یک جوان یاسوجی به علت علاقه به سوسانا شخصیت زن سریال افسانه جومونگ و مخالفت پدرش جهت ازدواج با سوسانا اقدام به خودکشی کرد.
به گزارش دنانیوز، پدر این جوان که در بیمارستان بستری شده است افزود: پسرش از وی خواسته بود تا با فروش گوسفندانش هزینه سفر وی را جهت یافتن سوسانا و ازدواج با وی تأمین کند که پس از مخالفت پدر اقدام به خوردن قرص کرده است.
پدر این جوان که شغلش کشاورزی است با اشاره به اینکه هزینه فروش کل گوسفندانش کمتر از یک میلیون تومان است گفت: به هیچ طریقی نتوانستیم وی را از این تصمیم منصرف کنیم و نهایتا اقدام به خودکشی کرد.
البته حال جوان رو به بهبود است و از خطر مرگ نجات یافته است.
نظرات خوانندگان:
-حالا اول تلفنی رضایت عروس خانوم رو می گرفت بعد می رفت اونجا !
در ادامه مطلب توضیح علمی این موضوع رو بخونید.....
ختنه دختران کابوس آفریقاست
بیش از ۷۹ درصد دختران در کشور هاى آفریقایى قربانی ختنه می شوند
ختنه دختران با چه اهدافى در کشور هاى آفریقایی انجام مى شود؟
اهداف غلط آن را بدین صورت مى توان جمع بندى کرد :
١- براساس ادعاى مسلمانان آفریقایى طبق دستور اسلام
۲- مفید بودن از لحاظ بهداشتى !!!
۳- نگهدارى از باکرگى دختران جوان تا زمان ازدواج
۴- کنترل تمایلات جنسى دختران تا قبل از ازدواج براساس سنت قدیمى آفریقایى _ آسیایى
۵- اطمینان دادن به شوهر آینده از جنبه پاک بودن دختر !
۶- پیدا کردن روح پاک
طبق آخرین آمارگیرى سازمان جهانى بهداشت تقریباً بیش از صد و شصت میلیون نفر از زنان (اعم از کودک، نوجوان و جوان) در بیش از سى کشور آفریقایى و آسیایى ختنه شده اند .
به جرات مى توان گفت روزانه تعداد زیادى از دختربچه هاى بى گناه بین سنین ۴ تا ۱۰ ساله در کشور هاى ذکر شده ختنه مى شوند. در آفریقا این سنت قدیمى توسط افراد مسن و مذهبى در روستا ها یا نقاط دورافتاده از شهر ها انجام مى گیرد .
طبق گزارش ها گاهى توسط پرستاران، ماما ها و حتى پزشکان با مخارج بالاتر و بهداشتى تر به طور غیرقانونى انجام مى شود. چندین مورد در کلینیک هاى خصوصى در کشور انگلستان توسط پزشکان سودانى و سومالیایى گزارش شده که تحت تعقیب پلیس هستند .
بیش از ۷۹ درصد دختران در کشور هاى آفریقایى و ۱۲ درصد در کشور هاى آسیایى قربانى این مسئله مى شوند .
این در حالى است که در تعدادى از کشور ها نظیر سودان و سومالى بیش از ۹۸ درصد است.طبق آخرین آمار در گامبیا به ۸۹ درصد رسیده است. این عمل در ۹۱ درصد موارد بر روى دختران سنین ۴ تا ۱۰ ساله انجام مى گیرد .
در بین یهودیان و مسیحیان این عمل نادر است، به طورى که در دو قبیله در کشور اتیوپى و دو قبیله در کشور نیجریه به سازمان جهانى بهداشت گزارش شده است که در یک قبیله نیجریه اى ختنه زنان قبل از ازدواج انجام مى شود و در قبیله دیگر در همین کشور ختنه به پس از زایمان اول موکول مى شود .
قابل ذکر است تحقیقات گسترده و جامعى توسط محققین و متخصصین اطفال، زنان و زایمان، روان شناسان به خصوص استادان ادیان مختلف (اعم از مسیحى، یهودى و مسلمان) پیرامون مسئله ختنه زنان از طرف سازمان جهانى بهداشت صورت گرفته است .
طبق این بررسى ها در هیچ یک از آ یات قرآن و قسمت هاى مختلف کتاب انجیل و یا سایر کتاب هاى آسمانى ختنه زنان توصیه نشده است .
هر کسى که دستور اسلام را منبع انجام این عمل وحشیانه قرار مى دهد با عدم اطلاع از دستورات مذهبى، عوام فریبى و یا عقاید شخصى و سنت عقب افتاده آنها مرتبط است .
سازمان جهانى بهداشت سنتى بودن قضیه را تنها دلیل این عمل ذکر مى کند و آگاهى کامل از غیرمذهبى بودن انجام این عمل را به تمام کشور هاى عضو سازمان ملل ابراز داشته است .
ختنه زنان چه عوارض و خطراتى را به دنبال دارد؟
۱- این عمل در بیش از ۳۰ کشور جهان انجام مى شود و در ۷۰ تا ۸۰ درصد موارد با وسایل آلوده و غیربهداشتى بدون استفاده از هیچ داروى موضعى انجام مى شود در نتیجه خطر مرگ و شوک وجود دارد .
۲- خونریزى هاى شدید و گاهى غیر قابل کنترل که منجر به مرگ مى شود
۳- عفونت هاى موضعى و عمومى بدن که اغلب به درمان هاى پزشکى احتیاج دارند
۴- درگیرى ها و بیمارى هاى روانى حاصل از این امر
۵- ایجاد جوش گاه (اسکار) در قسمت بریدگى ها با طول و گستردگى زیاد
۶- عفونت هاى حاد و مزمن دستگاه تناسلى و ادرارى
۷- احساس درد هاى غیرقابل تحمل در صورت قادر بودن به رابطه جنسى
۸- مشکلات نازایى، خطرات و مشکلات ناشى از حاملگى و به خصوص زمان زایمان
این عمل از طریق روش هاى مختلفى انجام مى شود. با توجه به نوع انجام این عمل شدت عوارض متفاوت است. وحشیانه ترین روش در کشور هاى سومالى، سودان و همچنین اتیوپى به کار مى رود .
۵/۷۸ درصد زنان در کشور هاى مذکور به علت برش هاى طولانى و عمیق و جوش گاه هاى (اسکار هاى) زخمى حتى قادر به رابطه جنسى با شوهران خود نیستند و تا پایان عمر رابطه جنسى ندارند و یا در صورت انجام این امر و حامله شدن قادر به زایمان طبیعى نخواهند بود .
در این صورت زایمان آنها با جراحى انجام شده و یا در نقاط دورافتاده به علت خطرات ناشى از زایمان طبیعى خود و نوزادانشان فوت مى کنند .
به گزارش ایونا ، آمار مرگ ومیر این زنان و نوزادان آنها نزدیک به یک میلیون در سال تخمین زده شده است .
در مقام مقایسه ختنه پسران با ختنه دختران چه ارجحیت هایى دارد؟
ختنه پسران در تمام ملل مسلمان و نیز بین یهودیان رایج است .
به گزارش ایونا ، براساس آمار هاى اخیر در ده سال گذشته مسیحیان نیز با ختنه پسران خود موافقت کرده و اقدام به انجام این عمل مى کنند .
از جمله مزایاى ختنه پسران بنابر تحقیقات علمى مى توان به این ها اشاره کرد:
۱- پسران ختنه شده از بهداشت بالاترى برخوردارند .
۲- از عفونت هاى ادرارى و کلیوى پیشگیرى مى کند .
۳- از بیمار هاى مقاربتى و احتمالاً سرایت فورى HIV جلوگیرى مى کند .
۴- سرطان دستگاه تناسلى در مردان ختنه شده کمتر از سرطان در مردان بدون ختنه است .
۵- زنانى که شوهرانشان ختنه شده اند کمتر در معرض ابتلا به سرطان دهانه رحم هستند .
۶- لذت بردن بیشتر از رابطه جنسى .
در کشور آمریکا که یک کشور مسیحى است در هر بیست و شش ثانیه یک نوزاد پسر اعم از مسیحى، یهودى و مسلمان ختنه مى شوند .
آخرین آمار سالیانه نشان داده است در سال گذشته در آمریکا تعداد یک میلیون و دویست و پنجاه هزار نوزاد پسر ختنه شده اند که ۷۴ درصد توسط متخصصین زنان و زایمان انجام شده است .
طبق آمار ها در کانادا حداقل بیست درصد و در استرالیا پانزده درصد از نوزادان پسر ختنه مى شوند .
ختنه زنان از طرف سازمان ملل و سازمان جهانى بهداشت و طبق قوانین تمام کشور هاى اروپایى، آمریکایى و اغلب کشور هاى آسیایى غیرقانونى است.
در این کشور ها افرادى که به این کار مبادرت مى ورزند توسط دولت مورد تعقیب قرار مى گیرند .
به گزارش ایونا ، تجربه نشان داده است هرگز شخصى یا اشخاصى که در این کشور ها به این کار دست مى زنند مورد تعقیب قانونى قرار نگرفته اند .
محققان سازمان جهانى بهداشت در معنى لغاتى نظیر ختنه دختران یا قطع عضو در دختران فرقى نمى گذارند و آن را یک عمل با دو معنى مشابه تلقى مى کنند و این عمل را از جمله سنت هاى بسیار عقب ا فتاده و خطرناک مى دانند .
محققان از هر زن یا مردى در هر کجاى دنیا خواسته اند که:
۱- به غیرقانونى بودن این عمل حتى در کشور هایى که این عمل انجام مى شود توجه کنند .
۲- صد درصد آن را با حق و حقوق در سلامتى اطفال، دختران و زنان مغایر بدانند .
۳- انجام این عمل مغایرت کامل با حقوق بشر، در هر نقطه از دنیا دارد .
توصیه سازمان جهانى بهداشت این است که افراد با هر وسیله ممکن ابراز تنفر خود را در انجام این عمل به گوش مسئولان و سیاستمداران و هر انسان دیگر در هر کشورى که زندگى مى کنند برسانند و براى عدم انجام آن از هر راهى مبارزه کنند .
به گزارش ایونا ، هر سال دو میلیون دختر در جهان ختنه میشوند .
این عمل به دلیل انجام آن در خانهها و با وسائل آلوده جان دختران خردسال را تهدید میکند .
خاطرات «واریس دیری» او متولد افریقاست .
نماینده سازمان ملل
برای مقابله با ختنه دختران :
ختنه ام کردند
و من هرگز فراموش
نمی کنم
۶ هزار دختربچه هر روز ختنه میشوند
«واریس دیری» شاید زیباترین و درعین حال غمگین ترین دیپلمات مستقر در سازمان ملل در نیویورک باشد .
از صحراهای سومالی آمده است. کتاب خاطراتی دارد به نام «گل صحرا» . دراین کتاب فاجعهای را شرح میدهد که قربانیان آن دختران کم سن و سال اند. آنها که در این سن و سال ختنه میشوند، چند سال بعد به خانه بختی که برای آنها جز شوربختی نیست فرستاده میشوند .
۵ ساله بود که ختنه اش کردند و ۱۳ ساله بود که مرد ۶۰ سالهای خواستگارش شد. تن به این ازدواج نداد و از خانه گریخت. نمی خواست هم سرنوشت خواهرش شود. ختنه او را به چشم دیده بود و خود قربانی این توحش و سلاخی بود .
«واریس دیری» بعدها خود را به لندن رساند و مدل شد. دراین حرفه موفق بود، اما شهرت امروزی او نه به دلیل مدل بودن، بلکه به دلیل سمتی است که در سازمان ملل متحد دارد. او سفیر سازمان ملل برای مبارزه با ختنه زنان در سراسر جهان است. جنایتی که طبق آمار منتشره سازمان ملل، هر روزه روی ۶۰۰۰ دختر بچه عرب و افریقایی و برخی کشورهای آسیائی دیگر انجام میشود .
کتاب خاطرات او را با نام «گل صحرا» شهلا فیلسوفی و خورشید نجفی ترجمه کرده اند و نشر چشمه در تهران، درپاییز ۱۳۸۳ آن را منتشر ساخته است .
بخشی از خاطرات «واریس دیری» :
«…آن شب، هیجان زده بیدار ماندم. ناگهان مادرم را دیدم که بالای سرم ایستاده است.هوا هنوز تاریک بود، قبل از سحر، زمانیکه تاریکی کم کم جای خود را به روشنایی می داد و سیاهی آسمان به خاکستری میگرایید. او با اشاره به من فهماند که ساکت باشم و دستش را بگیرم. من پتوی کوچکم را پس زدم و خواب آلود، تلو خوران، به دنبال او راه افتادم. حالا میدانم چرا دختران را صبح زود با خود میبرند .
