومان و بیش از سه ساعت سه هزار تومان در نظر گرفته شد.

پروین احمدی نژاد، از اعضای شورای شهر تهران گفته که هزینه پیش بینی شده برای منوی رستوران گردان برج، نفری ۵۰ هزار تومان است.

در بند دیگر این لایحه، شورای شهر تهران تصمیم گرفته است که این مبالغ به طور آزمایشی تا پایان سال اجرا شود اما از سال ۸۸ در مورد بهای بلیت برای گردشگران خارجی تجدیدنظر شود.

شهردار تهران اعلام کرده است که برج میلاد تهران ۱۰ مهرماه همزمان با روز عید فطر افتتاح خواهد شد.

کلنگ این مجموعه در زمان شهرداری غلامسین کرباسچی به زمین زده شد اما با دستگیری وی به اتهام فساد مالی و سپس تعویض پی در پی شهرداران تهران و کمبود منابع مالی برای تکمیل این برج، کار ساخت آن بیش از ۱۰ سال به طول انجامید.

میخوای بدونی قیمت وبلاگت چقدره؟

وبلاگ شما چند دلار می ارزه ؟؟!! 


شاید تابه حال به فکر محاسبه ارزش مادی وبلاگتون نبودید واین امکان براتون خیلی جالب باشه

بهتره بدونید یک برنامه آنلاین هست که ارزش وبلاگتون رو به دلار روز محاسبه میکنه!

فقط کافیست به لینک زیر رفته و آدرس وبلاگتون رو وارد کنید همین!

این برنامه باکمک تکنوراتی و به صورت پیشرفته ارزش وبلاگ رو به دلار روز محاسبه میکنه!

http://www.business-opportunities.biz/projects/how-much-is-your-blog-worth 

 

 

مثلا قیمت وبلاگ قبلی من که الان داره خاک میخوره 33 دلار معادل حدودا 33 هزار تومن هست!!! 

 

آدرسش هم اینه: Www.SuperGhiyamat.BlogSpot.Com  میتونید خودتون وارد کنید ببینید!

 

وبلاگ شما چند دلار می ارزه ؟؟!! 

چقدر میتونید قیمت وبلاگتون رو بالا ببرید ؟؟!!

ماجرای دختر سبیلو در خیابان جردن تهران + عکس

دختری با ظاهری ساده از خیابان آفریقا (جردن) تهران می گذشت که پسری در پیاده رو به او گفت: «چطوری سبیلو ؟»

دختر خونسرد، تبسمی کرد و جواب داد: « وقتی تو ابرو بر می داری ، مو رنگ می کنی و گوشواره میندازی، من سبیل می ذارم تا جامعه ، احساس کمبود مرد نداشته باشه. 

دلیل نامگذاری خیابان جردن تهران!!

آشنایی با ساموئل مارتین جردن، مدیر آمریکایی دبیرستان البرز و دلیل نامگذاری خیابان جردن تهران

 

 

جملات قصار علی کریمی

دوست ندارم بچه‌ام درس بخواند. مگر اینهایی که لیسانس دارند، چقدر پول می‌گیرند؟
---------------------------------------------
توضیح: علی کریمی، یک بازیکن استثنایی است. فوتبالیستی که فقط در دو مصاحبه بلند رودررو با خبرنگاران شرکت کرده است. بار اول روزنامه صبح ورزش، و شخص امیرحسین ناصری او را به گفت‌وگو کشید و در بار دوم، هفته نامه تماشاگران یک گفت‌وگوی دو صفحه‌ای جنجالی از وی منتشر کرد. یادش به‌خیر. در پایان صفحه‌بندی از بین 10 الی 15 تیتری که این گفت‌وگو داشت، مانده بودیم کدام را انتخاب کنیم. دوست داشتیم این مصاحبه را به‌طور کامل یک‌بار دیگر منتشر کنیم، اما فعلا بخش‌هایی از آن همراه سایر جملات به‌یادماندنی او منتشر می‌شود.

علی دایی با همه‌جایش گل می‌زند. با قلم‌بند، با شکم و... به‌نظرم خدا علی دایی را بغل کرده!

خوشحالم که یک ریال از پول انتقال من به الاهلی، به امیر عابدینی نرسید.

عابدزاده با بازگشت به فوتبال، خودش را خراب کرد.

دوست ندارم بچه‌ام درس بخواند. مگر اینهایی که لیسانس دارند، چقدر پول می‌گیرند؟

(همگی مربوط به گفت‌وگوی سال 1380 با تماشاگران)

من همبرگر می‌خوام! (قبل از بازی با بحرین در منامه. او سوگلی میروسلاوبلاژویچ بود. بلاژ به‌خاطر او، برنامه شام تیم‌ملی را عوض کرد.)

گله را داده بودند دست گرگ! (در گفت‌وگویی بعد از جام‌جهانی. درباره برانکو و تیم‌ملی)

ناصر ابراهیمی هیچ‌چیزی ندارد که به من یاد بدهد.

(در مصاحبه با روزنامه صبح‌ورزش. اولین گفت‌وگوی جنجالی)


به نقل از روزنامه دنیای فوتبال مورخ 16 شهریور 87

شادترین مردم دنیا

احساس شادی نمیکنید ؟ فکر میکنید تفریحاتتون کمه ؟ تصور میکنید زندگی چیز زیادی برای عرضه نداره؟ ناراحت نباشید، تنها مشکل شما اینه که در کشور درستی نیستید...
این جمله ، از یک نویسنده ایرانی نیست. متعلق به Marina Kamenevاهل انگلیس ، خبرنگار بیزنس ویک هست.

داستان از یک نظر خواهی BBCشروع شد. در این نظر خواهی ، آمار نشون داد که ۸۱٪ از مردم انگلیس ، به جای افزایش ثروت از دولت توقع دارند که زندگی شادتری براشون فراهم کنه.
سئوال اینجا بود که چطور. به عنوان اولین قدم ، دانشگاه لیسستر ، پروژه ای با هدف رتبه بندی کشورها از نظر شادی مردمشون تعریف کرد. نتایج این رتبه بندی و دلایل شادی ملتها خیلی خیلی جالب بود.

نتایج رو ببینین:

رتبه ۱
سوئد
جمعیت9.6میلیون
شانس زندگی :80سال
درآمد سرانه : ۳۴،۶۰۰ دلار
سیستم اقتصادی : سوسیالیستی
ویژگی ها :
- بهترین سرویس های دولتی خدمات اجتماعی
- بیمه همگانی با پوشش کامل
- مدارس و دانشگاههای رایگان با کیفیت بسیار بالا
- هویت اجتماعی کاملا مشخص برای جوانان
- طبیعت بکر و معماری شهری زیبا
- آلودگی محیط زیست ناچیز

رتبه۲
سوئیس
جمعیت ۵/۷ میلیون
شانس زندگی : ۵/۸۰ سال
درآمد سرانه : ۳۲،۳۰۰ دلار
سیستم اقتصادی : آزاد
ویژگی ها :
- موقعیت سوق الجیشی کاملا امن
- میزان جرم و جنایت ناچیز
- امکانات شهر نشینی با کیفیت بسیار بالا
- امکان ورزشهای نزدیک به طبیعت مانند کوهنوردی ، اسکی و سوارکاری برای همه
- طبیعت بکر و معماری شهری زیبا
- ثبات سیاسی
- سیستم بهداشتی رایگان با سرانه ۳۵۰۰ برای هر نفر

رتبه ۳
اتریش
جمعیت ۲/۸ میلیون
شانس زندگی : ۷۹ سال
درآمد سرانه : ۳۲،۷۰۰ دلار
سیستم اقتصادی : سوسیالیستی
ویژگی ها :
- خدمات بهداشتی رایگان برای همه با پوشش کامل
- فعالیتهای فرهنگی همگانی و در دسترس
- خلق و خوی آرام مردم و شهرهای ساکت و تمیز
- سیستم حمل و نقل سریع شهری
- مدارس و دانشگاههای مدرن و مجهز و رایگان
- قوانین حفظ محیط زیست محکم

