مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد! او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.. مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند. مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.
مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود. مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند. مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد. شیطان در ادامه توضیح می دهد: ((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.)) وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید. بنا براین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.
نتیجه اخلاقی داستان: کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی دانید چقدر اجر و پاداش ممکن است ازمواجه با سختی های در حین تلاش به انجام کار خیر دریافت کنید. پارسائی شما میتواند خانواده و قوم تان را بطور کلی نجات بخشد. این کار را انجام دهید و پیروزی خدا را ببینید.
ستایش خداوند بلند مرتبه را! |
ایلنا: رییس پلیس مبارزه با مفاسد اجتماعی نیروی انتظامی کشور گفت: با کاروانهای عروسی که با سر و صدای زیاد از هموطنان سلب آسایش میکنند و با پوشش بد عروس به شدت برخورد میشود.
احمد روزبهانی با اشاره به اتمام ایام محرم و صفر و آغاز جشن و سرور و مراسمهای ازدواج، گفت: با توجه به حرکت کاروانهای عروسی که گاهی با بوق زدنهای ممتد و ایجاد سر و صدای بسیار همراه است، پلیس مبارزه با مفاسد اجتماعی با افراد متخلف به شدت برخورد قانونی خواهد کرد.
روزبهانی تصریح کرد: این موضوع به این معنی نیست که پلیس با شادی مخالفت میکند، اما شادی نباید همراه با ایجاد مزاحمت برای سایر شهروندان باشد.
وی گفت: در صورت مشاهده مواردی چون سروصدای ناشی از همراهی کاروان عروسی، بوقزدنهای ممتد، صدای گوشخراش اگزوز اتومبیل، پخش موسیقی به حدی که جلب توجه کند و باعث ایجاد مزاحمت شود، پلیس موظف است اتومبیل متخلف را متوقف و پس از اعمال قانون، اتومبیل را به پارکینگ انتقال دهد.
رییس پلیس امنیت اخلاقی نیروی انتظامی کشور اظهار کرد: اگر حجاب عروس مناسب نباشد، اعمال قانون شده و پس از اخذ مدارک، اتومبیل از سوی افسران راهنمایی و رانندگی یا پلیس مبارزه با مفاسد اجتماعی شناسایی شده و فردای آن روز اتومبیل، به ماموران پلیس معرفی شده و به پارکینگ انتقال داده میشود؛ حتی اگر اتومبیل متعلق به داماد یا بستگان نباشد و از آژانس کرایه شده باشد.
وی در پایان خاطرنشان کرد: گاهی مشاهده شده است فیلمبردار که از خودروی حامل عروسی فیلمبرداری میکند باعث ایجاد ترافیک میشود و به نوعی تخلف میکند. در این موارد نیز اتومبیل متخلف توقیف و به پارکینگ انتقال داده میشود.
منصور قیامت: خوبه نگفتن عروس رو به پارکینگ انتقال میدیم !!!
اصغر امیرنیا، مدیرعامل بنیاد رودکی، نشستن خانمهای مانتویی را در ردیفهای اول تالار وحدت ممنوع کرده است.
خانمهای مانتویی که به عنوان میهمان یا هر عنوان دیگری، بلیط های ردیف اول را در دست داشته باشند، اجازه نشستن در سه ردیف اول را ندارند و به ردیفهای آخر تالار راهنمایی میشوند.
بر این اساس همه خانمهایی که قصد نشستن در صندلی های ردیف اول تا سوم را دارند، باید چادر به سر داشته باشند. این در حالی است که امیرنیا هنوز دستوری برای دادن چادر در ورودی تالار به میهمانان غیرچادری –مانند آنچه در امام زاده ها صورت میگیرد- صادر نکرده است.
امیرنیا از بازرسان وزارت ارشاد بود که در دولت نهم از سوی صفار هرندی به عنوان مدیرکل اداره ارشاد استان تهران منصوب شد.
وی، بیست و هشتم فروردین ماه امسال با حکم صفار هرندی به عنوان مدیرعامل بنیاد رودکی منصوب شد. بنیاد رودکی دارای سه مجموعه فرهنگی شامل تالار وحدت، تالار فردوسی و مجموعه فرهنگی انقلاب اسلامی (زیرزمین برج آزادی) است.