میخواستند قبل از آنکه کسی بیدار شود، آنها را ببرند تا صدای فریادشان شنیده نشود. در آن لحظه، هر چند گیج بودم و به سادگی آنچه میگفتند انجام می دادم.
ما از محلی که زندگی میکردیم دور شدیم و به سمت دشت رفتیم. مادرم گفت: «اینجا منتظر میمانیم»، و ما بر روی زمین سرد به انتظار نشستیم. آسمان کم کم روشن میشد؛ به سختی اشیاء را می شد تشخیص داد. خیلی زود صدای لخ و لخ صندلهای زن کولی را شنیدم. مادرم نامش را صدا کرد و گفت:«خودت هستی؟»
« بله اینجایم»
هنوز هیچ چیز نمی دیدم، فقط صدایش را شنیدم. بدون اینکه نزدیک شدنش را بینم، ناگهان او را در کنار خود حس کردم. او به سنگ صاف و بزرگی اشاره کرد و گفت:«آنجا بنشین».
نگفت چه اتفاقی میخواهد بیفتد. نگفت بسیار دردناک است، فقط گفت: تو باید دختر شجاعی باشی. کارش را مثل یک جلاد شروع کرد.
مادرم پشت سرم نشست و سرم را به سینه اش چسباند. پاهایش را دور بدن من احاطه کرد. ریشه درختی را که در دست داشت بین دندانهای من گذاشت .
گفت:«گازبزن».
از ترس خشک شده بودم…
من به میان پاهایم خیره شدم و دیدم زن کولی -شبیه بقیه پیرزنان سومالیایی بود- با یک روسری رنگی که دور سرش پیچیده بود، همراه با یک پیراهن سبک پنبه ای- با این تفاوت که هیچ لبخندی بر لب نداشت. نگاهش ماننده نگاه مردهای بود که هنوز چشمهایش را نبسته باشند .
دستهایش داخل کیف دستی اش که از جنس گلیمهائی بود که روی آن میخوابیدیم در جستجو بود. چشمانم روی کیف دستی میخکوب شده بود. میخواستم بدانم با چه چیزی میخواهد مرا ببُرد. یک چاقوی بزرگ را تجسم میکردم، ولی او از داخل آن کیف، یک کیف کوچک نخی بیرون آورد. با انگشتان بلندش داخل آن را گشت و بالاخره یک تیغ ریش تراشی شکسته بیرون کشید. به سرعت تیغ را از این رو به آن رو چرخاند و امتحان کرد. خورشید به سختی بالا آمده بود. نور به اندازهای بود که رنگها را ببینم ولی نه با جزئیات. خون خشک شدهای را روی لبه دندانه دار تیغ دیدم. روی تیغ تف کرد و با لباسش آن را پاک کرد. همچنان که آن را به لباسش میسابید، دنیای من ناگهان تاریک شد. مادرم دستمالی را روی چشمانم انداخت .
چیزی که بعد از آن حس کردم بریده شدن گوشتم، آلت تناسلیم، بود. صدای گنگ جلو و عقب رفتن اره وار را بر روی پوستم میشنیدم .
وقتی به گذشته فکر می کنم، نمی توانم باور کنم که چنین اتفاقی برایم افتاده است. همیشه فکر میکنم درباره کس دیگری سخن میگویم. نمی دانم چگونه احساسم را بیان کنم تا بتوانید آن را روی بدن خود حس کنید. مثل این بود که کسی گوشت ران شما را برش بدهد یا بازویتان را قطع کند. با این تفاوت که این قسمت حساس ترین بخش بدن است .
من حتی کوچکتری حرکتی نکردم، زیرا «امان» [ خواهرم] را به یاد داشتم و میدانستم هیچ راه فراری وجود ندارد. فکر میکردم اگرتکان بخورم درد بیشتر میشود. فقط پاهایم بدون اراده شروع به لرزیدن کرد. از حال رفتم…
وقتی بیدار شدم گمان میکردم تمام شده است، ولی بدتر از زمان شروع بود. چشم بندم کنار رفته بود و من زن جلاد را دیدم که یک مقداری خار درخت اقاقیا را کپه کرده بود. او از آنها برای ایجاد سوراخهایی در پوستم استفاده کرد. سپس نخ سفید محکمی از سوراخها رد کرد تا مرا بدوزد. پاهایم کاملا بیحس شده بود، ولی درد بین آنها آنچنان شدید بود که آرزو میکردم بمیرم. مادرم مرا در بازوانش گرفته بود- برای آنکه آرام بگیرم به او تماشا میکردم…
چشمانم را باز کردم. آن زن رفته بود. مرا حرکت داده بودند و بر روی زمین نزدیک صخره خوابانده بودند. پاهایم از مچ تا ران با نوارهایی از پارچه به هم بسته شده بود، به طوریکه نمی توانستم حرکت کنم. من اطراف را به دنبال مادرم نگاه کردم، ولی او رفته بود. سنگی را نگاه کردم که مرا روی آن خوابانده بودند. از خون من خیس بود. مثل اینکه مرغی را در آنجا سر بریده باشند. تکههایی از گوشت تنم، آلت تناسلیم، آنجا افتاده بود، دست نخورده، زیر آفتاب در حال خشک شدن بود .
دراز کشیدم، به خورشید که حالا دیگر بالای سرم ایستاده بود نگاه کردم. هیچ سایهای اطراف من نبود و موجی از گرما به صورتم سیلی میزد. تا اینکه مادرم همراه با خواهرم برگشت. مرا به سایه یک بوته کشاندند. این یک سنت بود. یک سر پناه کوچک زیر یک درخت آماده کرده بودند، جایی که من تا زمان بهبودی استراحت کنم. چند هفته، تنهای تنها، تا کاملا خوب شوم.
فکر کردم عذاب
تمام شده، اما هر بار که خواستم ادرار کنم درد شروع میشد. حالا میفهمیدم چرا مادرم میگفت زیاد آب و شیر ننوش. مادرم اخطار کرده بود که راه نروم. بنابراین نمی توانستم طنابهایم را باز کنم. چون اگر زخمها از هم باز میشد، کار دوخت و دوز باید دوباره انجام میگرفت .
اولین قطره ادراری که از من خارج شد، انگار اسید پوستم را میخورد. وقتی زن کولی مرا دوخت، فقط سوراخی به اندازه سر چوب کبریت برای ادرار و خون- در زمان پریدی- باز گذاشته بود. این استراتژی خردمندانه، تضمینی بود برای اینکه تا قبل از ازدواج هیچ رابطه جن*سی نداشته باشم و شوهرم مطمئن باشد یک باکره تحویل گرفته است .
هر هفته مادرم معاینه ام میکرد تا ببیند کاملا بهبود یافته ام. وقتی بندهایم را از پاهایم گشودم، توانستم برای اولین بار به خود نگاهی بیندازم. یک تکه پوست کاملا هموار کشف کردم که فقط یک جای زخم در وسط آن بود. مانند یک زیپ، که آن زیپ کاملا بسته شده بود. آلت تناسلیم مثل یک دیوار آجری مهر و موم شده بود تا هیچ مردی توانایی دخول تا شب عروسیم را نداشته باشد…زمانی که شوهرم با یک چاقو یا فشار، آن را از هم میدرید
(ارسال شده از طرف یکی از بازدید کنندگان محترم)
دانلود 1.9MB
سرنوشت تلخ یک دختر ایرانی
...خودش میگوید:"ایرانی ام دیگه، پوستم کلفته! هر کی دیگه جای من بود تا حالا صد دفعه مرده بود!"
مارال یکی از هزاران دختران ایرانی است که در خارج از کشور به عنوان کارگر جن*سی به کار مشغول هستند. به دلیل بحرانهای مداوم اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و خانوادگی هرساله از ایران دختران و زنان بسیاری به خارج فرار میکنند. به این گروه باید تعداد دخترانی که به نام ازدواج، کار یا ... توسط خانواده هایشان به فروش میرسند و یا بوسیله باندهای کودک ربا به خارج از کشور آورده میشوند را افزود. بدشانس ترینشان پس از تجاوزهای مکرر، زنده زنده به قاچاقچیان اعضای بدن فروخته میشوند و آنها که زنده میمانند سرنوشت چندان بهتری ندارند.
بسیاری از بازارهای برده فروشی پاکستان و امارات مستقیما به حرمسراها فرستاده میشوند تا به ازدواج با مردانی که جای پدربزرگ آنها را دارند درآیند یا بدست قوادان میافتند و تا زمان زیبایی و جوانی مورد بهره کشی جن*سی قرار میگیرند و پس از آن به کلفتی گمارده میشوند.
در این میان آنها که به کشورهای پیشرفته میآیند اگرچه به دلیل رعایت حقوق انسانی از شرایط ظاهرا بهتری برخوردارند ولی به دلیل نداشتن پول، نبود مدارک اقامت، ندانستن زبان و تنهایی سرگردان می مانند تا دست سرنوشت آنها را به کدام سو پرتاب کند.
چه بازارهای برده فروشی پاکستان، افغانستان یا امارات باشد و چه آژانس های مدرن اینترنتی سرویس های سکسی در کشورهای پیشرفته، همه جا جهانی بی تفاوت است که درآن پا اندازان بین المللی، گروههای خلاف کار و افراد بیرحم در سکوتی همدستانه در کمین نشسته اند. حکایت این دختران، داستان آشنایی است که همه کس میداند، با اینحال ناگفته ها بسیار است. با مارال به گفتگو می نشینیم.
مارال دوست داری داستان زندگی ات رو از کجا شروع کنیم؟ از وقتی ایران بودی؟
آره از اون موقع بهتره. مخصوصا که دلم هم خیلی تنگ شده.، این هفته دوبار خواب ایران رو دیدم. زیباترین خاطراتی که از زندگی ام دارم مال موقعی است که اونجا خونه پدرم بودم. از وقتی یادم میاد با بابام بودم. وقتی از مادرم جدا شد دیگه بخاطر من ازدواج نکرد. میترسید دختر عزیز دردونه ش یه وقت اذیت بشه! ولی مادرم به اجبار ازدواج مجدد کرده بود. اونو کم میدیدم. همیشه گرفتار زندگی و بچه هاش بود.
بابام آدم آرومیه. از اونا که از اداره میآد خونه و شام و چایی و تلویزیون! ماهی یه بارهم با دوستاش دور هم جمع میشدند حرف میزدند، تخته بازی میکردند. تنها کار بدی که در زندگیش انجام میداد فقط سیگارش بود!
من هم واسه خودم آزاد بودم. البته نه اونقدر که شورش رو در بیارم! درسم رو میخوندم، نمره هام همه خوب بود. ولی بقیه اوقات همه ش با دخترهای فامیل و دوستام بودم. پارتی، مهمانی دخترونه، رقص، موزیک، از درودیوار بالا میرفتیم.
ولی بعد که دیپلمم رو گرفتم خونه نشین شدم. یعنی دانشگاه آزاد قبول شدم ولی نتونستم برم. خرجش زیاد میشد و دیگه سالهای آخرحقوق بابام برای خرج خونه کم می اومد چه برسه شهریه دانشگاه آزاد که هر سال بالاتر میرفت. من شرایط رو درک میکردم. توقع مالی چندانی نداشتم ولی عوضش تشنه آزادی بودم. دوست داشتم هرچی دلم میخواد بخندم! باورتون میشه یه دفعه منو به همین جرم تو خیابون گرفتند!
بعدش بردند منکرات خیابان وزرا و بابام رو خواستند تا ولم کردند. ازم تعهد گرفتند! حالا چه برسه با دوستام میخواستیم بریم مسافرت، تو خیابون آهنگ گوش بدیم، حرف بزنیم... نمیشد. همه چیز یواشکی بود. خسته شده بودم.
یعنی دلیل خروجت از ایران بخاطر نداشتن آزادیهای اجتماعی بود؟
هم اون هم بیکاری. تا دیپلم گرفتم رفتم دنبال کار ولی کار کجا بود؟ برای تحصیل کرده ها و متخصص هاش هم کار نبود چه برسد به من! امثال من هزار هزار ریخته بودند. بعد هم هرجا رفتم ازم توقعات نامربوط داشتند!