رتبه ۴
ایسلند
جمعیت ۳۰۰،۰۰۰ نفر
شانس زندگی : ۸۰ سال
درآمد سرانه : ۳۵،۷۰۰ دلار
سیستم اقتصادی : سوسیالیستی
ویژگی ها :
- سیستم خدمات خیریه دولتی
- خدمات دولتی رایگان با تنوع زیاد از بهداشت ، آموزش ، آموزش عالی تا گردش دسته جمعی
- سوبسید (یارانه) مسکن برای همه
- عدم وجود خط فقر در جامعه
- باسوادی همگانی
- عدم وجود بیکاری در جامعه

رتبه ۵
باهاما
جمعیت ۳۱۰،۰۰۰ نفر
شانس زندگی : ۶/۶۵ سال
درآمد سرانه : ۲۰،۲۰۰ دلار
سیستم اقتصادی : آزاد
ویژگی ها :
- کیفیت غذای بالا و ارزانی ارزاق
- آب و هوای بسیار معتدل
- طبیعت بکر
- جمعیت زیر خط فقر : ۱۰٪
- فرهنگ کاری راحت و بی تنش (همون تنبلی خودمون)
- تلفیق فرهنگی مناسب (افریقایی - اروپایی)
- خانواده های محکم و آمار طلاق بسیار پایین (علیرغم آزادی طلاق برای زوجین)
- کلیسای مردمی و متساهل

رتبه ۶ :
فنلاند

رتبه ۷ :
دانمارک و نروژ

رتبه ۸ :
بوتان
(با درآمد سرانه ۱۴۰۰ دلار!!!)

رتبه ۹
شادترین ملت مسلمان
برونئی
جمعیت ۳۸۰،۰۰۰ نفر
شانس زندگی : ۷۵ سال
درآمد سرانه : ۲۳،۶۰۰ دلار
سیستم اقتصادی :دولتی
ویژگی ها :
- درآمد نفتی بالا
- ثبات سیاسی (دودمان سلطنتی ۶۰۰ ساله )
- نرخ جرم و جنایت بسیار پایین
- خدمات بهداشتی رایگان همگانی با کیفیت بالا
- عدم وجود خط فقر در جامعه (حقوق دولتی برای همه)
- سیستم آموزشی رایگان ، حتی آموزش عالی
- یارانه غذا و مسکن برای همه

رتبه ۱۰ :
کانادا

در حاشیه گند زدن ورزشکارامون در المپیک!!

چه طور شد مایکل فیلیپس بدون دعای خیر مردم 7 تا مدال طلاگرفت !
من نمی دونم این چه رسمیه که قبل از مسابقات همه امید گرفتن مدال رو در دعای خیر مردم می بینند!

وقتی هم که مدال نمی گیرنند این نکته برداشت می شه که یا اینها لیاقت دعا نداشتند یا مردم ما دعاشون برعکس از اب در می یاد! { پاورقی}( اخه این ملت بدبخت اگه دعاش گیرا بود واسه خودش دعا می کرد تا ادم بشه این طور به اسم دین ازش سواری نگیرند)!

اگاهان بر این باورنند از این به بعد ملت واسه ورزشکارا دعا نکنند تا مدال بگیرنند! و در مورد مایکل فیلیپس هم بر این باورنند که احتمالا نعوذبالله این خود امام زمان است! چون یه ورزشکار با دعای خیر ملت و مقام رهبری و یا ابوالفضل و همه اینها یک مدال میگیره! (رضا زاده) حالا این اقا حکما ابوالفضلی. امام زمانی. چیزیه!!!!

بازخواست از ائمه هدی و معصومین / فکر آبروی خود نیستید فکر آبروی ورزشی کشور ما باشید

 

یک جوان میلیاردر طی یک نزاع خواجه شد!

تصویر برگی از صفحه حوادث یکی از روزنامه های قبل از انقلاب.

آتش‌بازی قلابی در مراسم افتتاحیه المپیک 2008

 

می‌دونم که انقدر تصاویر چشم‌نواز و هیاهوهای بی‌شمار در افتتاحیه المپیک بوده که نمی‌تونین جزئیات آتیش‌بازی‌های اون روز رو به خاطر بیارین، اما محض اطلاع باید عارض بشوم که قسمتی از ‌آتش‌بازی‌های اون روز غیرواقعی بود و ساخته‌ی کامپیوتر…
این خبر رو اولین بار، روزنامه‌ی China Beijing Times اعلام کرد و بعد هم در خبرهای روزنامه‌ی تلگراف منتشر شد تا به بمب خبری بعد از افتتاحیه‌ی المپیک تبدیل بشه.
تماشاگران تلویزیونی مراسم در سراسر دنیا و اونهایی که تو ورزشگاه Bird’s Nest مراسم رو از LCD بزرگ تماشا می‌کردند، یه آتیش‌بازی قلابی رو دیدند. این آتیش‌بازی که به شکل یک جفت پا! ساخته شده بود بوسیله‌ی جلوه‌های ویژه کامپیوتری ساخته شده بود تا نگرانی‌ها از بابت اینکه آتش‌بازیهای واقعی در تصاویر تلویزیونی، به خوبی فیلمبرداری نشن برطرف بشه.
و به این‌‌صورت، تماشاگرانی که ما باشیم و اونایی که اونجا از تلویزیون ورزشگاه نگاه می‌کردند، در واقع انیمیشنی رو دیدند که چینی‌ها برای ساخت بدون نقصش، یک سال زمان گذاشته بودند تا تونسنتد تصاویر موردنظر خودشون رو با پس‌زمینه‌ی زنده‌ای که یک هلیکوپتر از فضای بالای ورزشگاه فیلم می‍‌گرفت مونتاژ کنند و به خورد بیننده‌های میلیاردی سراسر دنیا بدهند! این چینی‌های محترم، حتی فکر لرزش‍های غیرقابل‌اجتناب هلی‌کوپتر در حال پرواز رو هم بودند و تصاویر ردپای دیجیتالی رو بر اساس اون تنظیم کردند. هوای غبارالود این روزهای پکن هم پارامتر دیگه‌ای بود که در طراحی این انیمیشن لحاظ شد.
کارگردان این قسمت از نمایش که از کار خودش خیلی راضیه، البته اذعان می‌کنه که
این آتش‌بازی‌ها در مقایسه با آتش‌بازی‌های واقعی، کمی “زیادی روشن” به نظر می‌رسند ولی بیشتر بینندگان، کاملاً اونا رو واقعی فرض کردند… و این یعنی اینکه کار با موفقیت انجام شده!
این یک جفت‌پا از 29 نقطه‌ی نورانی برای هر پا تشکیل شده بود که اگر می‌خواستند به همون صورت فیلمبرداری کنند، انتخاب زاویه‌ی درست فیلمبرداری از داخل هلی‌کوپتر درحال حرکت، بسیار حیاتی می‌شد که به این ترتیب ، کمیته برگزاری رو به فکر استفاده از کامپیوتر انداخت تا ردپاها رو به مدت زمان 55 ثانیه روی آسمون نگه دارند.
مساله‌ای که از بابتش، چینی‌ها شانس خوبی آوردند این بود که اونا، تنها پخش‌کننده‌ی مراسم در سراسر دنیا بودند و بنابراین تنها سورس پخش افتتاحیه و نتیجه اینکه هر حقه‌ای که می‌خواستند، میتوانستند بزنند و همه را از دم گول‌مالی کنند… که می‌بینیم کردند!

هاشمی رفسنجانی: حکومت ما حکومت آخوندی است!