اصغر امیرنیا سابقه فرهنگی و هنری ندارد و وزیر ارشاد هم در مراسم معارفه وی تنها به سوابق جبهه و جنگ وی اشاره کرد.
امیرنیا پس از منصوب شدن به عنوان مدیرعامل بنیاد رودکی، در اولین مصاحبه مطبوعاتی خود اعلام کرد که در این بنیاد هنر برای هنر تعریفی ندارد، بلکه هنر برای تمام اقشار مردم مورد توجه قرار میگیرد و اینگونه است که اگر یک اثر هنری بتواند در جامعه تأثیرگذار باشد، شایسته حمایت خواهد بود، در غیراینصورت تولید آن اثر هنری تنها هدر رفتن بودجه است.
پسر جوان آدامس بزرگی را می جوید و مرتب پشت فرمان سرش را به سمت آینه کج می کرد و موهای غرق در ژل و سیخ سیخی اش را وارسی می کرد!
. صدای آهنگ تند و تیز سیستم با کلاس ماشینش تا یک کیلومتری قابل شنیدن بود
. پشت سرش دختر جوانی پشت فرمان بود
. دختری زیبا با آرایشی جذاب .
پسر برای مخ زدن دختر یک لحظه چراغ های پلیسی ماشین را روشن کرد .
ولی فایده ای نداشت .
دختر می خواست سبقت بگیرد ،
اما پسر اجازه ی این کار را به او نمی داد .
او می خواست به هر صورت یا دختر را به دست آورد یا او را اذیت کند .
ناگهان در یک لحظه بر اثر بی ملاحظه گی پسر ،
دخترک نتوانست کنترل ماشینش را حفظ کند و از عقب محکم به ماشین پسر زد.
پسر دیوانه که موقعیت را مناسب می دید برای گرفتن ماهی از آب گل آلود با دادن فحش های رکیک از ماشین پیاده شد و به سمت دختر رفت .
قرتی خانم احمق ، بی شعور عوضی تو که رانندگی بلد نیستی بهتره پشت همون میز توالت بشینی .
دختر بیچاره نگاهی به پسر و مردمی که دور و بر ماشینش جمع شده بودن انداخت و گفت:
آقای محترم شما یک ساعته داری منو اذیت می کنی... شما داری بد رانندگی می کنی....
- بی خود حرف نزن بیا پایین ببین چه بلایی سر ماشین من آوردی....
- خوب خسارتشو می دم ....
- زحمت نکش ... گفتم بیا پایین .....
دخترک دو عدد عصا از روی صندلی عقب برداشت و به زحمت پیاده شد.
دختری معلول با دو پای قطع شده از زانو و اتومبیلی مخصوص معلولین .
چشم های پسر نزدیک بود از حدقه بیرون بزند. نگاهی از روی شرمندگی به دختر انداخت. سرش را پایین گرفت و رفت.
دیگر نه صدای ضبط ماشینش به گوش می رسید و نه موهایش را مرتب می کرد.
دختر لبخند تلخی زد و به راهش ادامه داد.
در بازی بین تیم های ایران و کره جنوبی 4 زن ایرانی موفق به ورود به استادیوم شدن !
این چهار خانم با مراجعه به سفارت کره و درخواست بلیت مخصوص هواداران کره توانستن در لابلای هواداران این تیم به ورزشگاه وارد شدن و در میان دیگر هواداران کره جنوبی به تماشای بازی بشینند!
شاید این چهار دختر اولین بانوان ایرانی باشن که بعد از 30 سال موفق به ورود به ورزشگاه و دیدن بازی تیم ملی کشورشون شدن.
چند ساعت قبل شبکه BBC PERSIA با یکی از این خانم ها مصاحبه تلفنی کرد!
واقعه جالبه که کسی برای تماشا و تشویق تیمش دست به دامن تیم حریف بشه!
ما کمی غیر طبیعی نیستیم؟
نقل حدیثی از پیامبر(ص) توسط اوباما!
اوباما در مراسم چاشت نیایش ملی امریکا با ذکر روایتی از پیامبر مکرم اسلام گفت:در اسلام حدیثی وجود دارد که می خوانیم که "هیچکدام از شما یک مومن حقیقی نیست تا آن روز که آنچه بر خود آرزو می داردبرای برادر خود نیز آرزو دارد."
