˙·▪●ღ جدیدترین ها ღ●▪·˙

گروه اینترنتی منصور قیامت

˙·▪●ღ جدیدترین ها ღ●▪·˙

گروه اینترنتی منصور قیامت

اعتراف صداوسیما به یک خطای 28 ساله

سالهاست که سیمای جمهوری اسلامی ایران و رسانه های جمعی مسجدی را که دارای گنبدی طلایی است به عنوان قدس و مسجد الاقصی نمایش می دهند وامروز در اذهان عمومی این مسجد به عنوان نماد قدس شناخته می شود درحالی که این مسجد که به مسجد قبة الصخرة معروف است فقط در محوطه مسجدالقصی قرار دارد . این‌ گنبد از آن‌ رو گنبد الاصخرة‌ نام‌ گذاری شده است‌ که‌ در داخل‌ آن‌ صخره‌ ای‌ قرار دارد که‌ گفته‌ می‌ شود پیامبر گرامی‌ اسلام‌ (‌ص‌)‌ پا بر آن‌ نهاد و به‌ معراج‌ رفت‌ . گنبد صخره‌ حدود ‌1300‌ سال‌ پیش‌ ساخته‌ شد و علت‌ اساسی‌ بنای‌ آن‌ نیز ارتباط خاص‌ این‌ مکان‌ با‌ موضوع‌ معراج‌ پیامبر اکرم‌ (ص) بودو مسجد الاقصی وقدس واقعی مسجدی است که در پشت مسجدقبة الاصخره قراردارد،حال صداو سیما در آستانه روز قدس در حالی به اشتباه۲۸ ساله خود در یکی از بخشهای خبری اعتراف می کندکه سالهاست در پشت اسکناس های هزار ریالی کشور(۱۰۰تومانی)تصویر مسجد قبةالصخره به اشتباه درج شده است و رژیم صهیونیستی نیز سالها برای اینکه بتواند مسجد الاقصی و قدس واقعی را ازبین ببرد و معبد مورد نظر خود را بسازد ،مسجد قبةالاصخرة را در شبکه های تلویزیونی و سایتهای خبری خودبه عنوان مسجد الااقصی نمایش داده وتبلیغ می کند،چندی پیش نیز جوانان فلسطینی حاضر در دانشگاه تهران نسبت به این اشتباه فاحش اعتراض کرده بودند!

آیا واقعا این آقای محترم ژاپنی ترقه خریده ؟؟

فکر می کنید این آقای محترم ژاپنی ترقه خریده ؟؟ خیر ... تا آخر دنبال کنید ببینید چه ژاپنیا محترم هستن !!












ف ی ل ت ر ی ن گ جدید مخابرات!!

مشترک بی ادب

خجالت بکش ! به مامانت بگم؟!؟ !

ذهن فاسدی داری! باور نداری کلیک کن!

اگه گفتی این تصویر چیه ؟ 


http://i34.tinypic.com/1zf0v9u.jpg 
 
 
 
 
 
دیدی گفتم ذهن فاسدی داری :*  
 
عکس یه چراغ بود! همین!

دخترهای امروزی !!! بیچاره پسرهای ساده

20ua4hu.jpg

 

                      البته واسه اون موتوریه هم چشمک زده احتمالا..

علت‌ عدم وجود سربازی خانم‌ها

x2mr2e.jpg 

 

تا این بنده خداها بیان آماده شن، مملکت تصرف شده، رفته!!!!!!!!