منبع: سایت کارگزاران

سوتی در حد تیم‌ملی در مصاحبه‌ی بعد بازی افشین قطبی

درمصاحبه‌ی بعد مسابقه پرسپولیس و پاس همدان، افشین قطبی می‌خواست در مورد جو ورزشگاه آزادی بدون تماشاچی صحبت‌کنه، واژه‌ی فارسی یادش نیومد، پرسید «سیمتری» (cemetery) به فارسی چی‌میشه، هیچکی جواب نداد، اضافه کرد اونجایی که مرده‌ها می‌میرن میزارن توش چی می‌شه، یکی از حاضران گفت جهنم!!! آیا واقعا همه که می‌میرن، میرن جهنم. بعد بالاخره یکی بهش رسوند قبرستان. واقعا تو اون جمع کسی نمی‌دونست. عجیبه ...

ترفندهایی از نوع ماشین حساب!

همه شما تاکنون بارها و بارها از ماشین حساب استفاده کرده اید. عملیات مختلف اعم از 4 عمل اصلی و در ماشین های حساب های پیشرفته تر ، عملیات کاربردی دیگری به وسیله همین ماشین حساب هایی که در خانه همگی ما یافت میشود صورت میگیرد. اما آیا تاکنون با ماشین حساب اعمال دیگری جز این عملیات انجام داده اید؟ در این ترفند قصد داریم تا ترفندهایی بسیار متفاوت ، استثنایی و مخفی را برای شما مطرح کنیم که با بهره گیری از آنها میتوانید از این پس به ماشین حساب خود طور دیگری نگاه کنید! ترفندهایی که بلا استثنا برای اولین بار توسط ترفندستان مطرح میگردند!
 
 خاموش کردن ماشین حساب به روشی دیگر این ترفند بر روی بسیاری از ماشین حساب های قدیمی و جدید قابل استفاده است. به ویژه ماشین حساب های مدرسه ای. مخصوصأ ماشین حساب هایی که دکمه OFF برای خاموش کردن مستقیم ماشین حساب دارند و اتوماتیک خاموش نمیشود. به ویژه اگر به فرض دکمه OFF ماشین حساب خراب شده باشد با این ترفند میتوانید آن را بدون نیاز به این دکمه خاموش کنید. برای این کار ، پس از روشن کردن ماشین حساب ، کافی است دکمه های 2 و 3 را همزمان نگه داشته ، سپس دکمه ON را بزنید. خواهید دید که ماشین حساب خاموش میشود! این کار را با نگه داشتن دکمه های 5 و 6 نیز میتوانید انجام دهید.
 یک باگ یا یک عمل ریاضی؟!
 این ترفند بر روی ماشین حساب های معمولی مدرسه ای قابل اجراست. بدین صورت که ابتدا یک عدد را به دلخواه وارد ماشین حساب کنید. سپس یکبار دکمه ضرب را زده ، سپس دکمه تقسیم و بعد دکمه مساوی را بزنید. عدد بی ربطی برای شما نمایان میشود. اما اکنون چند بار پیاپی دکمه مساوی را بزنید. خواهید دید که به عدد 0 میرسید! حالا کافی است یکبار دکمه ضرب را بزنید ، سپس دکمه جمع (به علاوه) ، و نهایتأ باز هم دکمه مساوی! خواهید دید که عددی که در ابتدا وارد کرده بودید برای شما (ترفندستان) نمایان خواهد شد! به عنوان مثال اگر 25 را وارد کنیم ، سپس دکمه های ضرب ، تقسیم و مساوی را به ترتیب و بزنیم ، عدد 0.04 را خواهیم داشت ، با فشردن 4 بار پیاپی دکمه مساوی به 0 میرسیم. حال ، اگر اینبار دکمه های ضرب ، جمع و مساوی را به ترتیب بزنیم به همان عدد 25 خودمان میرسیم!
کشف شماره تلفن از روی ماشین حساب!
 ابتدا شماره 7 رقمی شماره تلفن خود را در نظر بگیرید بدون پیش شماره. (در تهران شماره قدیمی 7 رقمی را در نظر بگیرید ، رقم اول را تکرار نکنید!) 3 رقم ابتدا شماره تلفن خود را وارد ماشین حساب کنید. این عدد را در 80 ضرب کنید. عدد 1 را با آن جمع کنید. حاصل را در 250 ضرب کنید. 4 رقم پایانی شماره تلفن خود را با آن جمع کنید. مجددأ 4 رقم پایانی شماره تلفن را جمع کنید. عدد 250 را از حاصل کم کنید. حال حاصل را بر 2 تقسیم کنید! عددی که به دست میاید شماره تلفن شماست! لازم به ذکر است از این دست ترفندها در ماشین حساب زیاد است و به نوعی یک شوخی به حساب میایند. این ترفند را هم به عنوان نمونه ای از این شوخی ها معرفی کردیم.
نوشتن کلمات با ماشین حساب!
در زبان انگلیسی برای هر عددی در ماشین یک حرف انگلیسی را در نظر گرفته اند. این حروف که حروف اصلی هم هستند به وسیله آنها میتوان هر عبارت یا کلمه ای را توسط ماشین حساب نوشت. اما با اندکی ذکاوت! لیست این حروف و اعداد به شکل زیر است: * 0=O * 1=I * 2=S * 3=E * 4=H * 5=Z * 6=G * 7=L * 8=B برای نوشتن حروف به وسیله ماشین حساب باید اعداد را به شکل معکوس نوشت ، سپس ماشین حساب را وارون کرد! بدین معنا که اعداد را از جهت دیگر نوشت ، سپس ماشین حساب را دوران داد تا حروف به شکلی کاملأ خوانا دیده شود. به عنوان مثال برای نوشتن کلمه GOOGLE ، باید اعداد را از حرف E شروع کرد و به G رساند ، یعنی عدد 376006 را وارد ماشین حساب کرد ، سپس ماشین حساب را بر عکس کرد تا به طور واضح واژه google نمایان شود! میتوان از اعداد استفاده کرد. به ویژه به حالت دیجیتالی ماشین حساب این موضوع قابل درک تر میشود. مثال های دیگر: 0.7734 = HELLO GLIB = 8176 LOGS = 5607 همان طور که دیدید در کلمه HELLO و کلیه کلماتی که به O ختم میشوند باید پس از زدن 0 یک . نیز وارد کرد. یکی از دلایلی که در امتحانات درسی اجازه تبادل ماشین حساب داده نمیشود همین ترفند است.

http://Nanaz.Sub.iR

راههای جالب برای حدس زدن جن*سیت فرزند

راههای جالب برای حدس زدن جن*سیت فرزند

چه چیز جالب تر و مفرح تر از حدس زدن نوزادی است که هنوز به دنیا نیامده ؟ همه دوست دارند دستی در این کار داشته باشند . پس تعجب نکنید اگر یک وقت کسی را که نمی شناخته اید در سو**پر مارکت جلو بیاید و بخواهد جن*سیت فرزندتان را حدس بزند . سالیان سال ، افراد بر حسب متدهایی که در طول زمان به طور تجربی کسب کرده بودند ، جن*سیت نوزادان را در شکم مادر پیش بینی می کردند .که ما این روش ها را جمع آوری کرده و به اطلاع شما خوانندگان محبوب و دوست داشتنی کدبانو می رسانیم.

      اگر نوزاد پسر باشد :

  • اوایل حاملگی اول صبح حالت تهوع نداشته اید .
  • ضربان قلب نوزاد کمتر از ۱۴۰ در دقیقه است .

  • در قسمت شکم چاق می شوید .
  • به غذاهای توش و شور علاقه مند می شوید .
  • به پروتئین ، گوشت و پنیر علاقه مند می شوید.
  • پاهایتان سردتر از دوران قبل از حاملگی خواهد شد.
  • دستهایتان خیلی خشک می شود .

  • در بچه هم همراه با شما شروع به چاق شدن می کند .
  • حاملگی برایتان بسیار خوشایند خواهد شد.
  • بینی تان بزرگ تر خواهد شد.

  • حلقه ازدواجتان را با نخ روی شکمتان آویزان نگاه دارید ، دایره دایره می چرخد .
  • سر درد خواهید داشت .
  • سنتان را موقع حاملگی با عدد ماهی که در آن حامله شدید را جمع کنید ، عدد زوج به دست می آید .