مثل چی؟ تعریف کن.اولش که تازه دیپلم گرفته بودم دنبال کار روزنامه ها رو ورق میزدم دیدم یه دکتر آگهی داده برای منشی مطب. مال محل خودمون هم بود. فوری تلفن زدم و گفت فردا روز مصاحبه است بروم. فردایش رفتم دیدم حدود 30 تا زن و دختر نشسته اند و دارند پرسشنامه پر میکنند!
یکی هم دادند دست من. غیر از سوالات مربوط به سن و تحصیلات و وضعیت خانوادگی بعضی سوالهای دیگرش نامربوط بود. مثلا در خانه چه لباسی میپوشید یا چه هنرهایی دارید! من هم نوشتم فقط یه کمی ملودیکا میزنم! بعد آقای دکتر آمد برگه های همه را گرفت و گفت بروید بعدا به شما خبر میدهم. فقط مرا نگه داشت. بعد خودش آمد نشست و گفت راستش میون اینهمه زنها و دخترها که دیدی من از تو بیشتر از همه خوشم اومده و میخوام استخدامت کنم. فقط شک دارم که بتوانی از پس همه کارها بر بیایی! گفتم من دختر باهوشی هستم.
از دهسالگی دارم خانه مان را اداره میکنم! هر کاری را برایم توضیح دهید میتونم. گفت وظیفه تو اینجا یکی کارهای مطبه به اضافه کارهای شخصی من مثل ماساژ پا و کمر. بعد گفت پاشو وایسا تا نشونت بدم کجاهام بیشتر درد میگیره! منم بلند شدم و گفتم آقا من برای این کارا اینجا نیومدم! عصبانی اومدم خونه ولی ناامید نشدم و به بابام هم هیچی نگفتم. این بار برای کار به دوست و آشناهام سپردم. یکی یه شرکت خصوصی رو معرفی کرد که منشی میخواست.
آدرس گرفتم و فرداش رفتم. ایندفعه خیالم راحت بود که طرف آشناست و رعایت بعضی مسائل را میکند. در زدم و خود آقای رییس در را باز کرد. تا گفتم سلام و من از طرف فلانی برای کار آمده ام گفت شما از همین حالا با حداکثر حقوق استخدام هستید!
گفتم میشه لطفا بگین کار من اینجا چی هست؟ گفت هیچی! شما فقط تو این شرکت راه برین یا پشت میز بنشینید و جواب تلفن بدهید. من خودم همه کارها رو میکنم!
نیم ساعت هم نگذشته بود که دستور داد ناهار آوردند. بعد در شرکت را قفل کرد و گفت کار دیگه بسه، الان موقع استراحته! وقتی داشتیم غذا میخوردیم برایم شروع به تعریف کرد که با وجود وضعیت خوب مالی و زن و بچه، زندگی اش غم انگیز و خالی است و او نیاز به دختر جوانی دارد که براش درددل کند. بعد یکدفعه گریه کنان به من حمله کرد و گفت که اگر نذارم سرشو رو سینه من بذاره خودشو میکشه! من هم جیغ زدم و فرار کردم. شب همه رو برای بابام تعریف کردم. گفت دخترم فعلا بشین خونه یه لقمه نون هست با هم میخوریم تا بعد ببینیم چی میشه. یکی دوسال خونه نشین بودم تا برای اولین بار در زندگیم عاشق شدم.
من نوزده سالم بود و اون بیست سال. خونوادش وضعشون توپ بود و نمیخواستند اون بره سربازی. یکبار گفت: مارال میخوان منو بفرستند آلمان پیش خاله ام تو هم با من بیا! بیشتر به خاطر اون بود که از ایران اومدم. اون سردنیا هم میخواست باهاش میرفتم.
پدرت اجازه داد؟
معلومه که نه! بابام خیلی دوستم داشت. همه زندگیش بودم. از صبح که بیدار میشد تا شب هزار دفعه قربون صدقه من میرفت. هر چی شعر بود که توش اسم آهو بود برام میخوند! وقتی گفتم میخوام برم خارج رنگش پرید! گفت نه، اینهمه برات زحمت کشیدم تنها کجا تو رو بفرستم، معلوم نیست چی به سرت بیاد!
سه ماه تموم تو خونه مون بساط داشتیم، نصیحت کرد، دعوا کرد، فامیلها و دوستهامو واسطه کرد ولی من پامو کردم توی یک کفش که اینجا آینده ای نیست و باید برم. میدونستم تحمل اشکهای مرا ندارد هر شب با چشمهای قرمز می نشستم جلوش. آخرش یک شب راضی شد و اجازه داد. یه تیکه زمین داشت که برای پیری کوری اش گذاشته بود، اونو فروخت و پولش رو داد که بدم به قاچاق چی که قرار بود من و دوستمو ببره.
شب آخر تا صبح بالای سرم نشست و منو نگاه کرد. هیچوقت مثل موقع خداحافظی نفهمیده بودم چقدر دوستم داره. یک لحظه دست منو ول نمیکرد. داشت می مرد!میگفت دخترم جونم بودی و انگار حالا داری از تنم بیرون میری.
برایت بهترین آرزوها را داشتم ولی زمونه یاری نکرد. از این به بعد هم دیگه من نیستم تو خودت باید مواظب باشی، تو آهوی کوچکم را به خودت و خدا می سپارم. بعد هم که آمدم.
از سفرت بگو.
آخ که چه سفری. من که اولش از خوشحالی هیچی نمی فهمیدم. فکرش رو بکن برای اولین بار با پسری که عاشقش هستی مسافرت کنی! اصلا سختی کوههایی را که باید از آنها بالا و پایین میرفتیم، تاولهای پا، گرسنگی و تشنگی هیچی حالیم نبود. به همین راضی بودم که کنار هم راه میریم. با هم غذا میخوریم. حرف میزنیم...
البته پدرم موقع خداحافظی او را دیده بود و مرا دستش سپرده بود. دوستم هم به من میرسید. نمیگذاشت سختی بکشم. تا با هم بودیم همه چی خوب بود. خطرات رو باهم رد کردیم. اگرچه خیلی بدبختی کشیدیم، فکر کنید پنج شش تا کشورو قاچاقی، نصف راه قایم شده تو ماشین و جاده و نصف راه پیاده و یواشکی از کوه و جنگل و دشت بیایید! تو صربستان که اصلا قاچاقچیه مارو یک هفته تو جنگل زیر بارون نگهداشت و خودش با دوستاش نمیدونم رفتند کجا!
البته بعدش با آب وغذای حسابی اومدند. عوضش روز بعد جون دو نفرمون رو نجات دادند. اونها داشتند تو رودخونه ای که ازش میگذشتیم غرق میشدند. سرعت آب خیلی زیاد بود بردشون! بعدا فهمیدیم که هر هفته یکی دو تا مسافر همونجا غرق میشند! تو بوسنی هم سه روز آب و غذا گیرمون نیومد داشتیم از گرسنگی و تشنگی میمردیم. رسیدیم به یک مزرعه بلال و افتادیم توی بلال ها به گاز زدن و مکیدن شیر بلال ها به جای آب!
سفر زمینی اونهم غیرقانونی خیلی خطرناکه. گروه ما شانس آورد زنده ماند. فقط همین داستان سفر ما خودش یه کتابه! ولی ایتالیا دیگه همه از هم جداشدیم.
چرا؟ دعوایتان شد؟
نه بابا. ایتالیا گیر یه گروه گانگستر افتادیم. قبلا هم در راه چند بار گیر آدمای عوضی افتاده بودیم. ولی قاچاقچی مان با پول یا نمیدانم چه کلکی شرشان را کنده بود. تو ایتالیا نتونست. اونا مسلح بودند. اول پولهامونو گرفتند، بعد مردها رو کتک زدند و از هم جدایمان کردند. نمیدونم دیگه چی به سرش اومد. منو بردند یک خونه پرت خارج از شهر.
اونجا دو ماه زندانی بودم. رییسشون منو برای خودش نگهداشته بود. نمیتونستم با کسی تماس بگیرم . جایی رو بلد نبودم. زبان نمیدانستم. پول نداشتم، هیچ مدرک شناسایی نداشتم. اگر هم فرار میکردم جایی نبود که برم. پلیس منو بلافاصله دستگیر میکرد و دوباره همون کشوهایی رو که اومده بودم زندان به زندان پس می فرستادند تا به ایران برگردانند.
با هزار زحمت توانستم برای یکی از دوستان پدرم که میدونستم تو ایتالیاست تلفن بزنم و آدرس جایی را که بودم بدهم. او همیشه به خانه ما می آمد. میدانستم که گلویش پیش من گیر است. وقتی ازش کمک خواستم میآد و اومد. منو با ماشین سوار کرد وبه یک هتل برد!
البته بعدش با من خیلی دعوا کرد که چرا همینطوری و حساب نشده از ایران راه افتادم اومدم. یکماه بعد خودش مرا قاچاقی به اتریش آورد و توانستم اعلام پناهندگی کنم. بعدش هم مرابه یکی از کمپ های پناهندگی نزدیک وین بردند. یکسال آنجا بودم تا اومدم بیرون.
چرا با پاسپورت و قانونی از کشور خارج نشدی؟ پدرت که اجازه میداد.آره ولی دوستم سرباز بود پاسپورت نداشت. بقیه هم به همچنین چون ما حدود 5 تا مسافر بودیم. البته بابام بیچاره هی میگفت پاسپورت بگیرم ولی اون آقایی که مارو می آورد گفت لازم نیست! پاسپورت ایرانی به درد نمیخوره، جایی که باهاش ویزا نمیدند هیچ، باعث دردسر هم هست، چون اگه شما را پلیس بگیره میفهمه از کجا اومدین و دوباره میفرسته همونجا!
آلمان هم که رسیدید پناهنده می شید دیگه پاس لازم ندارین! بعد هم دولت اونجا خودش همه چی بهتون میده!
از اون پسر دیگه خبر نداری؟ میدونی زنده است یا مرده؟
زنده است. اونا که منو دزدیدند اونو همونوقت ول کردند. یکی از هم سفرهامونو همین جادیدم، گفت بعدش با هم بودند تا خونوادش پول فرستادند و اون از ایتالیا رفت. دنبال من هم گشته بود ولی آخه حیوونکی خودش هم غیر قانونی اونجا بود! کاری از دستش برنمی اومد.
میتونم بپرسم اولین بار کی رابطه جن*سی داشتی؟
وقتی در ترکیه بودیم. اولین شبی که با هم در اتاق هتل خوابیدیم چون قبل از آن همه اش تو کوه و دره بودیم و چند نفردیگه هم باهامون بودند! من با اینکه عاشق دوستم بودم ولی ترجیح میدادم بازم صبر کنیم. میخواستم اول به آلمان برسیم عروسی کنیم.
ولی او میگفت عزیزم آخه چه فرقی میکند! فکر کن ازدواج کردیم اومدیم ماه عسل!من اول یه کم عذاب وجدان داشتم. ولی وقتی تو ایتالیا بهم تجاوز کردند خدا را شکر کردم که دختر نبودم.
چند بار بهت تجاوز شده؟
زیاد! مگه تجاوز چیه؟ وقتیه که باهات کاری رو میکنند که نمیخوای تجاوزه دیگه. حالا چه دست و پاتو به تخت ببندند، چه باز باشه ولی بهرحال نتونی از خودت دفاع بکنی! میشه دیگه راجع به این موضوع صحبت نکنیم؟
آره ولی میدونی که به عنوان انسان این حق را داری که اجازه ندهی به تو دست بزنند. زن باید با کسی رابطه داشته باشد که خودش میخواهد نه اینکه مجبور باشد.
این قشنگ ترین حرفیه که تو زندگیم شنیدم. اگر اینجور میشد خیلی خوب بود ولی حیف! برای من که فعلا عملی نیست. شاید برای اون دخترایی است که وضعشون خوبه ، نه ما فقیر بیچاره ها! اگرچه اونها رو هم فکر نکنم!
بعد که به اتریش آمدی چکار کردی؟
اول که فرستادنم توی کمپ پناهنده ها. میگفتند این همون کمپیه که زمان نازیها، اسرای یهودی رو توش نگه داری میکردند تا بعد دسته جمعی بفرستند اتاق گاز! اونجا تو ساختمونی بودم که مال ایرانیها، هندیها و افغانیها بود. بین پناهنده های ایرانی همه جور آدمی بود.