طنز شیرین خواستگاری دانشجوئی

بعد از این که مدت ها دنبال دختری باوقار و باشخصیت گشتیم که هم خانواده ی اصیل و مؤمنی داشته باشد و هم حاضر به ازدواج با من باشد، بالاخره عمه ام دختری را به ما معرفی کرد.وقتی پرسیدم از کجا می داند این دختر همان کسی است که من می خواهم، گفت:راستش توی تاکسی دیدمش.از قیافه اش خوشم آمد.دیدم همانی است که تو می خواهی.وقتی پیاده شد، من هم پیاده شدم و تعقیبش کردم.دم در خانه اش به طور اتفاقی بابایش را دیدم که داشت با یکی از همسایه ها حرف می زد.به ظاهرش می خورد که آدم خوبی باشد.خلاصه قیافه ی دختره که حسابی به دل من نشسته بود،گفتم: من هر طور شده این وصلت را جور می کنم.
ما وقتی حرف های محکم و مستدل عمه مان را شنیدیم.گفتیم: یا نصیب و یا قسمت! چه قدر دنبال دختر بگردیم؟از پا افتادیم، همین را دنبال می کنیم.ان شاء الله خوب است.این طوری شد که رفتیم به خواستگاری آن دختر.
پدر دختر پرسید: آقازاده چه کاره اند؟
-دانشجو هستند.
-می دانم دانشجو هستند.شغلشان چیست؟
-ما هم شغلشان را عرض کردیم.
-یعنی ایشان بابت درس خواندن پول هم می گیرند.
-نخیر، اتفاقاً ایشان در دانشگاه آزاد درس می خوانند:
به اندازه ی هیکلشان پول می دهند.
-پس بیکار هستند.
-اختیار دارید قربان! رشته ایشان مهندسی است.قرار است مهندش شوند
پدر دختر بدون این که بگذارد ما حرف دیگری بزنیم گفت: ما دختر به شغل نسیه نمی دهیم.بفرمایید؛ و مؤدبانه ما را به طرف در خانه راهنمایی کرد.
عمه خانم که می خواست هر طور شده دست من و آن دختر را بگذارد توی دست هم، آن قدر با خانواده ی دختر صحبت کرد تا بالاخره راضی شدند.فعلاً به شغل دانشجویی ما اکتفا کنند، به شرط آن که تعهد کتبی بدهیم بعد از دانشگاه حتماً برویم سرکار، این طوری شد که ما دوباره رفتیم خواستگاری.
پدر دختر گفت:و اما . . . مهریه، به نظر من هزار تا سکه طلا. . .
تا اسم«هزار تا سکه طلا» آمد، بابام منتظر نماند پدر دختر بقیه ی حرفش را بزند بلند شد که برود؛اما فک و فامیل جلویش را گرفتند که: بابا هزار تا سکه که چیزی نیست؛ مهریه را کی داده کی گرفته . . . بابام نشست؛ اما مثل برج زهر مار بود.پدر دختر گفت:میل خودتان است.اگر نمی خواهید، می توانید بروید سراغ یک خانواده ی دیگر.
بابام گفت:نخیر، بفرمایید. در خدمتتان هستیم.
-اگر در خدمت ما هستید، پس چرا بلند شدید؟
بابام که دیگر حسابی کفری شده بود، گفت:بابا جان! بلند شدم کمربندم را سفت کنم، شما امرتان را بفرمایید.
پدر دختر گفت:بله، هزار تا سکه ی طلا، دو دانگ خانه…
بابا دوباره بلند شد که از خانه بزند بیرون؛ ولی باز هم بستگان راضی اش کردند که ای بابا خانه به اسم زن باشد، یا مرد که فرقی نمی کند.هر دو می خواهند با هم زندگی کنند دیگر.
و باز بابام با اوقات تلخی نشست.پدر دختر پرسید: باز هم بلند شدید کمربندتان را سفت کنید؟بابام گفت: نخیر! دفعه ی قبل شلوارم را خیلی بالا کشیده بودم داشتم میزانش می کردم!
پدر دختر گفت:بله، داشتم می گفتم دو دانگ خانه و یک حج.مبارک است ان شاء الله
بابام این دفعه بلند شد و داد زد: برو بابا، چی چی را مبارک است؟مگر در دنیا فقط همین یک دختر است.و ما تا بیاییم به خودمان بجنبیم،کفش هایمان توسط پدر آن دختر خانم به وسط کوچه پرواز کردند و ما هم وسط کوچه کفش هایمان را جفت کردیم و پوشیدیم و با خیال راحت رفتیم خانه مان.
مگر عمه خانم دست بردار بود.آن قدر رفت و آمد تا پدر او را راضی کرد که فعلاً اسمی از حج نیاورد تا معامله جوش بخورد.بعداً یک فکری بکنند.
پدر دختر گفت:و اما شیربها، شیربها بهتر است دو میلیون تومان باشد…
بعد زیر چشمی نگاه کرد تا ببیند بابام باز هم بلند می شود یا نه.وقتی آرامش بابام را دید ادامه داد:به اضافه وسایل چوبی منزل.
بابام حرف او را قطع کرد.منظورتان از وسایل چوبی همان در و پنجره و این جور چیزهاست؟
پدر دختر با اوقات تلخی گفت:نخیر، کمد و میز توالت و تخت و میز ناهارخوری و میز تلویزیون و مبلمان است.
بابام گفت:ولی آقاجان، پسر ما عادت ندارد روی تخت بخوابد.ناهارش را هم روی زمین می خورد.اهل مبل و این جور چیزها هم نیست.
پدر دختر گفت:ولی این ها باید باشد،اگر نباشد، کلاس ما زیر سؤال می رود.
و بعد از کمی گفتمان و فحشمان، کفش های ما رفت وسط کوچه.
دوباره عمه خانم دست به کار شد.انگار نذر کرده بود هر طور شده این دختره را ببندد به ناف ما! قرار شد دور وسایل چوبی را خط بکشند؛و ما دوباره به خانه ی آن دختر رفتیم.
بابام تصمیم گرفته بود مسأله ی جهیزیه را پیش بکشد و سنگ تمام بگذارد تا بلکه گوشه ای از کلاس گذاشتن های بابای آن دختر را جواب گفته باشد.این بود که تا صحبت ها شروع شد،بابام گفت: در رابطه با جهیزیه… !
پدر دختر حرف او را قطع کرد و گفت:البته باید عرض کنم در طایفه ما جهیزیه رسم نیست.
بابام گفت:اتفاقاً در طایفه ی ما رسم است.خوبش هم رسم است.شما که نمی خواهید جهیزیه بدهید، پس برای چی از ما شیربها می خواهید؟
- شیربها که ربطی به جهیزیه ندارد.شیربها پول شیری است که خانمم به دخترش داده.او دو سال تمام شیره ی جانش را به کام دختری ریخته که می خواهد تا آخر عمر در خانه ی پسر شما بماند.بابام گفت:خب می خواست شیر ندهد. مگر ما گفتیم به دخترتان شیر بدهید؟اگر با ما بود می گفتیم چایی بدهد تا ارزان تر در بیاید.! مگر خانمتان شیر نارگیل و شیرکاکائو به دخترتان داده که پولش دو میلیون تومان شده است؟!
پدر دختر گفت: دختر ما کلفت هم می خواهد.
بابام گفت:چه بهتر.یک کلفت هم با او بفرستید بیاید خانه ی پسرم.
- نه خیر کلفت را باید داماد بگیرد.دختر من که نمی تواند آن جا حمالی کند.
- حالا کی گفته دخترتان می خواهد حمالی کند؟
مگر می خواهید دخترتان را بفرستید کارخانه ی گچ و سیمان؟کفش های ما طبق معمول وسط کوچه!!!
در مجلس بعد پدر دختر گفت:محل عروسی باید آبرومند باشد.اولاً، رسم ما این است که سه شب عروسی بگیریم. ثانیاً باید هر شب سه نوع غذا سفارش بدهید، در یک باشگاه مجهز و عالی.
بابا گفت:مگر دارید به پسر خشایار شاه زن می دهید؟اصلاً مگر باید طبق رسم شما عمل کنیم؟
کفش ها طبق معمول وسط کوچه!!!
دیگر از بس کفش هایمان را پرت کرده بودند وسط کوچه، اگر یک روز هم این کار را نمی کردند، خودمان کفش هایمان را می بردیم وسط کوچه می پوشیدیم.
بابای دختر گفت:ان شاء الله آقا داماد برای دختر ما یک خانه ی دربست چهارصد متری در بالای شهر می گیرد.
بابام گفت:خانه برای چی؟زیر زمین خانه ی خودم هست.تعمیرش می کنم.یک اتاق و یک آشپزخانه هم در آن می سازم، می شود یک واحد کامل.پدر دختر گفت:نه ما آبرو داریم، نمی شود یک دفعه عمه خانم جوش کرد و داد زد: واه چه خبرتان است؟بس کنید دیگر، این کارها چیست؟مگر توی دنیا همین یک دختر است که این قدر حلوا حلوایش می کنید؟از پا افتادیم از بس رفتیم و آمدیم.اصلاً ما زن نخواستیم مگر یک دانشجو می تواند معجزه کند که این همه خرج برایش می تراشید؟
این دفعه قبل از این که کفش هایمان برود وسط کوچه، خودمان مثل بچه ی آدم بلند شدیم و زدیم بیرون.
و این طوری شد که ما دیگر عطای آن دختر را به لقایش بخشیدیم و از آن جا رفتیم که رفتیم.
یک سال از آن ماجرا گذشت.من هم پاک آن را فراموش کرده بودم و اصلاً به فکرش نبودم.یک روز صبح، وقتی در را باز کردم تا به دانشگاه بروم، چشمم به زن و مردی خورد که پشت در ایستاده بودند.مرد دستش را بالا آورده بود تا زنگ خانه را بزند، اما همین که مرا دید جا خورد و فوری دستش را انداخت.با دیدن من هر دو با خجالت سلام دادند.کمی که دقت کردم، دیدم پدر و مادر آن دختر هستند.لبخندی زدم و گفتم:بفرمایید تو.
پدر دختر گفت:نه. . . نه. . . قصد مزاحمت نداشتیم.فقط می خواستم بگویم که چیز، چرا دیگر تشریف نیاوردید؟ما منتظرتان بودیم.
من که خیلی تعجب کرده بودم، گفتم:ولی ما که همان پارسال حرف هایمان را زدیم.خودتان هم که دیدید وضعیت ما طوری بود که نمی خواستیم آن همه بریز و بپاش کنیم.
پدر دختر لبخندی زد و گفت: ای آقا. . .کدام بریز و بپاش؟. . . یک حرفی بود زده شد، رفت پی کارش.توی تمام خواستگاری ها از این چیزها هست.حالا ان شاء الله کی خدمت برسیم،داماد گُلم؟
من که از این رفتار پدر دختر خانم مُخم داشت سوت می کشید،گفتم:آخه. . . چیز. . . راستش شغل من. . .
-ای بابا. . . شغل به چه درد می خورد.دانشجویی خودش بهترین شغل است.من همه جا گفته ام دامادم یک مهندس تمام عیار است.
-آخه هزار تا سکه هم. . .
-ای بابا. . . شما چرا شوخی های آدم را جدی می گیرید.من منظورم هزار تا سکه ی بیست و پنج تومانی بود.
ولی دو دانگ خانه. . .
پدر عروس:بابا جان من منظورم این بود که دو دانگ خانه به اسمتان کنم.
-سفر حج هم. . .
-راستی خوب شد یادم انداختید.اگر می خواهید سفر حج بروید همین الان بگویید من خودم اسمتان را بنویسم.
-دو میلیون تومان شیربها هم که. . .
-چی؟من گفتم دو میلیون تومان؟من غلط کردم.من گفتم دو میلیون تومان به شما کمک کنم.
-خودتان گفتید خانمتان به دخترتان شیر داده، باید پول شیرش را بدهیم. . .
-ای بابا. . . خانم من کلاً به دخترم چهار، پنج قوطی شیر خشک داده که آن هم پولش چیزی نمی شود.مهمان ما باشید
-در مورد جهیزیه گفتید. . .
-گفتم که. . . اتاق دخترم را پر از جهیزیه کرده ام.بیایید ببینید.اگر کم بود، بگویید باز هم بخرم.
-اما قضیه ی آن کلفت. . .
-آی قربون دهنت. . . دختر من کلفت شماست.خودم هم که نوکر شما هستم  داماد عزیزم!. . . خوش تیپ من!. . . جیگر!. . . باحال!. . .
وقتی دیدم پدر دختر حسابی گیر داده و نمی خواهد دست از سر من بردارد، مجبور شدم حقیقت را بگویم.با خجالت گفتم: راستش شرایط شما خیلی خوب است.من هم خیلی دوست دارم با خانواده ی شما وصلت کنم.اما. . .
پدر دختر با خوشحالی دست هایش را به هم مالید و گفت:دیگر اما ندارد. . . مبارک است ان شاء الله.
گفتم:اما حقیقت را بخواهید فکر نکنم خانمم اجازه بدهد.
تا این حرف را زدم دهن پدر و مادر دختر از تعجب یک متر واماند.پدر دختر گفت: یعنی تو. . . در همین موقع خانمم از پله های زیرزمین بالا آمد.مرا که دید لبخندی زد و گفت: وقتی که از دانشگاه برگشتی، سر راهت نیم کیلو گوجه بگیر برای ناهار املت بگذارم.
با لبخند گفتم:چشم، حتماً چیز دیگری نمی خواهی؟
-نه، فقط مواظب باش.
-تو هم همین طور.
خانمم رفت پایین، رو کردم به پدر و مادر دختر که هنوز دهانشان باز بود و خشکشان زده بود و گفتم: ببخشید من کلاس دارم؛ دیرم می شود خداحافظ.
و راه افتادم به طرف دانشگاه..!

دلایل و انگیزه های آدمها برای ادامه تحصیل (طنز)

برای بهتر دیدن عکس بر رویش کلیک کنید 

چرا من ازدواج نکرده ام (گفته های یک دختر)

اگر من هنوز ازدواج نکرده ام.. 

تقصیر جوش های صورتم است که کسی از من خوشش نمی آید

تقصیر ساعت کاری ام است که صبح خروس خون می روم و بوق سگ می آیم و شانس دیده شدن را از دست می دهم

تقصیر بابا ست که انقدر پول ندارد که چشم مردم در بیاید

تقصیر پسر عموست که نفهمید عقد دختر عمو پسر عمو را در آسمان ها بسته اند

تقصیر استادمان است که جلوی همه به من ابراز علاقه کرد و باعث شد دیگر کسی جرات نکند از من خواستگاری کند

تقصیر مادر شوهر عمه است می دانم بخت مرا بسته است

تقصیر پسر همسایه دست راستی است که به خودش اجازه داد از من خواستگاری کند

تقصیر پسر همسایه دست چپی است که به خودش اجازه نداد از من خواستگاری کند

تقصیر تلویزیون است که تو تمام سریال هایش همه جوان ها ازدواج می کند و اصلا به مشکلات ما جوان های ازدواج نکرده نمی پردازد

تقصیر مطبوعات است که توی مطالبشان همه جوان ها از هم طلاق می گیرند و مردم را نسبت به ازدواج بدبین می سازند

تقصیر مجلس است که به جای اجباری کردن سربازی پسر ها را وادار به ازدواج اجباری نمی کند

تقصیر مردم است که انقلاب کردند و باعث شدند مدارس مختلط جمع شن

تقصیر عراق است که کلی از پسر های اماده به ازدواج ما را به کشتن داد

تقصیر هلند است که همجنسبازی را رواج داد تا مردها دیگر نیازی به زن گرفتن نداشته باشند

تقصیر انگلیس است این گفتن ندارد . همه می دادند همیشه و همه جا کار کار انگلیس است

تقصیر سازمان ملل است که روی سر درش نوشته " بنی ادم اعضای یکدیگر اند" اما مشخص نکرده من جیگر چه کسی هستم!!! 


تقصیر کره زمین است که جوری نچرخید که من و نیمه گم شده ام به هم برسیم

اصلا
تقصیر خداست انگار یادش رفته جفت مرا بیافریند

مطلبی بسیار جالب و خواندنی در مورد خدمت سربازی

دوستان اینو حتما بخونید! 

 

درسته که یکم طولانیه اما تقریبا زبان طنز هم چاشنی شده و خیلی نکته های جالبی هم در مورد سربازی میتونید توش یاد بگیرید!! 