    اگر نوزاد دختر باشد :
  • اوایل حاملگی اول صبح حالت تهوع خواهید داشت.
  • ضربان قلب نوزاد حداقل ۱۴۰ در دقیقه است .

  • در قسمت ران و باسن چاق می شوید.
  • سینه ی سمت چپتان بزرگتر از سمت راستی می شود .
  • موهایتان هایلایت قرمز می شود .
  • شکمتان شکل هندوانه می شود .
  • به غذاهای شیرین علاقه مند می شوید.

  • به میوه جات علاقه مند می شوید .
  • به آب پرتقال علاقه مند می شوید.
  • در دوران حاملگی نسبت به واقع حال خوبی ندارید .

  • در دوران حاملگی بد اخلاق و ترشرو می شوید .
  • صورتتان بیش از همیشه جوش می زند .
  • ته مانده ی نان را نمی خورید .
  • اگر حلقه ازدواجتان را با نخ روی شکمتان آویزان نگاه دارید ، به اطراف خواهد چرخید .
  • سنتان را با عدد ماهی که در آن حامله شدید را جمع کنید ، عدد فرد به دست می آید

ساندویچ و شخصیت شما

یک تحقیق علمی در رابطه با ساندویچ نشان می دهد روش خوردن شما می تواند بیانگر احساسات درونی شما باشد .

کدام یک از روش های زیر را برای خوردن ساندویچ در نظر می گیرید ؟

  1. ساندویچ خود را به قطعات کوچک تر تقسیم می کنید ؟
  2. ساندویچ خود را دو لقمه می کنید ؟
  3. ساندویچ خود را آرام و با اشتهایی وصف ناپذیر می خورید ؟
  4. همیشه ساندویچ خود را نصف کرده و باقی مانده را در بشقاب می گذارید؟
  5. ساندویچ خود را کاملاْ باز کرده و محتویات آن را تنها با تکه ای نان می خورید ؟

 

۱. چنانچه ساندویچ خود را به قطعات کوچک تر تقسیم می کنید :

فردی منظم ، حساس ، دقیق و عاطفی هستید . در واقع نظم در زندگی شما حرف اول را می زند . دیگران به خوبی می دانند که از چه جایگاهی باید با شما وارد سخن شوند . گذشت شما در زمینه های مختلف زبانزد خاص و عام است . صبر و استقامت از دیگر ویژگی های شماست . دیگران برای انجام کارها و رفع نیازهای روزمره خود روی شما حساب می کنند .

 

۲. چنانچه ساندویچ را دو لقمه می کنید :

شما ظاهراْ فردی عجول و نسبتاْ خشن بوده و این خصوصیت راحتی در غذا خوردن را نیز نشان می دهد . ظاهراْ خیلی از خودتان مطمئن هستید و می توان گفت که در اکثر اوقات به خاطر عجول بودنتان بدون مشورت با دیگران تصمیم می گیرید که در بسیاری از موارد عواقب آن را نیز متحمل می شوید . معمولاْ شما فرصت رسیدگی به حرف و سخن دیگران و یا حتی خود را ندارید ، که این نیز ناشی از همان عجول بودن ذاتی شماست .

 

۳. چنانچه ساندویچ خود را آرام و با اشتهایی وصف ناپذیر می خورید :

به راحتی با دیگران دوست می شوید و خوشرو و دست و دلباز هستید و به رای و نظر فرد مقابل احترام می گذارید و از درگیر شدن با اطرافیان پرهیز می کنید ، آرامش خاصی دارید و دیگران از بودن در کنار شما احساس لذت می کنند .

 

۴. چنانچه همیشه ساندویچ خود را نصف کرده و باقی مانده آن را در بشقاب می گذارید :

آینده نگری و نگاهی به فردا داشتن از ویژگی های شخصیتی شماست . در هر زمینه ای و برای اقدام در مورد هر مساله ابتدا به عواقب آن اندیشیده و با مروری به آینده حال را برنامه ریزی می کنید . مصمم و هوشیارید و نسنجیده حرف نمی زنید . دیر با کسی دوست می شوید اما دوستی هایتان پایدار است.

 

۵. چنانچه ساندویچ خود را کاملاْ باز کرده و محتویات آن را تنها با تکه ای نان می خوردید :

شخصیتی قابل احترام دارید . سعی می کنید هیچ گاه به دنبال کارهای بیهوده نروید . نگاه گیرا و نافذ شما می تواند مخالفانتان را به سرعت سر جای خودشان بنشاند . بخش بسیار قوی و ممتاز شخصیت شما آن است که قادرید از جنبه های ناچیز و مادی فراتر رفته و ماورای آن ها را نیز ببینید . انرژی شما برای یافتن دوستان جدید و کم نظیر نیز مثال زدنی است . در حل مشکلات بسیار ماهر و زبر دست بوده و عاشق رقابت سالم با دیگران هستید .

یه داستان بسیار زیبا و غم انگیز از امتحان عشق - حتما بخونید

قد بالای 180، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و ...

این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.

توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .

چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد .

تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .

تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان – یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید.

از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش بود . همان قدر زیبا ،

با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و ...

در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد ، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست.

وای که آن روز ها چقدر دنیا زیباتر شده بود . رویاهایم به حقیقت پیوسته بود و دنیای واقعی در نظرم خیال انگیز مینمود.

به اندازه یی که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد .

 اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت که میخواست قبل از رفتن به سربازی به خواستگاری ام بیاید و با هم نامزد بشویم.

ولی پدرم با این تعجیل مخالفت کرد و موضوع به بعد از اتمام دوران خدمت محسن موکول شد.

محسن که به سربازی رفت ، پیوندمان محکم تر شد . چرا که داغ دوری ، آتش عشق را در وجودمان شعله ورتر کرده بود و اگر قبل از آن هفته یی یک بار با هم تماس داشتیم ، حالا هر روز محسن به من تلفن میکرد و مرتب برایم نامه مینوشت.

هر بار که  به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد که حتی مرجان هم حسودی اش میشد !

اما درست زمانی که چند روزی به پایان خدمت محسن نمانده بود و من از نزدیکی وصال مان در پوست خود نمیگنجیدم ، ناگهان حادثه یی ناگوار همه چیز را به هم ریخت .

<< انفجار یک مین باز مانده از جنگ منجر به قطع یکی از پاهای محسن شد >>

این خبر تلخ را مرجان برایم آورد همان کسی که اولین بار پیام آور عشق محسن بود .

باورم نمیشد روزهای خوشی ام به این زودی به پایان رسیده باشند .چقدر زود آشیان آرزوهایم ویران شده بود و از همه مهمتر سوالاتی بود که مرا در برزخی وحشتناک گرفتار کرده بود . آیا من از شنیدن خبر معلولیت محسن برای خودش ناراحت بودم یا اینکه . . .

آیا محسن معلول ، هنوز هم میتوانست مرد رویاهایم باشد ؟  آیا او هنوز هم در حد و اندازه های من بود ؟!

من که آن قدر ظاهر زیبای شوهر آینده ام برایم اهمیت داشت .

محسن را که آوردند هنوز پاسخ سوالاتم را نیافته بودم و با خودم در کشمکش بودم .

برای همین تا مدتها به ملاقاتش نرفتم تا اینکه مرجان به سراغم آمد .

آن روز مرجان در میان اشک و آه ، از بی وفایی من نالید و از غم محسن گفت . از اینکه او بیشتر از معلولیتش ، ناراحت این است که چرا من ، به ملاقاتش نرفته ام .

مرجان از عشق محسن گفت از اینکه با وجود بی وفائی من ، هنوز هم دیوانه وار دوستم دارد و از هر کسی که به ملاقاتش می رود سراغم را میگیرد.

هنگام خداحافظی ، مرجان بسته یی کادو پیچی شده جلویم گرفت و گفت:

این آخرین هدیه یی است که محسن قبل از مجروحیتش برایت تهیه کرده بود . دقیقا نمیدونم توش چیه اما هر چی هست ، محسن برای تهیه ی اون ، به منطقه ی مین گذاری شده رفته بود و . . . این هم که می بینی روی کادوش خون ریخته ، برای اینه که موقع زخمی شدن ، کادو دستش بوده و به خاطر علاقه ی به تو ، حاضر نشده بود اون رو از خودش دور کنه .