از مهندس و دکتر با خانواده هایشان گرفته تا آدمای خلاف. زن با بچه یا زن تنها هم زیاد بود ولی دختر تنها به سن من نبود. اوایل اونجا هرکس به آلمان میرفت مشخصات دوستم را میگفتم تا به او خبر برسد که من کجا هستم. همه اش فکر میکردم که اون میآد و منو از آن جای کثیف وحشتناک نجات میده. اوایل با یکی دو خانواده ایرانی بودم.
ولی بعد اونها رفتند و من تنها شدم و افتادم گیر بچه های ایرانی که هر دقیقه مزاحمم میشدند، شب بالای تختم میآمدند و یا داخل حمامم میشدند. هر چه بهشان میگفتم شما را بخدا من دوست پسر نمیخواهم. ولم کنید! توی سرشان نمیرفت. میان آنها یکی بود که از بقیه بهتر به نظر میرسید. فکر کردم که اگر او را انتخاب کنم بقیه راحتم میگذارند.
همینطور هم شد ولی بعد از دو ماه اون کارش درست شد و رفت و من باز تنها شدم و مزاحمت ها دوباره شروع شد. اینبار وضع بدتر بود چون میگفتند پس اهلش بودی و نمیگفتی! خلاصه مجبور شدم دومی را هم انتخاب کردم و بعد سومی... ولی در عوض دیگر راحتم گذاشتند. بهم کمک میکردند، نوار موسیقی، بلیط قطار یا گاهی حتی پول میدادند.
بقیه زنها و دخترها ی ایرانی هم همین مسائل تو رو داشتند؟
نمیدونم. اگه تنها بودند که حتما داشتند. البته در اتریش دختر و زن تنها زیاد است. آنها که اقامت قانونی دارند یا دانشجویند و ...بهرحال یکجوری با این مسائل برخورد میکنند.
ولی من سنم کم بود، تنها و بدون پول هم تو کمپ افتاده بودم، بدبختی که هم ایران و هم اینجا بلای جانم بود اینکه خوشگل بودم! برای همین بیشتر بهم گیر میدادند. حالا موهایم را کوتاه کرده ام قبلا تا کمرم بود همیشه دورم میریختم.
پدرم هیچوقت نمیگذاشت موهام رو کوتاه کنم. هر کاری میکردم باز از زیر روسری یک کمی اش می اومد بیرون. سرهمون یکذره مو، یک عالمه دردسر داشتیم! فرار کردم اومدم خارج آزاد بشم، نمیدونستم اینجا هم اسیریه!
تمام مدت در کمپ بودی؟
نه، چند بار که بلیط قطار گیرم اومد رفتم وین را دیدم. فکر میکردم اگر پناهندگی ام قبول شد میرم اونجا کار پیدا می کنم. همونوقت دولت اتریش تصمیم گرفت کمپ ما رو خالی کنه. سیل پناهنده ها به اروپا سرازیر بود و جا نداشتند، در عرض چند روز جواب منفی همه رو دادند دستشون و پناهنده های قبلی را مثل زباله ریختند کنار خیابان.
همه شوکه شده بودند و توی سرخودشون میزدند! فکر کن خارجی هستی، اقامت نداری در نتیجه اجازه کار نداری، پول هم نداری، آقازاده هم نیستی که با چمدان پر از اسکناس آمده باشی.
تو کمپ هر کی رو میدیدی صد دلار دویست دلار یا حداکثر هزار دلار ته کیفش قایم کرده بود برای روز مبادا و روزا رو با جیره غذایی همونجا سرمیکرد تا جواب پناهندگیش رو بگیره یا براش پول بفرستند و بره یه جای دیگه.
نمیدانم بقیه با چه معجزه ای خودشون را نجات دادند ولی من نتونستم. فکرم کار نمیکرد. تمام زندگی ام یک کوله پشتی بود با یک برگه پناهندگی که روی آن مهر رد خورده بود.
همونجا چند ساعت بهت زده ایستادم تا یکی از مامورها آمد و مرا از کمپ بیرون کرد. یکی دلش برایم سوخت و یک بلیط بهم داد.
سوار قطار شدم و به وین آمدم. شب شده بود و نمیدانستم کجا برم، حتی یک خونه آشنا نبود که درش رو بزنم و کمک بخوام. همینطور بی هدف راه میرفتم. حالا اون وسط مریض هم شده بودم. 40 درجه تب کرده بودم. سرم باد کرده بود و توش فقط یه فکر بود: برگردم ایران! همه نیرویم را جمع کردم و با کارت تلفن نصفه ای که داشتم به بابام زنگ زدم. تا گفت الو به گریه افتادم.
بیچاره او هم از آنطرف شروع کرد! بهش نگفتم چی شده فقط گفتم میخواهم بیام.
گفت دخترم میدونی که من یک موی تنم راضی به رفتن تو نیود، خودت رفتی. حالا هم هروقت خواستی برگرد.
گوشی را قطع کردم. فکر کردم حالا بخوام برگردم چطور برم؟ نه پاسپورت دارم نه پول بلیط. بعد هم ایران چکار میتونم بکنم؟ صدای پدرم خسته و ناامید بود. بعدا فهمیدم که همونوقت خودش رو هم صاحبخانه جواب کرده بود! دیدم راهی پشت سرم نیست. همانجا بلند شدم و برای اولین بار شروع به کار کردم.
با تب و مریضی؟
آره داشتم از تب میسوختم. تمام پوست بدنم از درد تیر میکشید! مردی که مرا به خانه اش برد بعدش خیلی ناراحت شد. منو برد دکتر و داروهامو خرید. خانه اش بودم تا خوب شدم. بعدا باز هم او را دیدم.
با او نماندی؟
نه. خودش هم نمیخواست. بازرگان بود و دائم میرفت سفر. گفت اگر برای خودت خانه بگیری هر وقت اینجا باشم همدیگرو می بینیم و بهت کمک میکنم. گفتم من مدرک شناسایی ندارم، نمیدونم چطور باید خونه پیدا یا اجاره کنم. همه کارها رو برایم کرد. اجاره دو ماهم را داد. بعد از او باز هم کس دیگری را پیدا کردم. این تنها راهی بود که برای پول درآوردن داشتم.
برای آینده خودت چه فکری میکنی؟ میدانی که هر مهاجر سه گنجینه باخود دارد، Beauty, Bras and Brain )،زیبایی، نیروی کار و قدرت فکر، تو فعلا فقط از زیبایی است که پول در میآوری. نیروهای دیگر هم داری که باید از آنها استفاده کنی.
آره میدونم. یکی دیگر هم بهم گفت همیشه جوون و خوشگل نیستی و این پولها هم همیشه نیست! خودم هم دوست ندارم این کارو بکنم. هیچوقت دوست نداشتم. من همیشه دختر کاری بوده ام، آرزوم این بود که یک کاری داشته باشم که هرروز صبح برم و عصر برگردم. البته بابام همه اش میگه درس بخون. ولی آخه چه جوری؟ با هزار بدبختی رفتم کلاس زبان. اگه بدونین چه جوری و درچه شرایطی زبان خواندم باورتان نمیشود.
با اینحال از کلاس یک بار هم غیبت نکردم. الان آلمانی میفهمم و حرف میزنم! ولی حالا چه درس و چه کار اول باید اقامت اینجا را بگیرم. اقامت هم یا پول حسابی میخواد و یا ازدواج. بخاطر همین دارم قبول میکنم با یک اتریشی ازدواج کنم. ماه دیگه قرار است برویم ثبت کنیم. بعد هم میخوام برم دوره یکی دوساله یک رشته ای رو ببینم و بعد برم سرکار.
دوستش داری؟
نه بابا! از حالا عزا گرفته ام چه جوری باهاش زندگی کنم! دو سه روزش هم برام سخته چه برسه دو سه سال! اصلا پهلوی هم که راه میرویم به هم نمی آییم! به خودش هم گفتم بخاطر اقامت است و بعد جدا میشویم. گفت برای من فرق نمیکند.
مهم این است که چند سال پیش من هستی! خودم هم فکر کردم حالا که مجبورم این سه سال رو هم تحمل میکنم در عوض مادرم و بچه هایش را یکی یکی می آرم. البته اینجا هم آش دهن سوزی نیست ولی اقلا دیگر کتک نمیخورند!
اینجا تو را میشناسند؟ میدانند چکار میکنی؟
کی ها؟ ایرانی ها که نه زیاد. اوایل که خانه گرفته بودم بچه های ایرانی میآمدند. اینجا اکثرا آواره هستند، جایی رو ندارند برند! من درک میکردم.
می اومدند اولش کلی نصیحت میکردند که ناموست رو حفظ کن و ... بعد چند روز میماندند و هرچی توی خانه بود میخوردند و میرفتند. حالا اینا مهم نبود. همه بدبخت شده ایم دیگه! ولی خونه م رو کرده بودند پاتوق! آدرسم رو که عوض کردم دیگه ندیدمشان!
الان هیچ دوستی ندارم. تنها دوستم بابامه! روزا هر وقت دلم تنگ میشه براش تلفن میزنم، ولی اون بیشتر برام نامه میده. مینویسه دخترم، مراقب خودت باش، سعی کن اصالتت را فراموش نکنی. به جایی برسی و مثل همیشه باعث افتخار من باشی.
همه نامه هایش را دارم... بخدا اینجا همون جهنمه، اتریش خوبه برای خود اتریشی ها، آلمان بهشته ولی برای آلمانی ها نه برای ما.
وقتی مردانی که با آنها رابطه داری در مورد ملیت ات سوال میکنند چه میگویی؟
نمیدونم هرچی به فکرم برسد میگویم غیر از اینکه ایرانی هستم! دلم نمیخواهد برای آنها اسم کشورم را بیارم آبروش بره. دلیل نمی شه آدم اگه تنشو فروخت، همه چیزای دیگرش رو هم بفروشه ! من یه کم سبزه هستم. بیشتر میگویم ایتالیایی یا اسپانیایی هستم. ولی بعضی هاشون شروع میکنند ایتالیایی حرف زدن و اونوقت تق اش در میآید!
نمی ترسی از اینکه پدرو مادرت بفهمند چکار میکنی؟
نه. پدرم که امکان ندارد بفهمد. تمام دنیا هم برایش قسم بخورند او باور نمیکند، میگوید من دخترخودم را میشناسم! مادرم هم بالاخره خودش زن است. درک می کند!
اگر خواهرهای کوچکترت بخواهند وارد حرفه سکس شوند به آنها چه میگویی؟
هیچوقت نمیگذارم. از یک خانواده یک نفر فدا بشه بسه!
برای خودت هم چنین آرزویی داری؟
معلومه. من هنوز منتظر اون دوستم هستم. .کنار او خوشبخت بودم. آنقدر به هم میآمدیم، عین یک کارت پستال عاشقانه بودیم. حیف تو ایتالیا کیفم رو دزدیدند اگرنه عکس هامونو بهتون نشون میدادم! میخوام بعد که کارم درست شد یه سفر برم آلمان شاید پیداش کنم. به دلم برات شده که یه روزی دوباره نگاهمون به هم میافته.
نمیدونم شما به فال حافظ اعتقاد دارین یا نه. بابام خوب حافظ بلده یه دفعه گفتم تلفنی برام فال گرفت و یه شعرش اومد که دقیقا همینو میگفت! من به خاطر اون شعر از مادرم خواستم یک کتاب حافظ برایم فرستاد.
برای آخرین سوال بگو آیا از اینکه از ایران خارج شدی پشیمان هستی؟
آره، مخصوصا من حساب نشده اومدم. همینجوری عشقی راه افتادم غیر قانونی آمدم. برای همین خیلی سختی کشیدم. میدانید در این مدت چقدر لحظات وحشتناک داشته ام که حاضر بودم نصف عمرم را میدادم در عوض ایران بودم. ولی... .
منبع: شهروندتوضیح: با عرض پوزش از خوانندگان وبلاگ و خانم میترا روشن که این مصاحبه را تنظیم کرده اند، بخش هایی از این گفت و گو بنا به ملاحظاتی حذف شده است .
قصد اهانت نداریم ولی واقعیت اینه که عده ای ، برای دست زدن به ضریح امام رضا ، هرکس را که سر راهشان باشد را با زور و مشت و لگد به کنارپرت میکنند ! لذا اگر کودکی در این بین قرار گیرد ، سالم ماندنش از معجزات خود امام رضاست ! جالب اینجاست وقتی که از یکنفرشان پرسیدم اگه به ضریح دست نزنیم و از ده قدمی ، ایشان را زیارت کنیم ، چه میشه ؟ گفت : فقط کافرها اینکار را میکنند ! که دست به ضریح نزنند !!!