 

 

سربازی شتری است که می خوابد. پس جای خوابیدنش را شما تعیین کنید. شما روز به روز به فارغ التحصیلی نزدیک می شوید. مدام – مثل اسکارلت برباد رفته – قضیه را به تعویق می اندازید که: فردا درباره اش فکر می کنم. اما فایده ندارد. باید یک بار برای همیشه به آن فکر کنید. بعد همه چیز شروع می شود. و تنها در صورتی تمام خواهد شد که روزی – هر چه زودتر بهتر – شروع شده باشد.

1- چطور معافی بگیرم؟

به سایت نیروی انتظامی مراجعه کنید. در قسمت مربوط به نظام وظیفه اهم آیین نامه معافیت را خواهید دید. خیلی ریز و با جزئیات شرح داده شده و از بس ریز و با جزئیات است از آن سر در نخواهید آورد. پس یک جست و جویی در اینترنت بکنید. شما تنها مشمول وظیفه ایران نیستید. به همین دلیل فضای وب پر است از فوروم هایی برای بحث درباره معافیت. این فوروم ها مثل دوران حبس می ماند. آدم با انواع خلافکاری ها و کلک ها و چشم بندی های عجیب (و گاه خطرناک) آشنا می شود. خوب آنجا را بجویید. با خودتان صادق باشید: آیا می توانید بروید خدمت؟ چهار ستون بدنتان سالم است (انشاءالله)؟ پس خوب گوش کنید: یکی از دوستان من 9 ماه است از طریق یکی از همین راه های عملی / تخیلی دنبال معافی رفته و هنوز کارش درست نشده. 9 ماه. و خواهید فهمید که مثل او بسیارند. اگر مثل بچه آدم می افتاد در دل ماجرا کمتر از یک سال دیگر ترخیص می شد. شیک و تمیز. بنابراین اوضاعتان حاد نیست. بزنید به دل حادثه.

2- تا کی وقت دارم؟

یکی از مراحل فارغ التحصیلی شامل ارائه نامه ای است محرمانه از آموزش دانشکده تان به حوزه نظام وظیفه.

در آن نامه تاریخی ذکر شده. آن تاریخ می تواند تاریخ گرفتن آخرین امضای تسویه حساب شما باشد یا (در کمال نامردی) تاریخ ابلاغ نمره آخرین واحد درس تان. شما دقیقاً تا پایان وقت اداری شش ماه پس از آن تاریخ مهلت دارید که مدارکتان را برای حوزه نظام وظیفه پست کنید. هر چه از این زمان بگذرد رسماً اضافه خدمت شامل حالتان می شود.

3- از کجا باید شروع کنم؟

بروید به پست. هر دفتر پستی که نزدیکتان هست. یک دفترچه 500 تومانی آماده به خدمت بگیرید. فرم ها را پر کنید. جاهایی را که باید امضا کنید امضا کنید. عکس ها را بچسانید. از زبان زرگری دفترچه کذایی دلخور نشوید و به درک خودتان شک نکنید. بعداً توضیح می دهم که این ابهام و پیچیدگی (ظاهری) قسمتی از مراسم اهلیت است. وقتی همه چیز کامل شد، لزومی ندارد تمام 6 ماه را صبر کنید. باید یک سری محاسبات ریاضی انجام بدهید. شما تقریباً می توانید درباره تاریخ اعزامتان تصمیم بگیرید. مسئله ای که بعدها خواهید فهمید خیلی خیلی مهم است.

4- چطور درباره تاریخ اعزامم تصمیم بگیرم؟

فارغ التحصیلان دانشگاهی ماه های زوج سال به خدمت اعزام می شوند. شما بعد از ارسال مدارک به احتمال زیاد در اولین لیست اعزامی ها قرار می گیرید. مثلاً تاریخ فارغ التحصیلی شما شهریور است. شما تا پایان اسفند برای ارسال مدارک فرصت دارد. اگر اسفند ماه مدارک را بفرستید احتمالاً برای اولین ماه زوج بعدی (یعنی اردیبهشت ماه) به خدمت فراخوانده خواهید شد. شما می توانستید با تنظیم زمان فرستادن مدارک (و البته کوتاه کردن فرجه 6 ماه خود) اعزامی آبان، دی و یا اسفند باشید. البته ناگفته نماند که بعضی اوقات اولین لیست اعزامی پر است. و به شما می گویند که باید تا ماه زوج بعدی هم صبر کنید. یعنی در همان مثال قبلی احتمال داشت شما اعزامی تیرماه هم بشوید. یک چیزهایی هم در دنیا به شانس آدم ربط دارد دیگر.

5- حالا این تاریخ اعزام چه اهمیتی دارد؟

بیشترین اهمیت این ماجرا را زمانی درک می کنید که سرمایی باشید و ناچار به گذراندن دوره آموزشی در چله زمستان. یا گرمایی باشید و دستی دستی خودتان را به تیرماه حواله دهید. طبق تجربه گذشتگان اردیبهشت، شهریور و اسفند سه ماه طلایی برای گذراندن دوره آموزشی اند. اردیبهشت و شهریور آب و هوای معتدل و خوشی دارد. و اسفند با تعطیلات دل انگیز عید عملاً یکی از انتخاب های مهم اهل فن است.

6- بعد از پست کردن مدارک چه اتفاقی برایم می افتد؟

تقریباً دو هفته بعد یک آقای مهربان موتورسوار می آید دم خانه تان. بی سؤال و جواب یک پاکت می دهد دستانت و می رود. این پاکت شامل مشخصات شماست. از شما خواسته می شود که اگر جایی اشتباهی پیش آمده آن را اطلاع دهید. این برگه شما را به انتظار برای برگه بعدی (موسوم به دفترچه سبز) تشویق می کند. اگر قصد امریه گرفتن دارید وقت آن شده که کم کم کارهای مربوط به امریه تان را انجام دهید.

7-امریه چیست و به چه درد می خورد؟

می دانید که مشمولان وظیفه در نیروهای مسلح خدمت می کنند. یعنی: ارتش، سپاه و یا نیروی انتظامی. براساس قوانین و براساس ضوابط خاصی ادارات دولتی هم می توانند از نیروهای وظیفه استفاده کنند. عضویت در خانواده محترم ایثارگران و تأهل هر کدام جزو امتیازاتی است که توسط آن می توان امریه گرفت. اگر امریه داشته باشید بعد از گذراندن دوره دو ماه آموزشی خود را به سازمان مربوطه معرفی کرده و با لباس شخصی و مثل یک کارمند عادی دوره خدمت خود رادر محل کذایی خواهید گذراند. البته شما نیروی وظیفه خواهید بود و حقوقتان در همان حد و اندازه باقی وظیفه ها پرداخت می شود (تو مایه های بی خیالش!) مراکز دولتی هم از طریق اعلامیه های رسمی امریه می گیرند هم از طریق غیررسمی. بهتر است شما ننشینید و منتظر که چشمتان به یک آگهی در روزنامه بخورد. با توجه به رشته تحصیلی تان یک اداره مرتبط را انتخاب کنید و بیفتید دنبال کار. معمولاً در مراکز دولتی در بخش های مرتبط با کارگزینی یک نفر هم مامور گرفتن سرباز امریه است. شرایط امریه گرفتن را پرس و جو کنید. قانعشان کنید که به تخصص شما نیاز دارند. قول و قرارتان را بگذارید تا لحظه ای که دفترچه سبز دستتان رسید کپی آن را همراه مدارک مورد نیاز آن اداره تحویلشان دهید. باید خیالتان راحت باشد که وقتی شما به آموزشی رفتید کارهای اداری تان درست، به موقع و دلسوزانه انجام می شود. روز پایان آموزشی که موقع تقسیم نیروهاست برگه امریه شما باید برسد. ولی هیچ چیز صددرصد نیست. در گروهان ما برگه امریه 5 نفر از کسانی که خیلی روی امریه شان حساب کرده بودند نیامد. به همین سادگی. اداره مورد نظر در لحظات حساس یک نفر دیگر را جایگزین آنها کرده بود و خب آنها زانوی غم به بغل نگرفتند. سوگند می خورم که صبورانه ایستادند و مقابل بازی غریب سرنوشت سر تعظیم فرود آوردند.

8- دفترچه سبز چیست؟

نمی دانم چرا به آن یک برگه کاغذ تا شده می گویند دفترچه. اما دفترچه سبز آخرین چیزی است که قبل از اعزام آن آقای موتوری مهربان برایتان می آورد. غیر از تکرار موارد برگه قبلی چیزهای تازه ای در آن هست: تاریخ اعزام و یک کد چند رقمی. تاریخ اعزام روزی است که باید ساعت 6 صبحش خودتان را به سازمان نظام وظیفه معرفی کنید. کد چند رقمی در واقع نشانه محل گذراندن دوره آموزشی شماست. با کمی چست و جو در اینترنت (و فورروم های کذایی) احتمال دارد بتوانید محل خدمت خود را بر اساس کد پیدا کنید. من که توانستم. دقیقاً نمی دانم این کدها هر چند وقت یک بار تغییر می کند (تغییر می کند؟) ولی این که به جای اسم محل، یک شماره 4 رقمی می گذارند هم جزئی از پروژه ابهام آفرینی تصور کنید. پروژه معروف و ناگفته ای که ابهام دفترچه خدمت و آقای مهربان موتور سوار را هم شامل می شود. این که شما «باید» هیچ تصوری از مکانی که می روید و اتفاقات بعدش نداشته باشید. این فرایند در تمام دنیا به چشم می خورد. نوآموز برای مطیع بودن و درآمدن در شمار جمع باید طی طریقی کند. باید اعمال غیرعادی انجام دهد و همه چیز مؤید این باشد که نوآموز هیچ چیزی از لحظه بعدش نمی داند.