بعد نامه یی به من داد و گفت :

 این نامه رو محسن امروز برای تو نوشت و گفت که بهت بگم : (( نامه و هدیه رو با هم باز کنی ))

مرجان رفت و ساعت ها آن کادوی خونین در دستم بود و مثل یک مجسمه به آن خیره مانده بودم .

اما جرات باز کردنش را نداشتم .

خون خشکیده ی روی آن بر سرم فریاد میزد و عشق محسن را به رخم میکشید و به طرز فکر پوچم ، میخندید.

مدتی بعد یک روز که از دانشگاه بر میگشتم وقتی به مقابل خانه مان  رسیدم ، طنین صدای آشنائی که از پشت سرم می آمد ، سر جایم میخکوبم کرد .

            _ سلام مژگان . . .

خودش بود . محسن ، اما من جرات دیدنش را نداشتم .

مخصوصا حالا که با بی وفائی به ملاقاتش نرفته بودم .

چطور میتوانستم به صورتش نگاه کنم !

 مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه دوباره صدایم کرد

و این بار شنیدن صدایش لرزه بر اندامم انداخت .

_ منم محسن ، نمی خوای جواب سلامم رو بدی ؟

در حالی که به نفس نفس افتاده بودم بدون اینکه به طرفش برگردم گفتم

_ س . . . . سلام . . .

_ چرا صدات میلرزه ؟ چرا بر نمی گردی ! نکنه یکی از پاهای تو هم قطع شده که نمیتونی این کار رو بکنی ؟

یا اینکه نکنه اونقدر از چشات افتادم که حتی نمی خواهی نگاهم کنی ! . . .

این حرفها مثل پتک روی سرم فرود می آمدند . طوری که به زور خودم را سر پا نگه داشته بودم .

حرفهایش که تمام شد . مدتی به سکوت گذشت و من هنوز پشت به او داشتم .

تا وقتی که از چلق و چلق عصایش فهمیدم که دارد میرود .

آرام به طرفش برگشتم و او را دیدم ، با یک پا و دو عصای زیر بغلی . . . کمی به رفتنش نگاه کردم ، ناگهان به طرفم برگشت و نگاهمان به هم گره خود .

وای ! که چقدر دوست داشتم زمین دهان باز میکرد و مرا می بلعید  تا مجبور نباشم آن نگاه سنگین را تحمل کنم .

نگاهی که کم مانده بود ستون فقراتم را بشکند !

چرایش را نمیدانم . اما انگار محکوم به تحمل آن شرایط شده بودم که حتی نمیتوانستم چشمهایم را ببندم .

مدتی گذشت تا اینکه محسن لبخندی زد و رفت . .

حس عجیبی از لبخند محسن برخاسته بود . سوار بر امواج نوری ، به دورن چشمهایم رخنه کرد و از آنجا در قلبم پیچید و همچون خون ، از طریق رگهایم به همه جای بدنم سرایت کرد .

داخل خانه که شدم با قدمهای لرزان ، هر طور که بود خودم را به اتاقم رساندم و روی تختم ولو شدم . تمام بدنم خیس عرق شده بود . دستهایم می لرزید و چشمهایم سیاهی میرفت . اما قلبم . . .

قلبم با تپش میگفت که این بار او میخواهد به مغزم یاری برساند و آن در حل معمائی که از حلش عاجز بودم کمک کند .

بله ، من هنوز محسن را دوست داشتم و هنوز خانه ی قلبم از گرمای محبتش لبریز بود که چنین با دیدن محسن ، به تپش افتاده بود و بی قراری میکرد.

ناخودآگاه به سراغ کادو رفتم و آن را گشودم . داخل آن چیزی نبود غیر از یک شاخه گلی خشکیده که بوی عشق میداد .

به یاد نامه ی محسن افتادم و آن را هم گشودم . (( سلام مژگان ، میدانم الان که داری نامه را میخوانی من از چشمت افتاده ام ، اما دوست دارم چیز هائی در مورد آن شاخه گل خشکیده برایت بنویسم . تا بدانی زمانی که زیبائی آن گل مرا به هوس انداخت تا آن را برایت بچینم ، میدانستم گل در منطقه خطرناکی روییده ، اما چون تو را خیلی دوست داشتم و میخواستم قشنگترین چیز ها برای تو باشد . جلو رفتم و . . .

 

بعد از مجروحیتم که تو به ملاقاتم نیامدی ، فکر کردم از دست دادن یک پا ، ارزش کندن آن گل را نداشته .

اما حالا که درام این نامه را می نویسم به این نتیجه رسیده ام که من با دیدن آن گل ، نه فقط به خاطر تو ، که درواقع به خاطر عشق خطر کردم و جلو رفتم ، عشق ارزش از دست دادن جان را دارد ، چه برسد به یک پا و …

 گریه امانم نداد تا بقیه ی  نامه را بخوانم . اما همین چند جمله محسن کافی بود ، تا به تفاوت درک عشق ، بین خودم و محسن پی ببرم و بفهمم که مقام عشق در نظر او چقدر والا است و در نظر من چقدر پست .

چند روزی گذشت تا اینکه بر شرمم فایق آمدم . به ملاقات محسن رفتم و گفتم که ارزش عشق او برای من آن قدر زیاد است که از دست دادن یک پایش در برابر آن چیزی نیست و از او خواستم که مرا ببخشد.

 

اکنون سالها است که محسن مرا بخشیده و ما درکنار یکدیگر زندگی شیرینی را تجربه میکنیم.

ما ، هنوز آن کادوی خونین و آن شاخه گل خشکیده را به نشانه ی  عشق مان  نگه داشته ایم.

یه داستان غم انگیز و عاشقانه زیبا از یه دختر

سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده  بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و

گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟

لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟

دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟

معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم

لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید

و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه. گریه های شبانه  و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...

من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای عشنگی بود  sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو بهخاطرش از دست بدی عشق یعنی از هر چیزو هز کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیاد باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق یعنی حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راححتیش تحمل کنی.بعد از این موضوع غشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود: لنای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش 

دوستدار تو (ب.ش)

لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم گمان می کنم جوابم واضح بود..

معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی

لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی از بستگان

لنا بلند شد و گفت: چه کسی ؟

ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان

دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد...

آره لنای قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...

لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد:

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟          خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟          آغاز کسی باش که پایان تو باشد

این سه روز تعطیلی رو کجا بریم؟!!!

تنگه واشی
این سه روز تعطیلی پیش رو هم طبق معمول مصیبتی است. آدم واقعاً نمیدونه کدوم جهنم دره ای باید بره؟ شمال بریم؟ اصلاً حرف اش رو نزن. فقط ترافیک و شلوغی. بقول شمالی ها آقا جوون تو پا میشی بیای اینجا که چی؟ تو آب شنا کنی؟ آخه دریا جای شنا کردنه؟ تو جنگل بری؟ کدوم جنگل؟ همه جا پره از یه عالم آدم ولو آس و پاس و یه مشت بچه ونگ میزنن و یه مشت جوون آفتابه به دست که در به در دنبال دست شویی میگردند. جنوب که تنها شهری که به دیدن اش می ارزه اصفهانه. اون هم که چند دفعه رفتیم و در ضمن تو این شرجی و گرما اصلا معلوم نیست باز به آدم بچسبه. شیراز؟ کی میره این همه راه رو؟ حالا تازه بریم اونجا چیکار؟ حالا چون ممکنه به شیرازی ها بربخوره نمیگم جایی رو هم نداره وسه گشتن. بگذریم بقول ناصرالدین شاه ای مرده شور این سلطنت را ببرن که آدم نمیتونه به شمال و جنوب کشورش سفر کنه.
بالاخره بعد از مدتی تفکر پاسخی برای این سوال عظمی یافت شد که چطوره بریم تنگه واشی که البته الان غیر از خواجه حافظ شیرازی تنها کسی که نرفته ببینه خود مائیم. حالا چطوری و از کجا باید رفت اون خودش یه مسئله دیگه است که بالاخره دل رو به دریای اینترنت زدیم و این صفحه خیلی لری توضیح داده که چطوری و از چه راهی و با چه امکاناتی باید به سیر و سیاحت اونجا رفت. البته غیر از این کلی اطلاعات تاریخی در مورد سوادکوه و زادگاه مازیار هم داده که اون هم خودش خوندنیه. به دوستانی که فردا نمیدونند کجا میخواهند برند و مثل من جایی جز تنگه واشی که نزدیک هست و یه روزه میشه رفت و برگشت به کله شون خطور نکرده پیشنهاد میکنم حتما این اطلاعات رو از دست ندند. برای اون عده از بینندگان عزیزی که حال کلیک ندارند هم خلاصه کاملی! از اون صفحه رو اینجا کپی پیست میکنیم که البته خودش هنر بزرگیه و اصلاً قابلی نداره (تا شما این رو میخونید من هم برم دنبال خرید وسائل فردا که از شما چه پنهون شامل خود کوله پشتی هم میشه):