من اسم این کار را میگذارم : زیارت به بهای جنایت .
یعنی شخصیت امام رضا همین چارچوب فلزیه ؟
از نکات دیگر سفر به مشهد این است که حرم امام رضا را داخل طرح ترافیک قرار داده اند و اگر بخواهید داخل طرح شوید ، باید مجوز خریداری ( ۲۰ هزار تومان) کنید و این طرح برخلاف جاهای دیگر ، شبانه روزی است . نکته بعدی ، هم اجاره دادن یک اتاق کثیف بدون هیچ امکاناتی به قیمت شبی ۵۰ هزار تومان است!
نظرات خوانندگان:
یکی از بازپرسان پرونده تجاوز و قتل دختر 14 ساله عراقی توسط پنج سرباز آمریکایی شهادت داد که این سربازان به نوبت قربانی را مورد تجاوز قرار داده و سپس یکی از سربازان پس از کشتن والدین و خواهر پنج ساله قربانی، با شلیک گلوله به سر قربانی او را کشته است.
به گزارش ایسنا، به نقل از خبرگزاری آسوشیتدپرس، بنیامین بیرس، بازپرس جنایی پرونده گفت: متجاوزان هنگامی که برای شرب خمر و ورق بازی دور هم جمع شده بودند، تصمیم به انجام این حمله گرفتهاند.
بیرس با استناد به اظهارات جیمز پی بارکر، یکی از متهمان گفت که این سربازان پس از انجام قتل به سر پستهای خود بازگشتهاند.
این اظهارات در دومین روز جلسه رسیدگی به پرونده تجاوز و قتل عبیر قاسم حمزه، دختر 14 ساله عراقی و قتل والدین و خواهر وی صورت گرفت.
این دادگاه تعیین خواهد کرد که آیا سربازان متهم باید در دادگاه نظامی حاضر بشوند یا خیر؟
این پنج سرباز به نامهای جیمز پی بارکر، پل ای کورتز، جسی وی اسپیلمن، برایان ال هوارد به همراه استیون دی گرین (متهم اصلی پرونده) به تجاوز و قتل متهم هستند.
آنتونی یریبه، سرباز ششم به کوتاهی در گزارش نقشه این سربازان برای حمله به خانهی قربانی متهم است.
استیون دی گرین که در ماه ژوئن (خرداد) در کارولینای شمالی دستگیر شده در دادگاه فدرال به اتهامات خود مبنی بر تجاوز و قتل اعتراف نکرد.
بیرس گفت، جیمز پی بارکر در اظهارات خود در 30 ژوئن گفته است که پیش از حمله اقدام به شرب خمر و ورق بازی کردهاند.
به گفته بیرس، بارکر اعتراف کرده پس از این که آنها به نوبت قربانی را مورد تجاوز قرار دادهاند دی گرین وی را با شلیک یک گلوله به سرش کشته است و سپس چندین بار به جسد وی شلیک کرده است.
بارکر افزود، دی گرین سپس نفت چراغ روشنایی را روی جسد وی ریخته است.
این در حالیست که بارکر در اظهارات خود نگفته که چه کسی قربانی را آتش زده است.
بیرس همچنین به نقل از اعترافات بارکر عنوان داشته والدین و خواهر پنج ساله دختر عراقی نیز از سوی دیگرین به قتل رسیدهاند.
پرونده یک زن که براى ارتباط با پسر جوانى دختر ۱۳ساله خود را در اختیار او قرار داده و از صحنه تجاوز به دخترش فیلمبردارى کرده بود، به اتهام زناى محصنه و معاونت در تجاوز به عنف به دادگاه کیفرى استان تهران رفت. این زن ۳۲ساله براى اینکه رابطه اش با پسر ۲۵ساله قطع نشود دختر نوجوانش را مجبور به ازدواج با دوست خود کرده بود.
هفته گذشته مردى با مراجعه به شعبه پنجم دادیارى دادسراى جنایى تهران پرده از جنایت همسرش برداشت و در شکایتش گفت: همسرم سه سال است به صورت پنهانى با پسر جوانى ارتباط دارد و براى اینکه رابطه پنهانى اش فاش نشود، دختر ۱۳ساله ام را به زور در اختیار این جوان قرار داده است. این مرد ادامه داد: از مدتى پیش متوجه رفتار مشکوک همسرم شدم. رفتار او تغییر کرده بود و در زندگى سرد شده بود. به دنبال یافتن علت این تغییر رفتار همسرم بودم که از چهار ماه پیش دختر کوچکم نیز دچار تغییر رفتار شد.همسرم روزها در خانه را به روى دختر بزرگم قفل مى کند و همراه سمیرا دختر ۱۳ساله ام به محل نامعلومى مى روند. شاکى افزود: از همسایه ها شنیده بودم که همسرم با مرد جوانى ارتباط دارد ولى به این موضوع اطمینان نداشتم. به همین خاطر همسرم را تعقیب کردم تا علت تغییر رفتار او و محلى که با دخترم به آنجا مى رفتند را شناسایى کنم. اما همسرم چنان حرفه اى رفتار مى کرد که من متوجه ماجرا نشوم. این مرد در ادامه از دختر کوچکش ماجرا را پرسید که او سرانجام لب به اعتراف گشود و از رابطه پنهانى مادرش با جوان ۲۵ساله اى به نام احمد پرده برداشت.
سمیرا درخصوص رابطه مادرش با احمد و جنایت هاى مادرش به قاضى گفت: چهار ماه پیش یک روز مادرم دنبال من به مدرسه آمد و اجازه ام را از مدیر گرفت. در راه متوجه پسر جوانى شدم که هر جا مى رفتیم ما را تعقیب مى کرد. وقتى موضوع را به مادرم گفتم او در جواب گفت که پسر جوان را مى شناسد و شروع به تعریف کردن از او کرد. وقتى ما به خانه آمدیم پسر جوان نیز به آنجا آمد و مادرم من را در اختیار او قرار داد. پسر جوان که مشخص شد اسمش احمد است به من تجاوز کرد. هر چه به او و مادرم التماس کردم هیچ اثرى نداشت. مادرم مى گفت احمد مى خواهد با تو ازدواج کند. دختر ۱۳ساله ادامه داد: پس از این موضوع مادرم مجبورم کرد که در برابر تجاوزهاى احمد مقاومت نکنم. حتى او یک بار در حالى که احمد به من تجاوز مى کرد شروع به فیلمبردارى از صحنه آزار من کرد.
با مطرح شدن این شکایت قاضى احمد قندى زاده دادیار شعبه چهارم دادسراى جنایى دستور بازداشت مادر جنایتکار و احمد را صادر کرد که پس از یک هفته تجسس متهمان دیروز دستگیر شدند. با بازداشت متهمان قاضى دستور بازرسى خانه احمد را صادر کرد که در بازرسى خانه فیلم هایى از صحنه ارتباط پسر جوان با این مادر و دختر کشف شد.
قاضى پس از دستگیرى متهمان بازجویى از آنها را آغاز کرد که احمد اظهار داشت: سه سال پیش یک روز در خیابانى در شرق تهران متوجه مزاحمت پسر جوانى براى این زن شدم به همین خاطر در دفاع از زن جوان با آن پسر درگیر شدم که از آن روز رابطه پنهانى ما شروع شد. پس از سه سال زن جوان براى اینکه بتواند رابطه اش را با من نزدیک تر کند تصمیم گرفت که دختر ۱۳ ساله اش را به عقد من دربیاورد که این آغاز ماجرا بود.
زن جوان نیز با انکار ادعاهاى احمد گفت که در مقابل یک باشگاه با احمد آشنا شده و رابطه آنها در حد تماس تلفنى بوده است. قاضى قندى زاده پس از بازجویى از متهمان گفت: این زن براى اینکه ارتباطش با احمد نزدیک تر باشد دخترش را در اختیار متهم قرار داده بود که پرونده احمد براى محاکمه به اتهام تجاوز به عنف و این زن به اتهامات معاونت در تجاوز به عنف و زناى محصنه به دادگاه کیفرى استان تهران فرستاده شد.
منبع: شرق
دولت احمدی نژاد پول نفت را بر سر کدام سفره ها برد؟ (تصاویر منتشر نشده ای از اقدامات ایران در جزایر قمر!)
تصاویری که نشان می دهد پول نفت سر سفره ها رفت منتها سفره بیگانه!!!
چند وقت پیش یکی از دوستان به خانه ام آمده بود و در میان وسایلش کتابچه ای را همراه آورده بود از مجموعه اقدامات کمیته امداد در کومور. کشوری با حدود ۷۰۰هزار نفر جمعیت و رییس جمهوری که طلبه قم بوده است. خیلی حرف ها داشتم بزنم اما فکر می کنم عکس های این کتاب خودش یک دنیا حرف و حسرت باشد!
طرح روی جلد کتاب
سهم مردم متمدن ایران زمین خرج مردم جزیره کومور می شود
عکس یادگاری با رییس جمهور کومور. کشوری با ۲۲۳۶کیلومترمربع مساحت
انواری (آقازاده ایت ا... انواری)رییس کمته امداد در حال تقدیم هدیه به رییس جمهور کومور(یادتان باشد به تازگی با مراکش و بحرین به هم زده ایم اما خدا را شکر دل کومور را به دست آورده ایم)
روبوسی عسگر اولادی با رییس جمهور کومور
پول نفت بر سر سفره ها را یادتان هست؟
زنان کوموری در حال استفاده از رایانه های اهدایی ایران(کاش چنین محبتی به زنان ایرانی هم می شد)
بدون شرح
انواری و عسگر اولادی پرواز به سوی جزایر قمر. ماموریتی برای وطن!
موقعیت کومور در جهان!
کاش محله ما در کومور بود!
رییس جمهور ایران در سفر به کومور در کنار رییس جمهور کومور
این هم وضعیت مردم فلک زده خودمان
تلفن یک شرکت خدماتی را می گیرم. زنی گوشی را بر می دارد. بعد ار مدتی بحث راضی می شود آدرس شرکت را بگوید.
وارد شرکت که می شوم به یاد فیلم چهارشنبه سوری می افتم. دیوارهای کثیف با اتاق های شلوغ. زنان و مردان کارگری که منتظر تلفن سفارش کار ایستاده اند. تیپ زنان از زنی با چادر به کمر بسته تا دختری با مانتو و روسری مرتب و حتی به نوعی براساس مد متغیر است. مردها نیز از این قاعده مستثنی نیستند. مردانی با سبیل های در رفته و شلوارهای کردی تا پسران مو شانه کرده و مرتب.
وقتی به رئیس شرکت که مردی تقریبا میان سال است مراجعه می کنم. سئوالاتی می پرسد از جمله :”کارگر چند ساله می خواهی؟ چه تیپی باشد؟ قد و هیکلش برایت مهم است؟”
وقتی می گویم من فقط برای تمیز کردن خانه یک کارگر ساده زن می خواهم سریع من را به زنی که پشت یکی از تلفن ها نشسته است معرفی می کند و می گوید:” خب چرا از اول نمی گویی و وقت من را می گیری.
می پرسم برای چی این مشخصات را پرسیدی که می گوید:”بعضی ها برای مهمانی هایشان کارگر می خواهند. به همین دلیل تیپ و قیافه کارگر هم برای شان اهمیت دارد.”
اسمش مریم است. دانشجوی دانشگاه آزاد خرم آباد است. 25 سال بیشتر ندارد. اول کم حرف می زد. بعد از چند دقیقه به حرف می آید. از مسائل کلی شروع به حرف زدن می کنیم تا به کارش می رسیم و می پرسم:
چرا از خرم آباد به تهران می آیی؟
پاسخ می دهد :
” در تهران وضعیت کار به مراتب بهتر از شهرستان ماست. اینجا حقوق هم بیشتر می دهند، البته در تهران رقابت برای کار هم بیشتر است. تو اگر یک اشتباه کوچک داشته باشی ،سریع اخراجت می کنند و دیگر هیچ کدام از این شرکت ها نمی گذارند برای آنها کار کنی. خیلی خوش شانس باشی با چند نفر از این کسانی که به خانه هایشان می روی دوست بشوی و بتوانی در خانه های آنها کار کنی،خیلی عالی است”
می پرسم:” هیچ کدام نمی گذارند کار کنی؟ چطور؟ چرا؟
“خب !اینها همه با هم دوست هستند اگر کمی بد قلقی کنی مطمئنا نمی توانی به هیچ کدام از شرکت ها بروی.”