9- چطور با استرس قبل از اعزام مقابله کنید؟

کدام یک تاکنون بیشتر آزارتان داده؟ ترس قبل از آمپول زدن یا درد سوزن. به هر حال کمی حق دارید. روال طبیعی زندگی تان کمی به هم خواهد خورد. با وقایع پیش بینی نشده ای رو به رو خواهش شد. اما مرعوبش نشوید. کلش را یک بازی تصور کنید. چیزی تو مایه های اردوی پیشاهنگی. به محض این که کسی در مجاورتتان شروع به افاضات منفی کرد متوقفش کنید. این ترس کذایی خرد کننده تر از تمام تجربیاتی خواهد بود که از سر خواهید گذراند. شماره معکوس تاریخ اعزام را به شماره معکوس تاریخ مرگ تبدیل نکنید. خوش شانس ها کسانی هستند که دوست و آشنایی که تازگی «آموزشی» سبک و راحتی را از سر گذرانده دور و برشان است.

یا کسانی که این راهنما را می خوانند. گفتیم که دست کم محل خوابیدن شتر سربازی را سعی کنید خودتان انتخاب کنید. این راهنما سعی می کند به شما در این مهم کمک کند. چنانچه پیشتر گفته شد البته برخی از نکات آن مختص دارندگان مدرک لیسانس و بالاتر خواهد بود اما باقی خوانندگان از دانستن نکات پایه ای قضیه بی نصیب نخواهند ماند. رسیدیم به آنجا که همان طور که روی دفترچه سبز نوشته ساعت شش صبح روز موعود باید خودتان را به آدرسی که ذکر شده معرفی کنید.

10- آیا باید قبل «آن روز» با همه خداحافظی کنم؟

باید ببینیم در روز تقسیم قرار است چه اتفاقی بیفتد. بعد از مراسم کوتاهی شما را خیلی سریع و براساس کدهایی که روی دفترچه سبزتان نوشته دسته بندی می کنند. بعد بهتان می گویند که کی خودتان را به کجا معرفی کنید. و تمام. دیگر آن روز کاری به شما ندارند. روزی را هم که برایتان تعیین می کنند معمولاً یک یا دو روز بعدتر است. اما همه اینها یک تبصره هم دارد. این که پادگان شما یک شهر دیگر باشد. در آن صورت برای همان روز و به صورت جمعی برایتان اتوبوس می گیرند که حرکت کنید. اگر بخواهید با بقیه همراه شوید باید نه تنها خداحافظی هایتان را کرده باشید بلکه وسایلتان را هم آورده باشید. البته مجبور نیستید حتماً با آن اتوبوس بروید. نکته فقط این است که در روز تعیین شده در پادگان حاضر باشید.

11- چی با خودمان ببریم؟

سبکبار باشید. وسایل نظافت شخصی، لباس جمع و جوری متناسب با فصل، دارو و البته تنقلات مقوی: خشکبار، شکلات و از این قبیل.

12- چی نمی توانیم با خودمان ببریم؟

شما مجاز نیستید با خودتان موبایل، دوربین عکاسی، هیچ گونه وسیله برقی (حتی ریش تراش)، هیچ گونه وسیله انتقال اطلاعات (مثل فلاپی، سی دی و فلاش مموری)، سیگار (و…) فندک و کبریت، اگزاسپام و دیازپام و هیچ گونه داروی خواب آور همراه داشته باشید. بهتر است هیچ چیزی را که حدس می زنید سؤال برانگیز، عجیب، تازه یا غیرعادی باشد همراه نبرید.

13- در روز اول چه چیزی منتظر ماست؟

اولش که خوش آمد و شکلات و اینهاست. بعد خودتان را برای ساعت های متوالی نشستن آماده کنید. آمارتان گرفته می شود، فرم ها را پر می کنید، توصیه های ایمنی را گوش می کنید، با مسائل اولیه آشنا می شوید و بعد به یگان های مختلف تقسیم می شوید.

(نکته: اگر رفیق آشنایی کسی آنجا هست که می خواهید با هم در یک یگان بیفتید کمی زرنگی لازم دارید و مقداری اقبال . معمولاً افراد به صورت رندوم برای یک یگان انتخاب می شوند یعنی کافی نیست که در یک صف کنار هم ایستاده باشید. ممکن است شما را به صورت یک در میان انتخاب کنند. پس باید سریع باشید، نترس باشید، لایی بکشید، و مقداری ابتکار به خرج بدهید. اگر فکر می کنید این کارها ارزشش را ندارد باید بگویم سخت در اشتباهید چون بزودی خواهید فهمید که حضور حتی یک دشمن آشنا در یگان چه نعمتی است!) می روید سر یگانتان. یکی از نفرات ارشد یگان شما را در مورد وسایلی که باید تهیه کنید توجیه تان می کند. بعد تعدادی از استحقاقی هایتان را می دهد و خلاص. معمولاً بعد این مرحله به همه تان یک برگه مرخصی می دهند تا بروید و چیزهایی را که باید، تهیه کنید و صبح روز بعد رسماً خدمتتان را شروع کنید.

14- استحقاقی چیست؟

وسایلی هست که نیروهای مسلح به رایگان در اختیار پرسنل وظیفه می گذارد. چیزهایی مثل لباس، جوراب، قند و چای، پوتین و از این قبیل، جزئیاتش را بعداً خود خواهید دانست. چیزی که الان مهم است مسئله لباس است.

15- من که لباس هایم اندازه ام نیست چه کنم؟

تقسیم لباس ها خیلی اتفاقی است. و رایج است که لباس های استحقاقی اندازه آدم نباشد. سه راه دارید؛ همانجا که لباس را تحویل می گیرید و تنتان می کنید بگردید دنبال کسی که سایزتان را می توانید با هم عوض کنید. بقیه هم مثل شما هستند و بعضی ها دنبال سایزی که به شما رسیده. راه دوم این که بروید خیاطی تا لباس را برایتان اندازه کند. و آخرین راه هم این است که وقتی برای تهیه لیست کذایی می روید به نظامی فروشی لباس استحقاقی و کمی – یا زیادی – پول سر بدهید و یک لباس سایز خودتان بگیرید. راه سوم در مورد پوتین بیشتر کاربرد دارد.

16- از ما می خواهند چه چیزهایی تهیه کنیم؟

یک لیست 10، 15 تایی که سر جمع حدود 15 هزار تومان برایتان خرج دارد و باید از نظامی فروشی تهیه کنید (اگر ساکن تهرانید مثلاً از میداان امام حسین یا حسن آباد یا گمرک) شامل جعبه واکس و آینه و شانه و پارچه تنظیف و دفترچه مرخصی و…

نکته این است که نمونه این وسایل را نشانتان می دهند و باید عین همان ها را تهیه کنید – کار سختی نیست – این آینه و شانه هر آینه و شانه ای نیست. جزو آنکادر کمد شما خواهد بود.

17- قضیه چکش زدن به پوتین چیست؟

باید با کفش یک کیلویی دو ماه آیندتان اخت شوید. راحت بودن پوتین نصف دوره آموزشی است. پوتین نو، محکم و یاغی و خشک است. باید رامش کنید. اول با چکش خوب پاشنه اش را بکوبید تا نرم شود (منظورم از چکش دقیقاً چکش و منظور از کوبیدن دقیقاً کوبیدن است!) بعد خوب واکسش بزنید. واکس کلید ماجراست. پوتین نو را اهلی می کند. اولین بار پوشیدن پوتین و بستن درست بندهایش ممکن است نیم ساعتی وقتتان را بگیردد. طبیعی است، کم کم عادت می کنید. ظرف چند هفته یاد می گیرید چطور طی پنج ثانیه پوتین به پا کنید. و بعد دل کندن از پوتین سخت می شود. خیلی از کسانی که از آموزشی آمده اند می دانند: تا مدت ها با پا کردن هر چیزی جز پوتین احساس پا برهنگی خواهید کرد.

18- پس بالاخره این روز اول کی می رسد؟

خب. دیگر وقتش شده. سر صبح. وقتی هوا هنوز گرگ و میش است. شما لباس آموزشی تان را تن می کنید. از زیر آینه و قرآن رد می شوید. ساکتان را روی دوشتان می اندازید و با ترسی کوچک در دلتان به سمت پادگان می روید.

شما حدود هشت هفته تحت آموزش قرار خواهید گرفت.

تبریک می گویم. سربازی تان رسماً آغاز شد.

19- روز اول آموزشی، چه جور روزی است؟

راستش می دانید… یک جور… چطور بگویم؟… نه این که بخواهم بترسانمتان، نه… فقط کمی… ولش کن، سوال بعدی!

20- برنامه چند روز اول چیست؟

در چند روز اول شما صرفاً نسبت به برخی اصول اولیه خدمت توجیه می شوید. فرمان های ساده ای مثل خبردار و به چپ چپ را تمرین می کند. کمی با فضا آشنا می شوید و از این چیزها، شما هنوز وارد برنامه “سین” نشده اید.

21- برنامه سین دیگر چه صیغه ای است؟

صیغه نیست. نامی است برای برنامه جاری قسمت های مختلف نظام، یکی می گوید این سین مخفف “ساعت یگان نظامی” است. برنامه آموزشی وظیفه ها در تمام نیروهای مسلح تقریباً یکسان است. در این برنامه آموزشی برای پنج صبح تا چهار بعدازظهر شما برنامه ریزی شده، شما مجاز نیستید کاری خارج از برنامه سین انجام دهید. بر اساس شالوده کلی برنامه سین در دوره آموزشی شما ساعت پنج صبح از خواب بیدار خواهید شد، تا ساعت شش را به نظافت مناطق محوله و مرتب کردن آنکادر وسایل شخصی و خوردن صبحانه خواهید گذراند. ساعت شش تا هشت برای ورزش، کلاس قرآن و … است. از هشت تا 12 ظهر شما دو نوبت کلاس آموزشی را از سر خواهید گذراند. فاصله 12 تا یک و نیم فرصت ناهار و نماز است و از آن موقع تا ساعت چهار بعدازظهر مجدداً سر کلاس خواهید نشست. ساعت 9 شب خاموشی است و شما ساعت 9 و نیم قطعاً خواب هستید.