جاده فرعی تنگه واشی در ۳کیلومتری شهرستان فیروزکوه واقع شده . اگر از شهر فیروزکوه به سمت تهران حرکت کنیم بعد ازحدود ۳کیلومتر به جاده ای فرعی در سمت راست میرسیم که علامت پست برق در سمت راست آن واقع سده و تابلو تنگه واشی هم به راحتی دیده میشود . در سمت چپ جاده فرعی و بر جاده اصلی نیز بیمارستان امام خمینی واقع شده . حدود ۱۰ کیلومتر که در جاده پیش برویم به دو راهی میرسیم که باید به سمت راست برویم . بعد از گذر از حدود ۷کیلومتر دیگر از جاده آسفالته به دو راهی دیگری میرسیم که باز هم باید به سمت راست برویم .سمت چپ آن تابلو امام زاده ای نصب شده . بعد از ۵کیلومتر به روستای جلیلجند میرسیم و در انتهای روستا به سمت چپ ، جاده خاکی میشود ولی بسیار جاده راحتی است که با هر اتومبیلی میتوان به راحتی از آن گذر کرد .بعد از ۴کیلومتر گذر از میان باغها به پارکینگ تنگه میرسیم . از این نقطه به بعد ماشین عبور نمیکند . ولی راهی در سمت راست رودخانه است که به صورت مارپیچ از سینه کش کوه بالا میرود ودر آنسوی تنگه پایین میآید . منطقی این است که اتومبیل را در پارکینگ پارک کرده و به آب بزنیم تا از زیبایی های تنگه لذت ببریم .
بعد از حدود ۱۰ دقیقه پیاده روی به مکانی میرسیم که چاره ای جز وارد شدن به آب و تنگه را نداریم . دیواره های اطراف تنگه فضایی به عرض تقریبی ۵ متر را بوجود آورده که آب از درون آن جاری است . ارتفاع آب در عمیق ترین نقطه به ران پای یک فرد با قد متوسط میرسد . کمی جلوتر به کتیبه سنگی بزرگی به ابعاد۶*۷ متر میرسیم که تصویر شکار فتحعلی شاه قاجار میباشد . دشت بعد این تنگه شکارگاه سلطان قاجار بوده و بدستور وی کتیبه ای در این نقطه تراشیده شده که اسامی افراد سوار بر اسب در کنار آنها نوشته شده . ساخت این کتیبه ۳ سال طول کشیده و قدمت ۱۸۵ ساله دارد . معمار باشی آن استاد قاسم حجار است و در گوشه کتیبه تاریخ ۱۲۳۲ ه.ق ثبت شده .سلسله قاجار ۳کتیبه معروف دارد که یکی در چشمه علی شهرری ، دیگری در تونل وانه جاده هراز و سومی همین کتیبه تنگه واشی است که به جلیل جند معروف است . البته کتیبه های دیگری نیز از آنها به یادگار مانده که تعدادی از آنها در طاق بستان کرمانشاه در کنار کتیبه های ساسانی قابل رویت است . در حاشیه کتیبه اشعاری از حماسه سرای ایرانی از شاهنامه درج شده و آیات قران نیز به کل کتیبه زینت داده . ساخت کتیبه در مکانی است که از هرگونه بارش باران محفوظ بوده و نور خورشید نیز به آن نمیتابد . در نتیجه دچار فرسایشی نشده ولی دست ویرانگر توریست ها به این کتیبه باستانی آسیب رسانده و یادگاری هایی بر روی آن نوشته شده است .
بعد از گذر از تنگه اول که حدود ۳۰دقیقه طول میکشد وارد دشتی میشویم که از اردیبهشت ماه تا اوایل مرداد ماه سرشار از انواع گلهای رنگارنگ است . در این میان گیاه باریجه نیز میروید که به علت کمیابی آن ، چیدنش جرم محسوب شده و اداره محیط زیست و منابع طبیعی به شدت از آن مراقبت میکند . ولی باز هم به دست تعدادی از افراد محلی چیده میشود . بعد از حدود ۴۰دقیقه پیاده روی در دشت به تنگه دیگری میرسیم که در سمت چپ آن در اواسط تنگه غار کوچکی که فقط یک اطاق است درست شده . درنهایت ۲۰دقیقه بعد به آبشار ساواشی میرسیم که با داشتن ارتفاع کم بسیار زیبا بوده وحوضچه کوچکی در زیر آن تشکیل شده که مکان مناسبی برای عکسبرداری گردشگران میباشد .
کل مسیر با وجود قرار داشتن تعداد زیادی سطل زباله متاسفانه مملو از آشغال و بطری های نوشابه و آب معدنی میباشد .
در کنار آبشار مسیری کوتاه ، سینه کش کوه را بالا میرود و بعد ۲۰ دقیقه به حوضچه تقریبا بزرگی میرسیم که اگر بخواهیم از داخل آب عبور کنیم آب تا کمر بالا میاید . در کنار حوضچه راه باریکی است که بعد ۱۵دقیقه به حوضچه دوم میرسد . عبور از این حوضچه در بعضی قسمتها نیاز به شنا کردن دارد . این مسیر همینطور ادامه دارد و به سواد کوه ، سرچشمه این رود و زادگاه رضا شاه ختم میشود .”

داستانکی احساس آلود از روابط دختر و بابا !

مردی دختر سه ساله ای داشت. روزی مرد به خانه آمد و دید که دخترش گرا نترین کاغذ زرورق کتابخانه او را برای آرایش یک جعبه کودکانه هدرداده است. ...

مرد دخترش را به خاطر اینکه کاغذ زرورق گرانبهایش را به هدر داده است تنبیه کرد و دخترک آن شب را با گریه به بستر رفت و خوابید. روز بعد مرد وقتی از خواب بیدار شد دید دخترش بالای سرش نشسته و آن جعبه زرورق شده را به سمت او دراز کرده است.

 مرد تازه متوجه شد که آن روز، روز تولدش است و دخترش زرورقها رابرای هدیه تولدش مصرف کرده است. او با شرمندگی دخترش را بوسید و جعبه را از او گرفت و در جعبه را باز کرد. اما با کمال تعجب دید که جعبه خالی است.

مرد بار دیگر عصبانی شد به دخترش گفت که جعبه خالی هدیه نیست و باید چیزی درون آن قرار داد.

اما دخترک با تعجب به پدر خیره شد و به او گفت که نزدیک به هزار بوسه در داخل جعبه قرار داده است تا هر وقت غمگین بود یک بوسه از جعبه بیرون آورد و بداند که دخترش چقدردوستش دارد!