وقتی کمی اعتماد کرد .هویت خودم را به عنوان روزنامه نگار به او معرفی کردم. راضی شد با هم بیشتر حرف بزنیم .گفت : “اگر روزنامه نگاری از سختی کار ما بنویس. این کار با سختی های زیادی همراه است.”
ادامه می دهد:”این کار خیلی سخت است ، خیلی.”
می پرسم :”سختی کار کجاست؟”
می گوید : “راستی از شما هم درباره نوع و قیافه کارگر پرسیدند؟”
” آره.”
چند وقت قبل یکی از دوستانم برای کار به خانه یک پسر مجرد رفت تا چند روز از او خبری نبود. بعد از چند روز که آمد از لحاظ روحی اوضاع خرابی داشت مرا به کناری کشید و گفت به او تجاوز شده است. همان پسر به او تجاوز کرده بود.”
شکایت نکردید؟
“کدام شکایت؟ رئیس شرکت که نمی دانم چقدر از پسر پول گرفته بود گفت اگر هر کدام شکایت کنید اخراج می شوید همه بچه ها هم به کارشان نیاز داشتند.بنابراین از شکایت منصرف شدیم.”
می پرسم:” مگر بیمه نیستید که بخواهید از حقوق بیمه استفاده کنید؟ “
کدام بیمه ؟اصلا اسم ما در هیچ جایی ثبت نشده است. بر اساس آمار در این شرکت که می بینید تنها 5 نفر کار می کنند، در صورتی که حدود 60 نفر به طور ثابت اینجا کار می کنیم و نزدیک عید و یا در تابستان این آمار به 120 نفر هم می رسد.
” چرا اسمتان جایی ثبت نیست؟”
-”خب معلوم است اگر ما اسم ما ثبت شود باید ما را بیمه کنند. باید هزار تا حق دیگر ما را نیز بدهند.
” ادامه می دهد:” نزدیک عید که می شود آمار رقابت بیشتر هم می شود چون همه می خواهند کار کنند. صاحبخانه ها هم بیشتر به شرکت ها اعتماد دارند تا افراد ساده و بدون پشتوانه.”
خواهر مریم نیز در تهران به همین کار مشغول است:”خواهرم با دخترش به خانه های مردم می رود. دخترش 16 سال دارد تازه می خواهد ازدواج هم کند. پسرش هم شاگرد مغازه است دخترش شبانه درس می خواند اما پسرش دیپلم ردی است و درس را هم ول کرده است.”
مریم می گوید:” من هم به اعتبار خواهرم به اینجا برای کار می آیم. می بینی چند وقت است دستی به صورتم نکشیده ام؟ چون نمی خواهم به عنوان یک روسپی به خانه های مردم معرفی شوم. به عنوان کارگر مرا به خانه مردم می فرستند و در اصل منظورشان چیز دیگری است .”
در این شرکت 50 درصد درآمد را صاحب شرکت می گیرد. یعنی اگر برای یک روز کامل کاری از صبح تا شب ، در بهترین حالت 20 هزار تومان بگیرند 10 هزارتومان تنها به آنها می رسد. “به مراتب وضعیت دختران در شرکت بدتر است. مردها 70 درصد حقوقشان را می گیرند اما زنان بیشتر از 50 درصد نمی گیرند.”
در توضیح می گوید:” توجیه آنها این است که شما خرج یک خانواده را که نمی دهید تنها خرج خودتان است همین پول هم کافی تان است. در صورتی است که آنها می دانند حداقل 10 نفر از زنانی که اینجا کار می کنند مجبور هستند خرج یک خانواده را بدهند یکی شوهرش معتاد است دیگری شوهرش مرده آن یکی از شوهرش طلاق گرفته است.”
می خواهم سئوال های بیشتری بپرسم مریم ساعت را می پرسد انگار دیرش شده است:” امروز که هنوز پولی گیرم نیامده . زودتر بروم برای یک کار دیگر.”
باراک اوباما روز پنجشنبه، ۱۲ مارس، گفت که میخواهد با وجود آمادگی برای گفتوگو با ایران، تحریمها و اعمال محدودیتهای تجاری علیه جمهوری اسلامی را یک سال دیگر نیز تمدید کند، زیرا به گفتهی رییس جمهور ایالات متحده، ایران کماکان "تهدیدی نامتعارف و خارقالعاده" برای امنیت آمریکاست.
اوباما اعلام کرد: «من این اضطرار ملی را در رابطه با ایران برای یک سال دیگر تمدید میکنم».
رییس جمهور آمریکا افزود: «اقدامها و سیاست دولت ایران در تضاد با منافع آمریکا در منطقه است و تهدیدی نامتعارف و خارقالعاده برای امنیت ملی و نیز سیاست خارجی آمریکا محسوب میشود».
تحریمهای تمدیدشده از سوی باراک اوباما، برای نخستین بار توسط بیل کلینتون، رییس جمهور پیشین ایالات متحده، در سال ۱۹۹۵ علیه ایران و برای جلوگیری از کمک شرکتهای آمریکایی به ایران و توسعهی این کشور اعمال شدند. این تحریمها از معاملات نفتی شرکتهای آمریکایی با ایران و نیز سرمایهگذاری در این کشور جلوگیری میکنند.
اوباما در عین حال، در ماههای گذشته بارها بر این نکته تاکید کرده است که، برخلاف سلف جمهوریخواهاش، جرج بوش، برای گفتوگو با ایران آماده است.
تنها شرطی که اوباما بهگونهای غیرمستقیم برای مذاکرات عنوان کرد، این بود که جمهوری اسلامی با "باز کردن مشت گرهکرده"ی خود، به خواست ایالات متحده برای گفتوگو پاسخ مثبت دهد.
باراک اوباما، در جریان کارزار انتخاباتی خود برای احراز مقام ریاست جمهوری آمریکا اعلام کرد که آمادگی دارد بدون هیچ قید و شرطی با ایران مذاکره کند، همزمان اما تصریح کرد که ایران به هیچوجه اجازه ندارد به سلاحهای اتمی دست پیدا کند.
بزرگترین مشکل و مانع کنونی بر سر مناسبات ایران و آمریکا برنامهی اتمی جمهوری اسلامی است. آمریکا ایران را متهم میکند که زیر پوشش استفادهی صلحآمیز از انرژی اتمی، برای دستیابی به سلاحهای هستهای تلاش میکند. ایران همواره این اتهام را رد کرده است.
این تصویر تلخ عکسی از جوان سربازی است که یک تماشاگر نادان بازی سپاهان- پرسپولیس با پرتاب نارنجک دستی چشمهایش را گرفت
بر اساس گزارش شبکه عرب زبان «العالم» و در ادامه تضییعات عوامل وهابی و افراطی در حکومت عربستان علیه شیعیان؛ نیروهای امنیتی عربستان روز سهشنبه با زوار قبرستان بقیع درگیر شدند که در جریان آن حداقل دو نفر کشته و چهار نفر دیگر مجروح شدند.
بر اساس اظهارات شاهدان عینی؛ درگیری نیروهای وابسته به هیأت امر به معروف و نهی از منکر عربستان با زوار شیعه در قبرستان بقیع ابتدا با دشنامها و الفاظ زشت و تحریکآمیز عوامل وهابی به شیعیان کلید خورد که به سرعت به درگیری با سنگ و چوب، شکستن شیشههای چند خودرو و نهایتاً تیراندازی هوایی و مستقیم عوامل امنیتی عربستان به زوار شیعه کشیده شد. در جریان این درگیریها در منطقه «القطیف» حداقل دو تن از زوار شیعه کشته و چند تن دیگر نیز مجروح شدند.
منبع:شهاب نیوز
در کلیپ اول مشاهده می شود گروهی از شیعیان در یک جو ملتهب با وارد شدن به مزار بقیع با عجله خاک وسنگ های آنجا را(به عنوان تبرک) با خود می برند. البته اگر دقت کنید سن وسال این اشخاص خیلی کم است.
دانلود 2.5MB
در کلیپ دوم در گیری پلیس عربستان با شیعیان در اماکن مختلف دیده می شود در قسمتی از این کلیپ پلیس عربستان به دسته سینه زنی شیعیان که لبیک یا حسین گویان در کنار مسجد حضرت رسول مشغول عزاداری هستند حمله می کند.
دانلود 2.5MB
اهانت وقیحانه نماینده بحرینی به شیعیان
میگم درسته که حالا مقامات و وزیر وکیل ها و رییس جمهور محترممون مالی نیستن اما خدا وکیلی خیلی از اونها با نمک هستن که اگه همین نمک رو هم نداشتن به لعنت خدا هم نمی ارزیدن…!
این اقای محمد رضا خباز گفته دولت باید بابت گم شدن یک میلیارد و چهل و هشت میلیون دلار از بودجه سال هشتاد و پنج از مردم عذر خواهی کنه…!
جل الخالق … آخه این چه خزعبلیه که یه نماینده مجلس میگه؟ مگه یک میلیار و چهل و هشت میلیون دلار پول یه سکه بیست و پنج تومنی بوده که آقای رییس جمهور تو جیبش گذاشته باشه اونوخ از سوراخ جیبش بیفته گم بشه حالا ازش بخوایم بیاد عذر خواهی بکنه؟ اونایی که هی بیت المال بیت المال میکنن چرا این رییس جمهور رو زیر اخیه نمیکشن ببینن چه بلایی سر این پول در اورده…؟
توی این مملکت که از فقر و نداری خودشون رو اتیش میزنن جلوی مجلس اونوخ این اقای بادامچیان میاد میگه این خودسوزی ها سیاسیه…! والله خیلی رو دارین بخدا … به نظرم از وقتی شماها اومدین سنگ پای قزوین از این مملکت رفته از خجالتش…! اخه ادم حسابی طرف میاد خودش رو بسوزونه بخاطر سیاست بازی؟
خبرنگاره بهش میگه اوضاع معیشتی مردم خرابه اونوخ اقا میگه چرا مردم توی خونه شون مربا درست نمیکنن…! چرا مرغ نگه نمیدارن میگن بو میده…! چرا توی گلدون خونه شون ریحون نمیکارن با پنیر بخورن …! دِ اخه لامصب این مزخرفات چیه که تو میگی…؟ تو پنجاه متر اپارتمان بیان مرغ نگه دارن … اینه راهکار شما..؟ دولتمردا میلیارد میلیارد پول نفت رو چپو کنن اونوخ مردم چشمشون به کون مرغشون باشه تا تخم کنه براشون…؟ این بانمکی شماها گاهی اینقدر حرص اوره که ادم اعصابش به هم میریزه… نمیدونم ماها چه گناهی کردیم که گیر شماها افتادیم … نمیدونم …!
مسعود مشهدی
دانلود 1.3MB
نتیجه یک تحقیق نشان می دهد هر چقدر که تمکن مالی یک خانواده ایرانی کمتر باشد به همان نسبت مصرف نان نسبت به بقیه مواد غذایی بالاتر می رود و بر عکس!
مدافعان طرح هدفمند کردن یارانه ها معتقدند ثروتمندان جامعه بیشتر از محرومان جامعه از یارانه ها بهره مند می شوند ولی به نظر می رسد با توجه به این تحقیق نان باید از این طرح مستثنی باشد.
خیلی غم انگیزه! تا آخرش ببینید
این فیلم در مورد زنان ایرانی هست که افغانی ها در ایران باهاشون ازدواج کردن و بر خلاف میل اون ها بردنشون به افغانستان!
یک زن در تبریز با همکاری دو مرد شوهر و خانواده شوهرش را در یک شب به قتل رساند و دادگاه این زن و دو مرد را به اعدام محکوم کرد و آنها در ملاعام به دار مجازات آویخته شدند.
نمیدونم عمدی یا غیر عمدی طناب رو جوری گردنه زنه انداختن که جون دادنش خیلی بیشتر از اون دو مرد طول کشید....
مرگ شهروند قزوینی ناشی از سهلانگاری مدیریت شهری است
کشته شدن یک رهگذر بر اثر سقوط از پل ولایت در بلوار آیت ا.. خامنه ای قزوین
(روبروی بیمارستان پاستور)
دریغ از یک تابلو هشتار دهنده !
اگر شبی جلوی بیمارستان پاستور پیاده شدید و خواستید از این خیابون عبور کنید، جدا مراقب باشید نمیرید ...