22- من معاف از رزم هستم. اوضاع من چطور است؟

بستگی به محل آموزشی تان دارد. افراد معاف از رزم معمولاً از ورزش صبحگاه یا گاهی رژه معاف می شوند (و البته باید به جایش وظایف دیگری انجام دهند که گاهی به صرافت بی خیال شدن معافیتشان می افتند!) در محل آموزشی ما که جمله معروفی وجود داشت: «شما معاف از رزم هستید. درست. اما ما که الان مشغول رزم نیستیم!»

یک توصیه شخصی دارم. اگر اوضاعتان وخیم نیست و از پس کارهای معمول برمی آیید، خیلی دنبال استفاده از این امتیاز نباشید، به هر حال تا پایان دوره آموزشی به شما به چشم یک دودره باز نگاه می کنند که حقش است همه کارها را سرش خراب کنند. البته باز تصمیم با خودتان است، ممکن است خوش شانس باشید و مدام نگهبان لباس ها شوید، ولی متمایز شدن از کل جمعیت یگان- خصوصاً در دوره آموزشی- به هر حال کمی شخص را در معرض استرس های بیشتری قرار خواهد داد. خود دانید.

23- غذا چی بهمان می دهند؟

نترسید. تا حالا بدغذاترین افراد هم در آموزشی زنده مانده اند. اوضاع آن قدر که می گویند هم بد نیست. شاید کم باشد (که هست) ولی کیفیتش برای 45 روز قابل تحمل است. شما برای صبحانه می توانید منتظر تخم مرغ، حلواشکری، پنیر و کره مربا باشید. برای ناهار هم مرغ و خورش قیمه و قورمه سبزی و ماهی و استانبولی و برای شام پلوعدس و انواع کوکوها و املت و اینها. گذشته از این معمولاً هر پادگانی برای خودش یک بوفه دارد که دست کم تن ماهی درشان پیدا می شود. پس زیاد عزای غذا نگیرید.

24- کی تعطیل می شویم؟

از پنج شنبه ظهر تا صبح شنبه اگر نگهبان نباشید یا به هر دلیل دیگری دستور به ماندن در پادگان را نداشته باشید، مرخص می شوید، تقریباً از هفته سوم آموزشی به بعد نیز از ساعت چهار بعدازظهر تا صبح روز بعد اگر موارد فوق شامل حالتان نبود باز با ممهور شدن دفترچه مرخصی می توانید از پادگان خارج شوید.

25- هی. اینجا رو. اگر از پادگان خارج شوم می توانم سیگار بکشم؟

سیگار برای سلامتی مضر است. پس بهتر است اساساً از کشیدنش صرف نظر کنید. اما اگر از بخت بد سیگاری هستید بله می توانید، مشروط بر این که لباس نظامی به تن نداشته باشید. شما با لباس نظامی مختار نیستید در خیابان سیگار بکشید، بستنی بخورید، با دوستانتان ریسه بروید. شما حتی مجاز نیستید کلاه نظامی تان را از روی سر بردارید و به دستتان بگیرید.

26-خب، مثلاً اگر این کارها را بکنم چه می شود؟

جایی وجود دارد به نام دژبان مرکزی، افرادی هم وجود دارند به نام دژبان مرکز، تمام نیروهای مسلح دژبان مرکز خاص خود را دارند. کار آنها این است که در سطح شهر پست بدهند و مراقب مراعات قوانین از سوی کسانی که ملبس به لباس نظامی هستند باشند. فرقی نمی کند که اهل چه شهری یا چه پادگانی باشید. دژبان مرکز مجاز است هر عمل خلاف (آیین نامه) از شما دید فوراً اسمتان را گزارش کند. این گزارش در پرونده تان ثبت می شود و بر اساس قوانین تنبیه خواهید شد. دژبان مرکز دو جور نگهبانی دارد؛ نگهبانی به صورت گشت با موتور و اتومبیل.

27- نگهبانی مان به چه صورت است؟

لیسانسیه ها و دارندگان مدارج بالاتر بسته به تعداد نفرات یگان و مناطق نگهبانی هر روز در کاغذی موسوم به «لوحه نگهبانی» به آنها ابلاغ می شود. بدیهیات نگهبانی هم این است که سر پست حق ندارد بنشینید، بخوابید، بخورید، بیاشامید یا با کسی صحبت کنید. حد سفت و سخت گرفتن این قوانین را عرف پادگانتان تعیین می کند، ولی سر خوابیدن و نشستن سر پست هیچ مقامی حاضر به اغماض نیست. نگهبانی فرصت مغتنمی است که درباره آینده و گذشته تان فکر کنید، رادیکال 2337902 را به صورت ذهنی محاسبه کنید و یا نقش موزاییک زیر پایتان را میلی متر به میلی متر تا آخر عمر حفظ شوید.

28- یک چیزی هم شنیده ام به اسم «آماده». آن دیگر چه صیغه ای است؟

ذهن شما چقدر درگیر صیغه است! آماده هم یک جور نگهبانی است، به این صورت که شما 24 ساعت باید برای هر اتفاق غیر منتظره که در پادگان بیفتد آماده باشید. معمولاً در پادگان آموزشی اتفاق غیر منتظره نمی افتد اما افسر نگهبان و افسر جانشین برای سنجش آمادگی شما طی این مدت چندین بار فرمان «پیش» می دهند و معنی اش این است که طی 15 ثانیه باید به صورت آماده با لباس کامل و تجهیزات محوله در منطقه تعیین شده حاضر شوید. طی این مدت شما باید بصورت آماده بخوابید یا غذا بخورید یا دستشویی بروید. پوتینتان را نباید از پا خارج کنید (معمولاً برای نماز یک فرصت کوتاه تنفس می دهند.)

29- اگر کسی تعداد نفرات یگانمان را پرسید به او بگویم؟

یکی از چیزهایی که به شدت در مورد آن توجیه خواهید شد، اصول حفاظت و خصوصاً حفاظت گفتار است. به این معنی که شما در مقابل هر کسی جز سلسله مراتب تعیین شده مطلقاً لال خواهید بود. هیچ اهمیتی هم ندارد که طرف لباس راننده به تن دارد یا سرهنگ. شما مجاز به ارائه «هیچ» نوع اطلاعات آماری از داخل پادگان نیستید. (خدا می داند که چطور هر خط را با ترس و لرز می نویسم که مبادا اطلاعات خاصی لو نرود). باز برای امتحان شما این امکان کاملاً محتمل است یک راننده با یک پیکان نارنجی جوانان شما را از دم پادگان سوار کند و بخواهد از شما حرف بکشد و شما سوتی بدهید و او سر اولین دور برگردان دور بزند تا خدای نکرده شما را بسپارد دست صاحبتان! این اتفاق چندین بار رخ داده.

احتیاط شرط عقل است.

30- نهست چیست؟

نهست همان غیبت است به زبان نظام. بهتر است در دوره آموزشی دور و برش نچرخید. به‌طور عادی هر روز نهست در پرونده شما دو روز اضافه خدمت برایتان آب می‌خورد. با این حال سلسله مراتب شما حق دارند برای تنبیه شما تدابیر دیگری مثل بازداشت یا اضافه‌های دیگر برایتان در نظر بگیرند.

بر اساس یک گفته قدیمی دوره آموزشی اضافه ندارد، ولی دلیل نمی‌شود، چون مطمئن باشید راه‌های بسیار دیگری برای سر عقل آوردن یک نهستی وجود دارد. و شک نکنید که حتماً از این راه‌ها استفاده می‌کنند. بی‌انضباطی بخششی ندارد.

31-اگر در دوره آموزشی مریض شوم چه می‌شود؟

اگر؟! رفیق ما را باش! شما حداقل 45 نفرید که در یک آسایشگاه می‌خوابید. به همین دلیل کافی است یک نفر سرما بخورد. اولین کاری که می‌کنید این است که با اجازه فرمانده‌ و با دفترچه بهداری می‌روید بهداری. دکتر معاینه‌تان می‌کند و اگر قضیه سرماخوردگی ساده (یا حتی پیچیده) باشد، بهتان استامینوفن می‌دهند تا خوب شوید!(گفته بودم که دارو همراه ببرید.)

ولی اگر قضیه بغرنج‌تر باشد(مثلاً مسمومیت حاد) آن وقت شما به بیمارستان اعزام می‌شوید. هر روز صبح سر ساعت مشخصی یک اتوبوس حامل بیمارهای مجوزدار از پادگان خارج می‌شود و آنها را بین بیمارستان‌های نظام تقسیم می‌کند. اگر بیمارستان برایتان استراحت در منزل نوشت، به پادگان برمی‌گردید، از فرمانده‌تان کسب اجازه می‌کنید(به جز گلاب به رویتان در مورد بقیه امور باید کسب اجازه کنید. تازه در آن مورد هم گاهی…) بعد می‌توانید با خیال راحت به بیماری‌تان در منزل ادامه دهید.

یک قاعده کلی در مورد آموزشی وجود دارد و آن این است که غیبت موجه یا غیر موجه بیش از 9 روز منجر به تجدید دوره می‌گردد. یعنی اگر کسی بدشانسی ‌آورد و طی دوره آموزشی بیماری‌ای بگیرد که خدای نکرده بیش از 9 روز استراحت‌لازم شود، کنتورش صفر می‌شود و باید دوره را از اول طی کند. اکیداً مراقب خودتان باشید. شما در این برهه از زندگی‌تان حق ندارید مریض شوید!

32- ستاره‌هایم را چطور درست سر شانه بچسبانم؟

الان وقت این سؤال نیست. شما مثلاً هنوز در دوره آموزشی هستید ها.