تا حالا به این فکر کردید که طولانی ترین کلمه انگلیسی چیه؟

تا حالا به این فکر کردید که طولانی ترین کلمه انگلیسی چیه؟ و یا حتی می تونید حدس بزنید چند حرف داره؟

در میان کلمات کلیه فرهنگ لغات انگلیسی کلمه "pneumonoultramicroscopicsilicovolcanoconiosis" که نام یک بیماری شپش است با 45 حرف طولانی ترین کلمه است.

در میان کلمات غیرفنی کلمه "flocci­nauci­nihili­pili­fication" با 29 حرف بیشترین طول را دارد و به معنای "هیچی" است(حالا خوبه هیچیه اگه یه چیزی میشد چند حرف داشت).

در میان اسامی مکانها تپه زیر در نیوزلند با نام 85 حرفی

Taumatawhakatangihangakoauauotamateaturipukakapikimaungaho-
ronukupokaiwhenuakitanatahul

دارای طولانی ترین نام می باشد.

 

توصیه می کنم برای تفریح به این تپه نرید چون نصف وقتتون صرف خوندن اسم تپه میشه. بعداً هم نمیتونید بگید کجا رفتید!

یه پروتئین هم وجود داره که من فکر نمی کنم تا حال کسی اسم کاملش رو گفته باشه و 1185 حرف داره! اسمش اینه:

acetylseryltyrosylserylisoleucylthreonylserylprolylserylglutaminyl-
phenylalanylvalylphenylalanylleucylserylserylvalyltryptophylalanyl-
aspartylprolylisoleucylglutamylleucylleucylasparaginylvalylcysteinyl-
threonylserylserylleucylglycylasparaginylglutaminylphenylalanyl-
glutaminylthreonylglutaminylglutaminylalanylarginylthreonylthreonyl-
glutaminylvalylglutaminylglutaminylphenylalanylserylglutaminylvalyl-
tryptophyllysylprolylphenylalanylprolylglutaminylserylthreonylvalyl-
arginylphenylalanylprolylglycylaspartylvalyltyrosyllysylvalyltyrosyl-
arginyltyrosylasparaginylalanylvalylleucylaspartylprolylleucylisoleucyl-
threonylalanylleucylleucylglycylthreonylphenylalanylaspartylthreonyl-
arginylasparaginylarginylisoleucylisoleucylglutamylvalylglutamyl-
asparaginylglutaminylglutaminylserylprolylthreonylthreonylalanylglutamyl-
threonylleucylaspartylalanylthreonylarginylarginylvalylaspartylaspartyl-
alanylthreonylvalylalanylisoleucylarginylserylalanylasparaginylisoleucyl-
asparaginylleucylvalylasparaginylglutamylleucylvalylarginylglycyl-
threonylglycylleucyltyrosylasparaginylglutaminylasparaginylthreonyl-
phenylalanylglutamylserylmethionylserylglycylleucylvalyltryptophyl-
threonylserylalanylprolylalanylserine

اگه بگردید ممکنه اسم خودتون رو لابلاش پیدا کنید! تا جایی که من فهمیدم مربوط به یه ویروسه که گیاهان و خصوصاً تنباکو رو آلوده می کنه. این که اسمشه خدا میدونه خودش چیه! اینم عکسشه:

اسمش بهش میاد ها! نه؟

چگونه بر رقیبتان پیروز شوید و به عشقتان برسید

چگونه بر رقیبتان پیروز شوید و به عشقتان برسید

شما هم شب ها تا دیوقت بیدار می مانید و نگران این هستید که رقیب، عشقتان را از چنگتان درآورد؟ مظنون هستید که همسرتان، نامزدتان یا عشقتان به جز شما با کس دیگری هم رابطه دارد؟ می خواهیم به شما آموزش دهیم که چطور بر رقیبتان پیروز شوید و عشقتان را برای همیشه به دست آورید.

1) به او نشان دهید که برای انتخاب او بیشتر از هر چیز دیگری احترام قائلید.

کاری نکنید و چیزی نگویید که طرفتان را مجبور کند آنطور که شما می خواهید زندگی کند و همه چیز را مثل شما ببیند. اگر او دوست دارد که خودش انتخاب کند، حال این انتخاب شما باشید یا کس دیگری، به او نشان دهید که برای نظرش احترام قائلید. اگر بتوانید به او ثابت کنید که آزادی انتخاب به او می دهید و برای نظر او احترام قائلید، مطمئن باشید که انتخاب او شما خواهید بود.

2) سعی نکنید رقابت کنید.

سعی نکنید با رقیبتان رقابت کنید. وقتی رقابت می کنید یعنی با او وارد مبارزه شده اید و وقتی وارد مبارزه شوید، انرژی منفی خیلی زیادی تولید می کنید و منجر به تجربه های ناخوشایندی با اطرافیانتان می شود. درعوض، سعی کنید فرصت هایی ایجاد کنید که منجر به تجربه های مثبت شوند، به ویژه با عشقتان. اجازه بدهید طرفتان وقتی باشماست احساس راحتی بیشتری کند.

3) از بحث کردن درمورد مسائل مربوط به رقیبتان خودداری کنید.

وقتی کنار عشقتان هستید، سعی نکنید مداوماً از او درمورد مسائل مربوط به رقیبتان سوال کنید: مثلاً دیروز کجا رفتی؟ چرا فلانی اینکار را می کند؟ چرا فلان چیز را به او دادی و ...پرسیدن چنین سوالاتی فقط او را به حالت دفاعی می کشاند و پاسخ هایی که می دهد هم صادقانه نخواهد بود. چنین بحث هایی اکثر اوقات تجربه های ناخوشایندی ایجاد می کند و باعث می شود هر دو شما سر یک موضوع کوچک و بی ارزش به بجث و جدل بپردازید. پس به طرفتان آزادی انتخاب بدهید. اجازه بدهید هر کاری که دوست دارند انجام دهند و بعد می بینید که از این درک شما قدردانی خواهند کرد. اگر طرفتان متوجه شود که وقتی با شماست می تواند راحت تر از وقتی که با رقیبتان است نفس بکشد، مطمئن باشید که به سمت شما می آید، بدون اینکه تلاشی برای آن کرده باشید.

4) سعی نکنید مثل سیریش به طرف مقابلتان بچسبید.

خودتان را به یاد بیاورید که تازه با طرفتان آشنا شده بودید. آن فردی که آنموقع بودید همان کسی است که طرفتان عاشقانه و عمیقاً دوست می دارد. پس همان آدم باشید. وقتی آن آدم بودید، کسی بودید که مثل سییش به طرفش نمی چسبید. فردی مستقل، بی خیال، و سرشار از انرژی زندگی بودید. این خود واقعی شماست که طرفتان عمیقاً دوستش دارد و می خواهد که با او باشد. پس همه آن وابستگی ها را دور بریزید و سعی کنید استقلال فردیتان را حفظ کنید. اگر رابطه تان رو به انهدام است، افراد دیگر به شما خواهند گفت، "طرفت عوض شده" یا "آدم ها عوض می شوند، زندگی همینه". درعوض لحظه ای مکث کنید و از خودتان بپرسید ایا طرف من واقعاً تغییر کرده است؟ یا این خودم هستم که تغییر کرده ام؟ آیا به کسی تبدیل شده اید که خیلی از رابطه تان توقع دارید؟ عشق شما، شما را به خاطر آن که هستید دوست دارد، پس همان آدم مستقلی باشید که یک روز بودید.

نکات بالا را همیشه در خاطر داشته باشید و با رعایت این نکات مطمئن باشید که قلب کسی را که دوستش دارید به دست خواهید آورد، بدون اینکه تلاش زیادی کرده باشید.