آقا من اعتراض دارم…. چرا خیلی از مردهای ایرانی بعد از ازدواج بازم چشمشون دنبال زن های دیگس و اگه پا بده بدشون نمیاد چه بصورت شرعی چه غیر شرعی با چند نفر دیگه هم بخوابن؟
یکی از همین ها چند روز پیش کنار من بود و با اینکه تقریبا تازه ازدواج کرده بازم دلگی میکرد و چشمش دنبال زن های دیگه بود…!
بهش میگم آخه تو اگه به خودت حق میدی بری با زن یا دخترای دیگه بخوابی چرا به زن خودت حق نمیدی بره با هر کی دلش میخواد بخوابه…! رگ گردنش زد بالا و چشماش رو گرد کرد که: این چه حرفیه مرد حسابی…! مگه زن من فاحشه اس!
میگم چطور تو با صد نفر میری توی رختخواب اونوخ فاحشه نیستی اما زنت اگه با یه نفر روی هم بریزه فاحشه اس؟ میگه: دیوونه مرد که فاحشه نمیشه که! فاحشه به زن میگن…! میگفت: زن رو راضی نگهش دار …! ( از نظر رختخوابی البته ) طلا ملا براش بخر …! یک سفر مکه و کربلا ببرش … مرگ میخواد دیگه؟؟؟ بیشینه تو خونه بچشو بزرگ کنه…! سفره ابولفض بندازه …. آش نذری بپزه … روضه ماهانه بذاره … چی میخواد دیگه؟ تازه من با زن شوهر دار کاری ندارم که… الان یکی پیله کرده بهم آخ اگه بیبینیش … حوریه …حوری! منتها شوهرش ازون کسخلاس…! حیف که گناه داره با زن شوهر دار، وگرنه چند بار خودش ندا داده…!
اینجور مردا زن میگیرن که چراغ خونه شون رو روشن نگه داره ! بچه بیاره براشون … ! رخت و لباسشون رو بشوره …غذا بپزه… و تا وقتی بر و رویی داره رختخوابشون رو گرم کنه…! زن ایرانی مظلومه… مظلوم..!
چرا زن اگه یه کم پاشو کج بذاره زود بهش میگن خراب…! ولی مرتیکه صد جا میره دلگی و خانوم بازی اما هیچکی بهش نمیگه خراب…! مگه فقط جنس زن خراب شدنیه و مرد اصلا خراب بشو نیست…! اگه یه روز آمار مردای خراب رو در بیارن واویلاست… واویلا…!
اتباع ایرانی - پس از اتباع افغانستان - در زمینه بدست آوردن اجازه سفر به دیگر کشورهای جهان بی اعتبارترین ملت جهان شناخته می شوند.
امروز خبری را دیدم که البته چندان جدید نیست ولی متاسفانه واقعیت دارد . آسوشیتدپرس به نقل از یک مرکز معتبر مطالعاتی در سویس به نام هنلی اند پارتنرز گزارش داده است که اتباع ایرانی - پس از اتباع افغانستان - در زمینه بدست آوردن اجازه سفر به دیگر کشورهای جهان بی اعتبارترین ملت جهان شناخته می شوند. طبق این گزارش مردم کشورهای فنلاند - دانمارک و آمریکا با داشتن اجازه سفر بدون ویزا به 130 کشور جهان معتبرترین و اتباع ایران با داشتن اجازه سفر بدون نیاز به ویزا به 14کشور دنیا بی اعتبارترین اتباع یک کشور در جهان محسوب می شوند . در میان 195 کشور مورد مطالعه ایرانیان رتبه 194 را بدست آورده اند و به این ترتیب بعد از اتباع افغانستان در قعر جدول اعتبار جهانی جای گرفته اند . جالب اینجاست که طبق این لیست اتباع کشورهای قحطی زده ای مانند بورکینافاسو - اتیوپی - سومالی و جیبوتی در جهان به مراتب معتبرتر از مردم ایران هستند . این چنین است که یک نفر ایرانی برای سفر باید هر خفت و خواری را از سفارتخانه کشور دیگر تحمل کند یا از خیر سفر بگذرد . در لیست پایین هم کشورهایی که ایرانیان نیاز به ویزای آنها ندارند دیده می شوند .
قاره آسیا
|
|
در ضمن برای تحقیق بیشتر می توانید لیست اعتبار تعدادی از کشورها برای مسافرت شهروندانش به خارج از کشور را در سایت Henley & Partners مشاهده فرمایید .
دیگر قضاوت با خودتان !!!!
این خانوم ما چند وقته پیله کرده میگه دستگاه تصفیه اب بخر …! ما هم که جزو مردان نیک روزگار هستیم این تقاضا رو حواله به اونجامون کردیم و پشت گوش انداختیم تا حالا…! دیشب دیدم یه لیوان اب لوله کشی اورده میگه بگیر بخور! گفتم مگه خرم که این اب جوب رو بخورم…! اَه …اَه …اَه …چه کثافتی…! گفت یا میخوری یا همین الان میری دستگاه تصفیه اب میخری …! گفتم نه میخورَم نه میخَرم…! گفت اخه دیوانه این همون اب شیره که با ولع میخوری …! گفتم …نععع…! گفت: بععععله…! دیشب یه پارچ اب ریختم توی دستگاه بخور حالا این یه لیوان تهش مونده … ببین چه کثافتی میخوریم صب تا شب… رحم داشته باش مرد! اگه اینا دلشون به حال بچه های ما نمیسوزه تو بسوزه لا اقل..! گفتم بدو اون گوشی رو بیار دوتا عکس بگیرم از این لیوان اب بدم روزنامه کنن…! گوشی رو که اورد گفت صد تا عکس هم که بگیری یاسین به گوش خر خوندنه …کسی دلش به حال ما نسوخته که نون و ابمون رو درست کنه…!
بهش گفتم بازم برو خدا رو شکر کن… توی اهواز یه کارشناس المانی اب اشامیدنی رو ازمایش کرده گفته جان بچه هاتون این اب رو به خر و گاوتون ندید که سَقَط میشَن…! مردم گفتن بابا ما این اب رو خودمون میخوریم…! کارشناس المانی چشماش چار تا شده و دود از کله اش بلند شده …! میگن این کارشناس مستراح که میخواسته بره تو اهواز یه شیشه اب معدنی میبرده کونش رو با اب معدنی میشسته… میفهمی یعنی چی؟ یعنی اب اشامیدنی مردم اهواز به درد کون شستن هم نمیخوره … باز برو ناشکری کن …! بنده های خدا اهوازی ها … خدا صبرتون بده…!
مسعود مشهدی
برای دانلود آهنگ یا ویدیو از سرور مستقیم بر روی نام آهنگ راست کلیک کنید و سپس گزینه Save Target As را بزنید
حجم ۸.۲۵ مگا بایت فایل زیپ
دانلود 6MB
یا
دانلود کلیپ خلاصه شده 1.1MB
اگه عکسی باز نشد روی اون کلیک راست کنید و Show Picture رو بزنید
حجم صفحه بالاست و ممکنه بعضی از عکس ها باز نشن
--------------
امروز هم مانند ده سال پیش در راهپیمایی بیست و دوم بهمن ماه حضور یافتم و سعی کردم آنچه را که در چشم نشست به یاری دوربین با هم به نظاره بنشینیم.
.
اولین چیزی که در بدو حضور ذهن تو را به خود مشغول می کند. دستفروشان یا همان مستضعفان هستند. وارثان اصلی انقلاب به قول بنیانگذارش. هنوز هم بعد از گذشت سی سال از روزهایی که انقلاب به ثمر نشست، آنان میراث خود را باید از دست دیگران طلب کنند آن هم با مشقت زیاد …
.
راهپیمایی بدون ایستگاه صلواتی ؟ امکان ندارد. شک نکن. شاید هم روزی رهبر انقلاب به تاءسی از بنیانگذار انقلاب بگویند: همین ایستگاه هاست که راهپیمایی ها را زنده نگهداشته است.
این ایستگاه ها در دو ضلع شمالی و جنوبی خیابان آزادی قرار داشتند.
.
بعد از دیدن ایستگاه های صلواتی، کیسه ها و کارتن های اقلام اهدایی به امت همیشه در صحنه است که بیشتر فضای چشم را تسخیر می کند.
همیشه شعبون یکبار هم رمضون. اینبار یکی از غیور مردان ایرانی از فلسطینیان استفاده نمود. البته از پرچمشان !
.
در راهپیمایی امسال سی دی خام هم توزیع شد. فکر کنم بسته هایش صد تایی بود.
.
.
البته از هر چه بگذریم سخن کیک خوشتر است.
.
البته از حق نگذریم همه هم برای خوردن و بردن نیامده بودند. برخی هم آمده بودند، بفروشند یا بخرند.
دو ضلع میانی خیابان آزادی نیز در تصرف این قشر بود.
.
راستی گشت ارشاد هم بود.
.
حاشیه ها :
.
.
حضور هاتف ( دسته بیل ) در راهپیمایی روز بیست و دوم بهمن تهران سال 1387
سرگذشت آمنه بهرامی نوا
صادره از تهران - متولد 7/7/1356- فوق دیپلم الکترونیک- دانشکده واحد اسلام شهر- آدرس محل زندگی خانواده- تهران- جنت آباد جنوبی کوچه نسترن یکم- ساختمان گل- پلاک 1 واحد25 – به شماره تلفن 44450416
بدین گونه است که آمنه بعد از فارغ التحصیل شدن در رشته الکترونیک مشغول به کار می شود، شایان ذکر است که قبل از تحصیل هم مشغول به کار بوده است و همواره به خانواده کمک می کرد. در سال 1383 از طریق تماس تلفنی یکی از همکلاسی هایش متوجه شد که یکی از بچه های سابق دانشگاه به او ابراز علاقه کرده و از وی خواستگاری کرده که بعد از پرس و جو متوجه می شود که آن شخص 4 سال از خودش کوچکتر می باشد و هیچ وجه مشترکی با هم ندارند و جواب رد می دهد از همان موقع مزاحمت های تلفنی شروع می شود و حتی مادر آن شخص تلفنی با آمنه صحبت می کند که او مجددا می گوید نه و فرد ایده آل من با توجه به سن و اخلاقیات پسر ایشان نمی باشد، منتهی مدت ها این فرد تلفنی با التماس و تهدید می خواست به خواسته اش برسد که حتی یکبار تهدید کرده بود که بلایی سر او می آورد اگر جواب نه بگوید، که البته آمنه سعی می کرد توجه نکند و شاید با کم محلی دست از سرش بردارد که بالاخره متأسفانه در 12 آبان 1383 مصادف با شب نوزدهم ماه مبارک رمضان حادثه بسیار تلخی رخ داد در حالی که آمنه عازم رفتن به خانه از محل کار می شد در پارک روبروی بیمارستان رسالت واقع در زیر پل سید خندان به یکباره مورد حمله قرار گرفت و در یک لحظه آن پسر را دید که ظرفی در دست دارد و محلول محتوی آن ظرف را سریع به روی صورت او ریخت و پا به فرار گذاشته که آمنه بعد از چند ثانیه دچار سوزش زیاد و درد وحشتناکی می شود که با داد و فریاد، مردم به سوی آمنه و او را به بیمارستان رسالت رسانده صورت او را می شویند ولی موفق به بازکردن چشم هایش نمی شوند و او را به بیمارستان مطهری منتقل می کنند و بعد از ساعتی به بیمارستان لبافی نژاد. متأسفانه آسیب رسیده به چشم ها و صورت به قدری زیاد است که تاب و توان را از او گرفته و قادر به دیدن تصاویر به صورت واضح نبود و چندین بار چشم هایش را مورد عمل جراحی قرار می دهند ولی موفقیتی حاصل نمی شود، پوست او هم که بدتر. حدود 2 روز بعد آن پسر سنگدل دستگیر می شود ولی چه فایده؟ آمنه چند ماهی در بیمارستان بستری می شود پزشکان عزم جزم می کنند
تا بتوانند کمکی به او بکنند ولی آسیب اسید روز به روز بر چشم او تأثیرات بدی می گذاشت به طوری که تمام کره ی چشم و رگ هایش را کوچک کرده و از میان برده بود که بعد از چند ماه مرخص می شود و از نظر دیدن قطع امید می کنند پوست او هم که روز به روز عمق سوختگی اش بیشتر می شود. در این مدت هرکس هر کمکی از او بر می آمد برای وی انجام می داد
بالاخره بعد از چندین ماه مرخص شد و به خانه آمد ولی با چشم های بسته که درد و سوزش زیادی داشت و صورت و دستی سوخته
دکترها گفتند در ایران برای چشم او کاری نمی شود کرد و در کشور
اسپانیا شهر بارسلونا که در زمینه ی چشم تخصص زیادی دارند شاید بتوان کاری کرد. و هزینه رفتن به آنجا مشکل ساز بود، خانواده آمنه چند ماه کوشش فراوان کردند و در اواخر سال 83 خواهر آمنه توانست مجوز خروج آمنه از کشور و پول بلیط رفت به آن جا را از وزارت بهداشت تهیه کند.