33- قسمت ترسناک آموزشی چیست؟

آموزشی قسمت ترسناکی ندارد و خیلی مهم است که این را ملتفت باشید. یکی از مراحل تلویحی آموزش شما که بابتش سر هیچ کلاسی نمی‌نشینید، مدیریت استرس است. شما در معرض انواع متنوعی از استرس‌های بیهوده قرار می‌گیرید تا یاد بگیرید چطور با استرس مقابله کنید. از همان اولین دقایق شما را از بسیاری اتفاقات خواهند ترساند. شما چیزی نمی‌دانید. حق دارید بترسید.اما باید سریع یاد بگیرید که فرق بلوف با آیین‌نامه پادگانی چیست. و چطور این تلاش عظیم برای ارعاب نشان می‌دهد خبری نیست. شما را به شکل سرسام‌آوری از تجدید دوره می‌ترسانند (در حالی که تنها یک شرور به معنی واقعی کلمه ممکن است تجدید دوره شود)، از تیراندازی می‌ترسانند، (در حالی که مطمئن باشید فرماندهان شما خودشان بیشتر می‌ترسند و فقط با کمی احتیاط از روز تیراندازی لذت وافر خواهید برد)، شما را از اردو و رزم شبانه می‌ترسانند (از آن ترس‌هایی است که چقدر بعد به آن خواهید خندید. چطور دلشان می‌آید از قسمتی که برای بدقلق‌ترین آدم‌ها مفرح است کسی را بترسانند) از فلان و بهمان و چنین و چنان. و شما موقع خداحافظی وقتی با فرمانده‌تان روبوسی می‌کنید، تازه می‌فهمید این کارشان- شغلشان است.

34-آیا با فشنگ واقعی تیراندازی می‌کنیم؟

بله. در روز تیراندازی شما با فشنگ جنگی واقعی تیراندازی خواهید کرد.

35-آموزشی از کی می‌افتد در سرازیری؟

درست از زمانی که شمارش معکوستان را فراموش کنید. چیزی حول و حوش هفته پنجم تا ششم. دو هفته آخر تفریح محض است. شما به راه و چاه وارد شده‌اید.جمع‌هایتان شکل گرفته و اغلب اتفاقات مفرح مثل تیراندازی و اردو همان حوالی رخ می‌دهد.

36- چقدر شایعات را جدی بگیریم؟

هیچ. یعنی صفر درصد. و تفاوت وضعیت روانی که شایعات را جدی نمی‌گیرند با آنها که جدی می‌گیرند زمین تا آسمان خواهد بود.

ببینید،. اگر شما پیش از این تجربه شایعات را در محیط‌های دانشگاهی یا کاری داشته‌اید، معمولاً این شایعات از چیزکی حقیقی نصیب می‌بردند. یعنی خبری- گیریم با تحریف- از جایی درز می‌کرد و به شکل شایعه به گوشتان می‌رسید. اما در سربازی اوضاع فرق می‌کند. تا دقیقه 90 فرمانده شما هم از تصمیم مافوقش بی‌خبر است. بنابراین تصمیماتی هم که در لحظه آخر گرفته می‌شود نمی‌تواند قبلش به جایی- خصوصاً بین سربازها- درز کند. از طرف دیگر همه پر از امید و آرزو و ترس و واهمه‌اند. فضای مهم‌آلود این فرصت را فراهم می‌کند تا هر کسی جوری بیم‌ها و امیدهایش را به شکل شایعه بیرون بریزد. به همین دلیل تره خرد کردن به شایعات شما را در موقعیت اضطراب دائم قرار خواهد داد.

تجربه شخصی: در هفته چهارم آموزشی ما شایعه شد که قرار است برویم مرخصی میان‌دوره. شایعه مثل برق همه جا پیچید. همه از میان‌دوره حرف می‌زدند. یک روز صبح پنج‌شنبه گفتند مراسم سالروز آزادی خرمشهر -دو روز زودتر از موعدش – برگزار خواهد شد. همه منتظر خبر خوب بودیم. سر صبح‌گاه ایستادیم. فرمانده پادگان آمد صحبت کرد و صحبت کرد و صحبت کرد. خبری از میان دوره نشد. دو ساعت بعد جوی عصبی بر یگان حاکم بود. سه دعوا در یک روز اتفاق عادی نبود. ما هیچ وقت به میان‌دوره نرفتیم. از همان لحظه بود که فهمیدم هیچ شایعه‌ای را در سربازی جدی نگیرم.

37- جشن سردوشی چیست؟

مراسم پایانی دوره آموزشی شما. زمانی که دیگر رسماً از پادگان مرخص می‌شوید. مراسم عادی مثل صبحگاه با مهمانان عالی‌رتبه و رژه نهایی. دو ساعت بعدش شما به تدریج وسایلی که امانت دستتان بود مثل کلاه آهنی و ظرف سلف غذا و قمقمه و زیلو و چهاربند و فانوسقه‌تان را تحویل می‌دهید. وسایلتان را می‌بندید. امریه‌تان را می‌گیرید و می‌روید.

38-امریه؟

امریه در آن روز یک نام عام است برای تمام کاغذهایی که سرنوشت شما را طی 18 ماه آینده رقم می‌زند. چه آنها که امریه دولتی دارند و چه آنها که باقی خدمتشان هم در نظام است. در آن کاغذ نوشته که شما چه روزی باید خود را به چه محلی معرفی کنید.

یا اینکه شاید کد خورده باشید.

39- کد خورده باشم؟

بله. در ارتش دوره‌‌ای وجود دارد به نام دوره کد. دوره تکمیلی آموزشی است که همان مدت دو ماه است و اغلب در شیراز و اصفهان ارائه می‌شود. امریه دارها- آن امریه نه این امریه-و فوق لیسانس‌ها و برخی رشته‌ها که هر سال اعلام می‌شود به علاوه خوش‌شانس‌ها کد نمی‌خورند.

40-از کی می‌توانیم ستاره‌هایمان را بچسبانیم؟

تبریک می‌گویم. در امریه‌تان نوشته دانشجوی آموزشی – اگر کد خورده باشید- یا مثلاً ستوان فلانی.

حالا شما اگر کد نخورده باشید و لیسانس باشید ستوان‌دوم با دو ستاره و اگر مدرک بالاتری داشته باشید، ستوان‌یکم با سه ستاره بر دوش خواهید بود. دقت کنید مثل آش‌خورها ستاره‌ها را عوضی نچسبانید. پره میانی ستاره‌ها باید گردنتان را نشانه رفته باشد

پیرترین دانشجوی ایران

پیرترین دانشجوی ایران

اهل حال هم هست.از بچه های دانشگاه آزاده.




مجسمه فردوسى در میدان فردوسی رم پایتخت ‏ایتالیا

این مجسمه که 185 سانتیمتر ارتفاع دارد واز مرمر سفید ساخته شده است ،کار استاد صدیقی است که در 20 ماه مه1958 به رم برده شد ... 
در شهر رم پایتخت ایتالیا، میدانی به نام شاعر پرآوزه ایران حکیم ابوالقاسم فردوسی نام گذاری شده است.
به گزارش واحد مرکزی خبر ،میدان فردوسی در یکی از مناطق سرسبز شهر رم واقع شده است که هم گردشگاه اهالی این شهر و هم محل تردد گردشگران خارجی است.

یکی از اهالی رم در حالیکه به نظاره مجسمه شاعر حماسه سرای ایران ایستاده بود به خبرنگار واحد مرکزی خبر در رم گفت : ما افتخار می کنیم که در شهرمان، میدانی به نام این شاعر بزرگ پارسی زبان، نام گذاری شده است.

یک گردشگر ایرانی هم که با خانواده اش از بلژیک به ایتالیا سفر کرده است ، در میدان فردوسی به خبرنگار واحد مرکزی خبر گفت : ما نخستین دیدار خود را در پایتخت ایتالیا از میدان فردوسی رم و دیدار با مجسمه حکیم سخنور ایران آغاز کردیم.

اما پیوند های فرهنگی بین دو ملت ایتالیا و ایران فقط به میدان فردوسی ختم نمی شود و در شهر رم مصادیق عینی دیگری هم از علاقه و توجه ایتالیایی ها به کشورمان را می توان یافت

به طوری که خیابانی با نام تهران در یکی از بهترین و سرسبزترین محله های شهر رم در مجاورت اقامتگاه سفیر ایران در ایتالیا خود نمایی می کند.


داستان مجسمِه فردوسی در ایتالیا

به گزارش همصدا، این مجسمه که185 سانتیمتر ارتفاع دارد واز مرمر سفید ساخته شده است ،کار استاد صدیقی است که در 20 ماه مه1958 به رم برده شد و طی مراسمی در یکی از میدانهای رم نصب شد ،شادروان علی اصغر حکمت شیرازی ،در خاطرات روز سه‏شنبه 1329/3/30 خود که در رم به تحریر درآورده است، مى نویسد: "بعد از ساعتى به منزل مراجعت کردیم. در سر راه در یکى از میدانهاى کوچک ویلابورگز، محلّ زیبایى که به نام "فردوسى" موسوم است به "پیاتزا فردوسى" قدرى گردش کرده، تصمیم گرفتم که ان‏شاءاللّه اعتبارى براى سفارت ایران بفرستم تا مجسمه فردوسى را در آنجا نصب نمایند".

حکمت این فکر را دنبال مى کند و در خاطرات روز 1329/5/25 خود مى نویسد: "... با على منصور راجع به نصب مجسمه فردوسى در رم‏صحبت کردم. مى گفت در نظر دارم مجسمه را در ایران بدهم درست کنند. گفتم کار پرخرج و بى فایده‏اى است و در برابر آرتیستهاى شهیر این شهر اسباب افتضاح و سرشکستگى خواهد بود، بهتر است در همین‏جا بدهید از روى مجسمه فردوسى درست کنند و در میدان فردوسى در ویلابورگز نصب کنند و ممکن است که از انجمن آثار ملى هم کمک شود...."

حکمت در مهرماه 1337 سرگرم تهیه نطقى بود که در هنگام افتتاح مجسمه فردوسى در رم مى باید ایراد مى کرد... و در روز هفدهم مهر 1337 برابر با نهم اکتبر 1958 در رم با آقاى ابوالحسن صدیقى مجسمه‏ساز که از دوستان قدیم او بود، مهمان نصراللّه فلسفى رایزن فرهنگى ایران در رم بود و در این‏باره مى نویسد: "بعد از ناهار به آتلیه آقاى صدیقى‏رفتیم، مجسمه فردوسى را که از مرمر سفید ساخته‏اند که به شهر رم اهدا شود، مشاهده کردیم، بسیار خوب و زیبا تهیه شده است...."