جریانات رخت خوابی!! - حتما بخونید

جریانات رخت‌خوابی اصولاً از جذاب‌ترین موضوعات در زندگیه بشریه. یک جورایی هم در دنیا اینطوری شده که اصولاً آقایون باید دنبال این مسائل بدوبدو کنن و خانم‌ها هم ازش به عنوان اسلحه‌ای مرگبار علیه آقایون استفاده میکنند

و اما داستان:

یک شب که من و دوستم !! توی رختواب مشغول ناز و نوازش بودیم. در حالی که احتمال وقوع حوادثی بیشتر و بیشتر میشد یک دفعه اون برگشت و به من گفت : من حوصله اش رو ندارم فقط می‌خوام که بغلم کنی."
چی؟ یعنی چه؟

و اون جوابی رو که هر مردی رو به در و دیوار می‌کوبونه بهم داد:

تو اصلاً به احساسات من به عنوان یک زن توجه نداری و فقط به فکر ... هستی!

و بعد در پاسخ به چشم‌های من که از حدقه داشت در می‌اومد اضافه کرد:

تو چرا نمی‌تونی من رو بخاطر خودم دوست داشته باشی نه برای چیزی که توی رختواب بین من و تو اتفاق می‌افته؟

خوب واضح و مبرهن بود که اون شب دیگه هیچ حادثه‌ای رخ نمی‌ده. برای همین من هم با افسردگی خوابیدم.

فردای اون شب ترجیح دادم که مرخصی بگیرم و یک کمی وقتم رو باهاش بگذرونم. با هم رفتیم بیرون و توی یک رستوران شیک ناهار خوردیم. بعدش رفتیم توی یک بوتیک بزرگ و مشغول خرید شدیم.

چندین دست لباس گرون قیمت رو امتحان کرد و چون نمی‌تونست تصمیم بگیره من بهش گفتم که بهتره همه رو برداره. بعدش برای اینکه ست تکمیل بشه توی قسمت کفش‌ها برای هر دست لباس یک جفت هم کفش انتخاب کردیم. در نهایت هم توی قسمت جواهرات یک جفت گوشواره‌ای الماس.

حضورتون عرض کنم که از خوشحالی داشت ذوق مرگ می‌شد. حتی فکر کنم سعی کرد من و امتحان که چون ازم خواست براش یک مچ‌بند تنیس بخرم، با وجود اینکه حتی یک بار هم راکت تنیس رو دستش نگرفته‌بود. نمی‌تونست باور کنه وقتی در جواب درخواستش گفتم: "برشدار عزیزم."

در اوج لذت از تمام این خرید‌ها دست آخر برگشت و بهم گفت: "عزیزم فکر کنم همین‌ها خوبه. بیا بریم حساب کنیم."

در همین لحظه بود که گفتم: "نه عزیزم من حالش و ندارم."

با چشمای بیرون زده و فک افتاده گفت:"چی؟"

عزیزم من می‌خوام که تو فقط کمی این چیزا رو بغل کنی. تو به وضعیت اقتصادیه من به عنوان یک مرد هیچ توجهی نداری و فقط همین که من برات چیزی بخرم برات مهمه."

و موقعی که توی چشماش می‌خوندم که همین الاناست که بیاد و منو بکشه اضافه کردم: "چرا نمی‌تونی من و بخاطر خودم دوست داشته‌باشی نه بخاطر چیزایی که برات می‌خرم؟"

خوب امشب هم توی اتاق‌خواب هیچ اتفاقی نمی‌افته فقط دلم خنک شده که فهمیده "هرچی عوض داره گله نداره."

واژه OK چگونه در دنیا رسم شد

اصطلاح ok که گاهی  درزبان فارسی هم بکار می رود داستان جالبی دارد:

 

 

دریک انبار کالا در امریکا ، کارگر بی سوادی به کار مشغول بود.او وظیفه داشت تعداد کالای مورد نظر هر گونی را شمارش کرده و در صورت صحیح بودن میزان آن ، روی گونی بنویسد All Correct به معنای " صحیح است" ، چون این کارگر بی سواد بود و طرز نوشتن این کلمه را بلد نبود و فقط تا حدودی حروف را می شناخت ، با استفاده از صدای اول کلمه ها علامتی روی گونی ها می گذاشت. به این صورت که به جای All ، از O و به جای کلمه Correct ، از حرف K استفاده می کرد و به جای کلمه All Correct روی گونی ها می نوشت O.K و جالب اینکه هر دو این حروف با حرف کلمه اصلی تفاوت داشت و وقتی کارفرمای کارگر مذکور پرسیده بود این حروف چیست وی در پاسخ گفته بود که به اختصار نوشته است All Correct که در آن انبار استفاده از کلمه O.K رسم شد و سپس به تدریج در دنیا همه گیر شد و امروزه مردم سراسر دنیا از آن به عنوان یک کلمه کلیدی در محاورات استفاده می کنند.

رانندگی با گواهینامه ایرانی در چه کشورهایی مجاز است؟

واحد مرکزی خبر: رئیس مرکز صدور گواهینامه پلیس راهنمایی و رانندگی گفت: بر اساس کنوانسیون 1968 وین رانندگان ایرانی با گواهینامه صادرشده از ایران می توانند تا شش ماه در کشورهای عضو این کنواسیون رانندگی کنند.

سرهنگ رضایی مجد افزود : همچنین رانندگان کشورهای عضو این کنوانسیون مانند چین ، ژاپن ، لهستان ، سوریه ، سوئد ، سوییس ، فرانسه ، نروژ ، زلاندنو ، روسیه ، مجارستان ، آلمان ، اتریش ، اسپانیا ، ایتالیا ، بلژیک ، پرتغال و برخی دیگر نیز می توانند تا 6 ماه با گواهینامه کشور خود در ایران تردد کنند.

وی گفت : چنانچه اقامت رانندگان خارجی در کشور عضو کنوانسیون از 6 ماه فراتر رود ، راننده باید گواهینامه همان کشور را اخذ کند.

سرهنگ رضایی مجد خاطرنشان کرد : گواهینامه های رانندگی صادر شده در امریکا ، انگلیس ، کانادا ، عربستان، امارات عربی متحده و رژیم اشغالگر قدس در ایران اعتبار ندارد.
 
 
نظرات بینندگان:
متاسفانه در مملکت ما همه چی سیاسی شده.من اقامت امارات را دارم و با اینکه نزدیک به بیست سال است که گواهینامه ایرانی دارم برای گرفتن گواهینامه امارات مجبور به گذراندن بیست جلسه اجباری اموزشی بسیار سخت ولی در عین حال مفید به همراه پرداخت هزینه ای معادل شش میلیون ریال ایران شدم.یکی از دوستان من در کشور کانادا نیز شرایط مشابه من را دارد.واقعا برای من جالبه که گواهینامه صادره از کانادا و امارات در ایران اعتبار ندارد. با تشکر

شهناز تهرانی حاضر نشد برقصد و آواز بخواند

مجلات قدیمی همراه با عکس هنرمندان و گفتگو
 


شهناز تهرانی حاضر نشد برقصد و آواز بخواند


گاهی در کاباره ها اتفاقات جالبی می افتد که شنیدنی است . مثلا اگر خواننده ای بر روی سن یک هنرپیشه و یک خواننده دیگر را می بیند ،برای نشان دادن علاقه خود ،حضور او در کاباره را اعلام می کند و حرفهایی در باره او می زند .
هفته گذشته در یکی از کاباره های تهران یک چنین واقعه ای اتفاق افتاد و در حالیکه حسن شجاعی مشغول اجرای برنامه بود ،چشمش به شهناز تهرانی می افتد و اعلام می کند که شهناز امشب در این کاباره است و از او میخواهیم که بیاید و یک ترانه بخواند .
شهناز بر روی سن می رود و اظهار می کند خواندن نمی داند و میگوید من صدای خوبی ندارم و اگر در فیلمها می بینید که آواز میخوانم ،کس دیگری بجای من میخواند .
سپس از او میخواهند برقصد و شهناز فبول نمی کند و از سن کاباره پایین می آید و حسن شجاعی سخت ناراحت می شود وبه این ترتیب روابط حسن شجاعی و شهنازتهرانی که قبلا با یکدیگر دوست بوده اند ،سخت تیره می شود تا آنجا که اگر جایی یکی از ایندو باشد ،آن دیگری به آن محفل نمی رود .


اطلاعات هفتگی / مرداد 1353 / شماره 1699