مقداری هم اطرافیان پول فراهم کردند و در فروردین 84 آمنه به همراه خواهرش راهی کشور اسپانیا شدند پس از رسیدن به آنجا بعد از معاینات فراوان دکترهای آمنه اعلام کردند که اگر زودتر می آمد ممکن بود زودتر به نتیجه برسند و الان زمان زیادی باید صرف شود. چشم چپ وی که در ایران می خواستند تخلیه کنند و هنوز هم بخیه شده بود را گفتند به علت اینکه کره ی چشم کوچک شده فعلا دست نمی زنند. و چند هفته بعد چشم راست او را عمل کردند ولی گفتند فعلا باید بسته باشد در چند ماه چون آمنه پلک نداشت و تمام پلک او سوخته بود چندین عمل جراحی روی او انجام شد که از بدنش پوست می گرفتند و بر چشم او پیوند می زدند که پلک درست شود. دوبار دیگر هم چشم راست را عمل کردند بعد از یکسال حدود 35% بینایی خیلی ضعیف حاصل شد ولی به علت هزینه ی بالا عمل ها که آمنه توان پرداخت پول های آنان را نداشت و دائم به آنها بدهکار می شد و هزینه داروهای چشم بسیار بالا بود که تا پولی تهیه می شد برای آن زمان دیر می شد و همزمان بنیه ی جسمانی اش را بر اثر این عمل ها و تزریق داروهای مسکن تحمل درد از دست داده بود. بر روی چشم او اثر خوبی نمی گذاشت من خودم هر وقت با او صحبت می کردم از درد می نالید و دیگر توان تحمل نداشت ولی همیشه از خدا می خواست که به او توان بدهد.
با همان 35% بینایی انگار دنیا را به او داده بودند. بعد از مدتی چون هزینه ها بالا و تغذیه هم نامناسب بود و روحیه وی خراب دوباره فشار چشم او بالا رفت و بینایی یه صفر رسید و دکترها به او تأکید کردند که باید استراحت مطلق داشته باشد و روحیه اش را بالا ببرد و دائم تحت نظر دکترها باشد اما مگر می شود با این همه درد در تنهایی و ندیدن روحیه ای را حفظ کرد حدود یکسال دیگر سپری شد و دوبار دیگر چشم های او را عمل کردند و چندین بار تا مرز نور دیدن پیش رفت و حدود چند ماه پیش پوست صورت او را عمل کردند و سلولهای بنیادی را تزریق کردند تا پوست زیرین ترمیم شود. که البته تا 3 نوبت دیگر می بایست پوست وی عمل شود. و در مورد چشم ها تا 3 سال دیگر تاریخ دادند که زمان می برد تا نتیجه ای حاصل شود. و الان در حال حاضر آمنه در پانسیونی دانشجویی در شهر بارسلونا به سر می برد که به او مهلت دادند که باید هرچه سریعتر آن جا را تخلیه کند.
البته مردم شهر آنجا دیگر او را می شناسند و تا الان نسبت به او کمک های زیادی کردند تا الان یاری خداوند و کمک های مردم ایران و اسپانیا او را یاری کرده و تا الان دوام آورده است. در حدود یک ماه دیگر عمل جراحی دیگری روی پوستش دارد در مورد چشم هایش هم همین طور الان به سختی روزگار می گذراند بدون دیدن در تاریکی مطلق با درد زندگی می کند او هنوز که هنوز دردهای فراوانی دارد بر اثر خوردن داروهای مسکن قوی در این 3 سال معده ای او هم ناراحتی پیدا کرده و تحت مداوا می باشد هزینه ها در آن جا بسیار بالاست او می بایست داروهای چشم خود را به موقع تهیه کند ولی به خاطر نبود پول به موقع گاهی آنقدر دیر می شود که دوباره بر می گردد سرجای اول و همان دردها. او با صرفه جویی روزی یک وعده غذا می خورد تا دچار بی پولی نگردد
ولی آنقدر داروها گران است که راه به جای نمی برد در این جا این سوال مطرح که آن جوان با ندانم کاری خودش چه بلای وحشتناکی را بر سر آمنه و خانواده اش آورده است. مادر آمنه 3 سال است که عملا زندگی اش فلج شده او نان آور خانواده است که به سختی روزگار می گذراند و در غم فرزندش و درد و رنج او زحمت های فراوانی کشیده و به هر کجا که می شده و می توانسته سر زده است ولی آن قدر گرفتار و بدبخت بیچاره زیاد است که در این مملکت که به هرکس که برسی تعدادی دیگر می مانند خدا باید یاری کند همه چیز در دست اوست .
در این جا با تشکر از تمام کسانی که در این مدت به آمنه کمک کرده اند و او را یاری داده اند شایان ذکر می باشد که او الان در وضعیت بدی به سر می برد و نیازمند کمک و یاری می باشد تمام سعی و تلاش او این است که بعد از تحمل این همه درد و رنج بتواند حداقل بینایی یک چشم به او برگردد و این مستلزم این است که از نظر مالی هم دستش باز باشد از تمام کسانی که توان کمک به او را دارند استدعا می نماید که او را یاری دهند تا بتواند به مقصود خود برسد واقعا خیلی سخت است به این شکل زندگی کردن که بدون هیچ گناهی به دست شخصی سنگدل نعمت سلامتی و دیدن از آدم گرفته شود و جوانی آدمی در درد و رنج و غصه و افسوس سپری گردد. و ای کاش که قانونی تصویب می شد که می توانست به کل جلوی این قسم جنایات را می گرفت که این طور با زندگی کسی به راحتی بازی نکنند و در این طور مواقع خداوند متعال همه ی انسان ها را مورد آزمایش قرار می دهد که نظاره گر اعمال ماست که باید به مدد و یاری همنوعان خود بشتابیم تا از این آزمون سربلند بیرون بیاییم چرا که هرکس در این دنیا دست یاری به سوی هم نوع خود دراز کند خداوند او را قرین رحمت خود قرار می دهد.
شماره حساب ها | ||
شماره کارت | شماره حساب | نام بانک |
6037 6910 7609 1636 | 0312 7898 5800 2 | بانک صادرات |
6037 9910 8208 2565 | 0305 3570 2600 0 | بانک ملی |
تمامی حساب ها به نام سرکار خانم آمنه بهرامی نوا می باشد |
و شماره حساب آمنه در اسپانیا
Account holder :ms.amaneh bahrami nava
Bank name: La Caixa
Bank address: Barcelona, spain
Iban: es0321003017072000050246
SWIFT code: caixesbbxxx
Telephone no: 0034-932374961
---------
این نوشته یک گفت و گوی واقعی هستش:
من : مامان با بابا صحبت کردی ؟ راجع به همین تغییر جن سیت ؟
مامان : آره ولی نه من راضیم نه اون .
من : چرا؟ دلیلش چیه؟ چرا راضی نیستین؟
مامان : چون که ما نمی تونیم. این خیلی لقمه بزرگیه برای ما .
من : خب این جوری که نمی شه پس من چی کار کنم؟ چقدر بشینم کنج خونه؟
مامان : نشین خب. یه کاری واسه خودت جور کن .
من : کار خونگی از کجا بیارم ؟
مامان : چرا کار خونگی؟ مگه بقیه چی کار می کنن؟
من : بقیه خیلی کارا می کنن که من نمی تونم بکنم اینم روش.
مامان : خب چی می خوای بگی؟ فکر کردی تغییر جن سیت بدی دیگه خوشبخت می شی؟
من : نه همچین فکری نکردم. خودم می دونم اونم هزار تا مشکل داره ولی هر چیه از الان بهتره.
مامان : تو رو خدا این جوری کرده. تو نباید با خواسته خدا بجنگی که.
من : خدا درد می ده درمونم میده. خیلیا هستن مادر زاد یه مشکلی دارن. نباید خودشونو درمان کنن؟ باید همونجوری بمونن که یه وقت با خواسته خدا نجنگیده باشن؟
خدا علاوه بر بیماری عقل و همت داده که ازش استفاده کنیم.
مامان : ما نمی تونیم من نمازم ترک نشده. حالا چه جوری ……
من : هیچ ربطی نداره. اتفاقآ اون جوری بخوای بگی طبق نظر خیلی از علما از نظر شرعی واجبم هستش.
مامان : من اون دینو قبول ندارم.
من : دینی که خودت دوست داشته باشی قبول داری؟ خب ما نداریم همچین دینی. شاید این یکی جدیده مال شما باشه. ولی دین من همون قبلیس.
مامان : بابا این همه هستن مثل تو دارن زندگیشونو می کنن. تو هم مثل اونا.
من : کو؟ کجا هستن این همه؟ من چرا ندیدم تا حالا؟ مثل خودم زیاد دیدم ولی یا رفتن عمل کردن یا خود کشی. از اونایی که شما می گی من ندیدم.
مامان : تو اگه خودت بخوای خوب می شی.
من : خب مشکل همینه که من نمی خوام. اگر می خواستم که دیگه مشکلی نبود. خواستنو نخواستن که دست خود آدم نیست. یکی که مثلآ رنگ آبی رو دوست داره می تونه دیگه نخواد که دوست داشته باشه؟ مگه از اول خودش خواسته بوده؟
من : مامان خودتم می دونی که اینا همش بهونس. شما خودتون دوست ندارین. من می خوام بدونم چرا؟
مامان (با گریه) : خب من تو رو همین جوری می خوام. می خوام که پسر باشی.
من : به نظر تو من الان پسرم؟ چه نشونه ای از پسر بودن تو من میبینی؟
مامان : سکوت ……
من : تازه من که نمی تونم تا ابد بر اساس خواسته دیگران زندگی کنم. پس خودم چی؟
مامان : گریه ……
مامان ( با گریه ) : من نمی تونم. من نمی تونم تحمل کنم. نمی تونم ….
من : چطور من می تونم. من 17 سالم بود یواشکی می رفتم پیش این روانشناس و اون روانپزشک کارامو می کردم. نه به کسی می گفتم. نه کسی کمکم می کرد. خودم هزار تا مشکل داشتم. ولی کسی نبود کمک کنه. ( با گریه ) چطور منه 17 18 ساله تحمل می کردم؟ اون وقت مادر میان سالم نمی تونه تحمل کنه؟ بر عکس شده؟
مامان : گریه ……
من : مامان اولش سخته. به خدا بعدش عادت می کنین. کنار میاین.
مامان : گریه …… بد بخت میشی. یه عمر انگشت نشون می شی.
من : اگه خونمو عوض کنیم به جز فامیل کسی منو نمی شناسه که. مگه بقیه علم غیب دارن که بدونن من قبلآ چی بودم؟
من ( با گریه ) : مامان من دیگه این جوری نمی تونم. خودتم می دونی. حالا سخته هر چیه باید انجام بدیم ابن کارو. چاره دیگه ایی نیست. من ذیگه نمی تونم این جوری زندگی کنم…… نمی تونم
به خدا قسم اگر من یک سری از حقایقی که از حج رفتن ایرانی ها بگم حالتون به هم می خوره از هر چی حاجیه! دیگه دیدن هیچ حاجی نخواهید رفت...
دانلود 5MB با فرمت mp3 زمان: ۱۴دقیقه
معلم بیرحم برای تنبیه دو دانش آموز آنها را مجبور می کند همدیگر را کتک بزنند.
از روی اسامی دانش آموزان و لباس آنها میتوان حدس زد که این کلیپ مربوط به استان سیستان و بلوچستان است!
دانلود 800KB
کودک فال فروشی که از سرما به داخل یک کارتن مقوایی پناه برده و با دو مامور شهرداری در حال گفتگو است – میدان آریاشهر تهران
البته مردم غزه واجب تر هستند
دوستان عزیزم
دلم نمیخواد با دیدن صحنه های دلخراش آزارتون بدم
اما بعضی وقتها ، باید بدیها رو دید
شاید حس همدردی ما دل خدا رو به رحم بیاره