گوستینوس آمبروزی مجسمه‌ساز ایتالیایی با دیدن این مجسمه چنان تحت تاثیر قرار گرفت که در دفتر یادبود نوشت: دنیا بداند، من خالق مجسمه ی فردوسی را میکل آنژ ثانی شرق شناختم. میکل آنژ بار دیگر در مشرق زمین متولد شده‌است،این مجسمه در پارک ویلا بورگزه (Villa borghese) در شهر رم ایتالیا قرار دارد.ویلا بورگزه (Villa borghese) پارک طبیعی بزرگی در شهر رم است که شامل ساختمانها، موزه هاواز جمله موزه گالریا بورگزه - galleria borghese می باشد.این پارک با مساحتی حدود 80 هکتار، بعد از پارک ویلا دوریا پامفیلی (Villa doria pamphili) بزرگترین پارک شهر رم است. دراوایل قرن نوزدهم این پارک بازسازی شد و سال 1903 هم به پارک عمومی تبدیل شد.
 

پاک کردن آی دی خود از لیست دیگران

 استفاده از این برنامه جالب میتوانید آی دی خودتان را از لیست دیگران حذف کنید ، به طور مثال شخصی آی دی شما را Add کرده است و شما به آن اجازه داده اید (Accept زده اید) ، بعد از مدتی اگر پشیمان شدید میتوانید با این برنامه ساده آی دی خود را از لیست آن شخص پاک کنید...

www.Clickkon.com

لینک دانلود + آموزش برنامهژ



www.Clickkon.com

دانلود از لینک اول:

» دانلود برنامه « 

---------------------------------------------------------------------------------------------------

در صورتی که نتوانستید برنامه را از لینک بالا دانلود کنید ، از لینک زیر جهت دانلود استفاده کنید:

» دانلود برنامه از لینک دوم « 

 

آموزش برنامه:

فقط کافیست پس از دانلود برنامه و اجرای آن ، ID و User خود را وارد کنید و Login را بزنید و پایین هم آی دی شخصی که میخواهید آی دی شما از لیست آن پاک شود را وارد کنید، تنها بعد از چند ثانیه آی دی شما از لیست او حذف خواهد شد. 

 

 

قرار دادن دو لینک دانلود  برای برنامه تنها برای راحتی کار شما و دانلود هر چه آسان تر برای شما عزیزان میباشد که اگر کسی با یکی از لینکهای دانلود مشکل داشت از دیگر لینکها بتواند برنامه را دانلود کند و لزومی ندارد که از هر دو لینک برنامه را دانلود کنید.

سفر به ایران رویای ستاره مشهور هالیوود

«ویل اسمیت»: امیدوارم روزی به همراه تعدادی از دانشجویان و هنرمندان به کشورهایی چون ایران و کره شمالی سفر کنم. 

 

 

«ویل اسمیت»، بازیگر موفق هالیوود گفت: امیدوارم که روزی بتوانم با انگیزه رفع‌ سوء‌تفاهم‌ها؛ به کشورهایی چون ایران و کره شمالی سفر کنم.

به گزارش فارس، «ویل اسمیت» بازیگر مشهور هالیوود،در مصاحبه با روزنامه واشنگتن پست گفت: برنامه‌های آتی من ورای فعالیت در سینماست.

وی افزود: امیدوارم روزی به همراه تعدادی از دانشجویان و هنرمندان به کشورهایی چون ایران و کره شمالی سفر کنم.

وی گفت: هدفم از این سفر اشاعه درک متقابل فرهنگ‌ها و رفع سوءتفاهم‌ها، بدور از هرگونه اختلاف سیاسی است.

این بازیگر موفق هالیوود در ادامه گفت: به نظر من اکران فیلم‌های من تنها نباید به لس‌آنجلس و نیویورک محدود شود و باید پیام این فیلم‌ها باید به گوش دیگر مخاطبان در اقصی نقاط جهان برسد.

وی افزود: اگرچه فاکتور سرمایه‌گذاری در سینما از اهمیت فراوانی برخوردار است ولی ما باید بتوانیم به مردم کمک کنیم و به آنها خدمات انسان دوستانه ارائه دهیم.

«اسمیت» گفت: من همیشه به این مسئله می‌اندیشم که حقیقتا نقش من بعنوان یک آمریکایی چیست؟ و چه کاری می‌توانم برای بهتر شدن سرزمینم انجام دهم؟

 

پشت پرده مسابقه جنجالی سید محمد حسینی(شیطان) در MITV

 

سید محمد حسینی در برنامه جنجالی "شیطان"
اینروزها حضور محمد حسینی شومن کمدی و محبوب ایرانی در برنامه ای با عنوان "شیطان" در تلویزیون MITV موجب بحث در میان مردم و برخی رسانه ها شده است. موضوع این نیست که حسینی بعد از چند سال و بدنبال خروجش از ایران در مقابل دوربین تلویزیون قرار می گیرد بلکه بحث بر سر این است که وی به همراه خانم های بی حجاب می رقصد. محمد حسینی که نخستین بار در تلویزیون داخلی جمهوری اسلامی و در مسابقه ای تحت عنوان "مسابقه بزرگ" به همراه کاظم احمدزاده به شهرت رسید پس از چند سال اجرای برنامه های تلویزیونی و شوهای پرطرفدار از ایران خارج شد. پس از این خروج جنجالی که شایعات بسیاری را به دنبال داشت تبلیغات مربوط به بنگاه معاملات ملکی محمد حسینی از برخی تلویزیون های ماهواره ای پخش شد.
اما چندی پیش تبلیغات مربوط به مسابقه ای بنام "شیطان" در تلویزیون های MITV،IRANBEAUTY و IRANMUSIC همه را غافلگیر کرد چرا که برای نخستین بار محمد حسینی در برنامه ای فارغ از محدودیت های مذهبی و خشک حضور می یافت.
از طرف دیگر پخش تصاویر رقص خانم های بی حجاب در برنامه و لوگوی مسابقه شیطان در این شبکه ها نیز موجب حیرت بینندگان را فراهم کرد. به نظر می رسد مرتضی عزیززاده مدیر شبکه های MITV،IranBeauty و Iranmusic طی توافق های بعمل آمده با حسینی ناگزیر به پخش بدون سانسور این برنامه شده باشد. توجیه های اخیر عزیززاده پیرامون رقص بانوان در این شبکه ها از ناگزیر شدن وی به پخش چنین تصاویری حکایت دارد.
در همین حال حضور محمد حسینی در مسابقه شیطان موجب گوشه و کنایه های برخی رسانه های داخلی شده است. اغلب این رسانه ها عنوان "شیطان" را به حسینی در کنار زنان بی حجاب نسبت می دهند.
برخی بر این باورند چنین اتفاقاتی زمینه را برای خروج سایر هنرمندان داخل فراهم کرده و آنها را به فکر مهاجرت از ایران خواهد انداخت.

مسابقه شیطان هر پنجشنبه ساعت 9:30 شب به وقت ایران از تلویزیون MITV پخش می شود.

اُوف اُوف اُوف… بخورم او لباتو شیکر پنیر…!

ـــ اُوف اُوف اُوف … آی خار مادر...! عجب چیزیه… اصغر نگاش کن کس*خل! داره مارو نگا میکنه خدا وکیلی!   

 

ـــ قربونش برم چه چیزیه! چه حالی میده حرضت عباسی… چه ارایشی کرده لامصب… بخورم اون لباتو شیکر پنیر…اِ….اِ…اِ.. جواد خندید بهت! به جانه مادرم خندید بهت کس*خل! یالله برو چکش بزن دیوونه! خونه ننه ممد اینا خالیه میبریمش همونجا!…… جاااااان … انداختم! برو دیگه لاشی …برو!   

 

ـــ هولم نکن ک…کش… صبر بده! چی بهش بگم اصغر؟… من تا حالا فقط متلک گفتم! فوقش چار تا ج…ده لاشیرو تور زدم! این که حور و پریه… میترسم بپره از قفس جونه اصغر!   

 

ـــ اِ…اِ….اِ… نگا چی عشوه ای میاد برات پتیاره …خندید باز بهت! برو دیگه …. برو بگو خانم میشه وقتتونو بیگیرم؟ میگه ها…؟! بعد بگو بیا برم خونه ممد اینا! نگی منم هستم کس*خل که میپره ها! اونجا لختش که کردی منم میپرم تو! قرمساق میری یا خودم برم ننه سگ… برو دیگه ک….! ابولفضلی خاطرخواته جواد! این تن بیمیره خاطرخواته!   

 

ـــ بسوزه پدر خوش تیپی … کسی عاشق ما نشد وقتی هم شد چییییی شد! من رفتم اصغر …اِل الله… هر چی بادا باد!   

 

ـــ یه بسم الله بگو برو … نترس من اینجام! برو ببینم میتونیم امروز یک سر چُ….ل تازه کنیم یا نه! برو … ای ول … تو میتونی …علیته! برررررو…. برو داداش!   

 

………………………..

………………………..

……………………….   

 

ـــ چی شد جواد؟ پروندیش؟ گفتم تو مال ای حرفا نیستی! از اولشم خودم باید میرفتم! میگی چی شد لاشی یا نه؟   

 

ـــ هیچی … همه رو برق میگیره مارو چراغ موشی! اصن به ما نمیخندیده! به او بچه سوسوله که پشت سر ما بوده میخندیده! همون ریش بزیه که موهاشو عین دُمبه خر بسته! نگا… دارن با هم میرن! خار مادره…..!   

 

ـــ برو به پسره بگو خونه ننه ممد اینا خالیه! بگو ماهم هستیم!  

 

ـــ من نمیرم دیگه … مگه لالی خودت؟ ضایع کردی مارو رفت! تف به این شانس ک…ری ما…تُف! 

 

  

ـــ اُوف … اُوف …اُوف … اونجه رو نگا جواد! عجب چیزیه … جووون! چه کُ…نی داره! بیا بریم اونجا شلوغم هست میمالونیمش! بدو خار….سته ……بدو!    

 

 

ـــ ……………….

………………………………………………………………………………………..

اینارو برای تنوع ننوشتم! تصویری از گوشه گوشه اجتماع ماست! توی شهر بازی… کوهستان.. پارک و همه جاهای شلوغ! قشر لمپن بی فرهنگ و خشکه مذهب نگاهش به جنس مونث آرایش کرده همینه که گفتم! هیچ تصور دیگه ای نمیتونه بکنه الا اینکه ببردش خونه ننه ممد اینا لختش کنه! از دید این افراد همه خانم های شیک پوش و آرایش کرده خراب هستند!

اَنگ فاحشگی به یک سوم از زنان بیوه تهرانی …!

امروز دیدم خبر گزاری مهر از قول مشاور استاندار تهران نوشته یک سوم زنان تهرانی که طلاق میگیرن بعد از نه ماه دچار فساد اخلاقی میشن! 

توی این جامعه لعنتی زنان بیوه کم ازار و اذیت جسمی و روحی میشن که حالا رسما انگ فاحشگی هم به بخشی از اونها زده میشه! وقتی از سوی یک مقام دولتی و از طریق یک خبر گزاری چنین چیزی منتشر میشه دیگه چه انتظاری از مردم و عوام کوچه و بازار داریم! طلاق بَده اینو همه میدونن …اما زندگی کردن به هر قیمتی هم اصلا خوب نیست! اینکه توی جامعه ما از طلاق یک غول ساختن و بیوه شدن رو مساوی با بدنامی میدونن ظلم فاحشی به زنان ماست! 

متاسفانه توی اجتماع ما همین که زن طلاق میگیره انگار که به همه مردها حلال شده! از قاضی دادگاه بگیر تا منشی دادگاه و مامور کلانتری و عطار و بقال و قصاب و غیره! مرد های فامیل به چشم خریدار بهش نگاه میکنن و زن های فامیل ابا دارن از رفت و امد با اون که نکنه با شوهرشون سر و سری پیدا کنه! سلام هیچ گرگی هم بی طمع نیست! گویا اینجا برای در امان ماندن از چشم های ناپاک و بیماران جن*سی حتما باید اسم یک مرد توی شناسنامه ات باشه گر چه که نامرد باشه! 

بدبختانه هر گونه رابطه گفتاری هم برای زن بیوه ممکنه انگ فاحشگی رو به دنبال داشته باشه! توی این جامعه لعنتی بعضی از مردهای متاهل هر غلطی که دلشون بخواد میکنن! با هر کس بخوان حرف میزنن … لاس میزنن …میخوابن و هیچ کس به اونا نمیگه مرتیکه فاحشه! اما امان از روی که زنی طلاق بگیره … باید بترسه و بلرزه از همه این لاشخور های نر و ماده ای که هر کدوم بنوعی شرف و حیثیت اون رو تهدید میکنن! انصاف داشته باشیم…انصاف! 

 

 

مسعود مشهدی

اعمال ج.ن.س.ی از نظر اسلام

(کتاب الکترونیکی با فرمتpdf )

 

 

دانلود    600KB

سه کلیپ جالب دیگر از روحانی مشهدی

 

 

 

مردم ایران را ساده اندیش بار آورده اند:

دانلود  1.2MB

لینک کمکی غیر مستقیم

یک کارایی می کنند این جوونا..

دانلود  800KB

لینک کمکی غیر مستقیم

انتخابات:

دانلود  800KB

لینک کمکی غیر مستقیم

تصادف رانندگی خیلی بد

 

 

دانلود  300KB

 

 

 

 

 

 

 

 

 

راهنمایی در صورت دانلود نشدن: 

 

روی فایل کلیک راست میکنید و گزینه Save target as رو انتخاب میکنید!! در پایین صفحه ای که میاد اسم فایل رو برای ذخیره نوشته که شما جلوش اینو تایپ یا کپی میکنید:  3gp. 

 

   

 

 

در مستطیل پایینیش هم نوع فایل رو میزارید روی All Files  

 

  

 

و سپس روی دکمه Save کلیک میکنید تا فایل با فرمت مخصوص موبایل ذخیره بشه!!

وقتی حیوانات سر به سر انسان ها می گذارند!

 

 

دانلود   1.3MB

 

 

 

 

 

 

 

 

راهنمایی در صورت دانلود نشدن: 

 

روی فایل کلیک راست میکنید و گزینه Save target as رو انتخاب میکنید!! در پایین صفحه ای که میاد اسم فایل رو برای ذخیره نوشته که شما جلوش اینو تایپ یا کپی میکنید:  3gp. 

 

   

 

 

در مستطیل پایینیش هم نوع فایل رو میزارید روی All Files  

 

  

 

و سپس روی دکمه Save کلیک میکنید تا فایل با فرمت مخصوص موبایل ذخیره بشه!!

له شدن موتور سوار زیر چرخ های تریلی

 

 

دانلود 300KB

 

 

 

 

 

 

 

 

 

راهنمایی در صورت دانلود نشدن: 

 

روی فایل کلیک راست میکنید و گزینه Save target as رو انتخاب میکنید!! در پایین صفحه ای که میاد اسم فایل رو برای ذخیره نوشته که شما جلوش اینو تایپ یا کپی میکنید:  3gp. 

 

   

 

 

در مستطیل پایینیش هم نوع فایل رو میزارید روی All Files  

 

  

 

و سپس روی دکمه Save کلیک میکنید تا فایل با فرمت مخصوص موبایل ذخیره بشه!!

سخنرانی عجیب و جدید آقای دانشمند

 

الان در سیستان و بلوچستان تمام قاچاقچی ها سنی هستند و تمام معتادها شیعه هستند... 

(این کلیپ توسط یکی از بازدیدکنندگان ارسال شده است

با تشکر از ایشان) 

دانلود 2.4MB

 

 

 

 

 

راهنمایی در صورت دانلود نشدن: 

 

روی فایل کلیک راست میکنید و گزینه Save target as رو انتخاب میکنید!! در پایین صفحه ای که میاد اسم فایل رو برای ذخیره نوشته که شما جلوش اینو تایپ یا کپی میکنید:  3gp. 

 

   

 

 

در مستطیل پایینیش هم نوع فایل رو میزارید روی All Files  

 

  

 

و سپس روی دکمه Save کلیک میکنید تا فایل با فرمت مخصوص موبایل ذخیره بشه!!

 

تیتراژ کارتون هاکلبری فین - به یاد دوران باصفای کودکی

 

 

دانلود 500KB

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

راهنمایی در صورت دانلود نشدن: 

 

روی فایل کلیک راست میکنید و گزینه Save target as رو انتخاب میکنید!! در پایین صفحه ای که میاد اسم فایل رو برای ذخیره نوشته که شما جلوش اینو تایپ یا کپی میکنید:  3gp. 

 

   

 

 

در مستطیل پایینیش هم نوع فایل رو میزارید روی All Files  

 

  

 

و سپس روی دکمه Save کلیک میکنید تا فایل با فرمت مخصوص موبایل ذخیره بشه!!

کلیپ آب خوردن بچه (خنده دار)

 

 

دانلود   300KB 

 

 

 

 

 

 

 

 

راهنمایی در صورت دانلود نشدن: 

 

روی فایل کلیک راست میکنید و گزینه Save target as رو انتخاب میکنید!! در پایین صفحه ای که میاد اسم فایل رو برای ذخیره نوشته که شما جلوش اینو تایپ یا کپی میکنید:  3gp. 

 

   

 

 

در مستطیل پایینیش هم نوع فایل رو میزارید روی All Files  

 

  

 

و سپس روی دکمه Save کلیک میکنید تا فایل با فرمت مخصوص موبایل ذخیره بشه!!

کلیپ جفت گیری گوریل ها! (خنده دار)

 

 

دانلود  900KB

 

 

 

 

 

 

 

 

راهنمایی در صورت دانلود نشدن: 

 

روی فایل کلیک راست میکنید و گزینه Save target as رو انتخاب میکنید!! در پایین صفحه ای که میاد اسم فایل رو برای ذخیره نوشته که شما جلوش اینو تایپ یا کپی میکنید:  3gp. 

 

   

 

 

در مستطیل پایینیش هم نوع فایل رو میزارید روی All Files  

 

  

 

و سپس روی دکمه Save کلیک میکنید تا فایل با فرمت مخصوص موبایل ذخیره بشه!!

کلیپ موتور سوار ایرانی

 

 

دانلود 100KB

 

 

 

 

 

 

 

 

 

راهنمایی در صورت دانلود نشدن: 

 

روی فایل کلیک راست میکنید و گزینه Save target as رو انتخاب میکنید!! در پایین صفحه ای که میاد اسم فایل رو برای ذخیره نوشته که شما جلوش اینو تایپ یا کپی میکنید:  3gp. 

 

   

 

 

در مستطیل پایینیش هم نوع فایل رو میزارید روی All Files  

 

  

 

و سپس روی دکمه Save کلیک میکنید تا فایل با فرمت مخصوص موبایل ذخیره بشه!!

اینها نماز خوندنشون درسته؟!

 

 

دانلود  400KB

 

 

 

 

 

 

 

 

 

راهنمایی در صورت دانلود نشدن: 

 

روی فایل کلیک راست میکنید و گزینه Save target as رو انتخاب میکنید!! در پایین صفحه ای که میاد اسم فایل رو برای ذخیره نوشته که شما جلوش اینو تایپ یا کپی میکنید:  3gp. 

 

   

 

 

در مستطیل پایینیش هم نوع فایل رو میزارید روی All Files  

 

  

 

و سپس روی دکمه Save کلیک میکنید تا فایل با فرمت مخصوص موبایل ذخیره بشه!!