به گزارش شیعه آنلاین به نقل از شیعه نیوز به نقل از وبلاگ کاخ سفید وابسته به سایت رسمی آن، روز پنج شنبه 5 فوریه به سخنرانی باراک حسین اوباما رییس جمهور جدید امریکا پرداخت. در این سخنرانی جالب توجه رییس جمهور اوباما در میان انبوه هزاران نفر که در مراسم چاشت نیایش ملی (National Prayer Breakfast) در شهر واشنگتن آمریکا گرد آمده بودند گفت: "ایمان های متفاوت و مختلف ما به جای آنکه هر کدام از ما را از یکدیگر جدا سازد می تواند ما را به سوی تغذیه انسانهای گرسنه، دلداری و تسکین انسانهای دردمند و مصیبت زده، برای برقراری صلح در هر سرزمینی که نزاع در آن درگرفته است و برای دوباره ساختن هر آنچه که از هم فروپاشیده است و برای بلند کردن هر آنکه در لحظات سخت و دشوار زمین خورده است، متحد سازد. "
مراسم چاشت نیایش ملی هر ساله در واشنگتن آمریکا در اولین پنج شنبه ماه فوریه برگزار می شود. این رویداد از سال 1953 و از زمان رییس جمهور آیزنهاور که برای اولین بار در چنین مراسمی شرکت یافت اتفاق می افتد. بخش هایی از نیایش اوباما در این مراسم را در زیر می خوانیم: "هیچ شکی وجود ندارد که در طبیعت ایمان بدین معناست که برخی عقاید ما هرگز یکی نخواهد بود. ما کتابهای متفاوتی را پیروی می کنیم. احکام و دستورات متفاوتی را به هم چنین. توجیهاتمان و ادراکمان از اینکه هر یک از ما از کجا آمده ایم و به کجا می رویم با یکدیگر متفاوت است و حتی برخی از ما به هیچ ایمانی راسخ نیستیم. همه ما این اختلاف ها را می دانیم. اما در این میان یک قانون وجود دارد که همه ادیان الهی را به هم پیوند می زند. عیسی مسیح به ما می گوید که همسایه خود را همانطور که خود را می پسندید بپسندید. و آنچه که برای شما ناگوار و نفرت انگیز است بر همیار و شریک خود روا مدار. در اسلام حدیثی وجود دارد که می خوانیم که "هیچکدام از شما یک مومن حقیقی نیست تا آن روز که آنچه بر خود آرزو می داردبرای برادر خود نیز آرزو دارد. "چنانکه این روایت در مکاتب بودا و هندو نیز به چشم می خورد. و این البته همان قانون طلایی است برای فراخوانی به عشق به همنوع، برای درک و فهم یکدیگر و برای رفتار بااحترام و بزرگواری با کسانی که لحظات کوتاهی را بر روی این زمین خاکی با یکدیگر به قسمت می گذاریم."
در این مسیر، این ایمان وِِیژه ماست که ما را به سوی خوبی و نیکویی والاتری رهنمون می کند و به جای آنکه ما را از یکدیگر جدا سازد، می تواند ما را به سوی تغذیه انسانهای گرسنه، دلداری و تسکین انسانهای دردمند و مصیبت زده، برای برقراری صلح در هر سرزمینی که نزاع در آن درگرفته است و برای دوباره ساختن هر آنچه که از هم فروپاشیده است و برای بلند کردن هر آنکه در لحظات سخت و دشوار زمین خورده است، متحد سازد.
هدف ما این است که به سوی رهبران و دانش پژوهان در سراسر جهان دست دراز کنیم تا زمینه برقراری یک گفتگوی ثمر بخش را پیرامون ادیان و اعتقادات را فراهم آوریم. و البته در این راه من انتظار ندارم تا افتراق ها و جدایی ها یک شبه از میان برداشته شود و باور ندارم که نظرات و تنشهایی که برای زمانهای درازی در میان بوده است به یکباره محو شوند اما اعتقاد دارم که اگر بتوانیم به راحتی در یک فضای باز و با صداقت با یکدیگر گفتگو کنیم، آنگاه خراش ها و بریدگی ها و زخم ها آغاز به مرمت و بهبود خواهند کرد و مشارکتی نوین در این میان ظهور خواهد نمود. در جهانی که هر روز کوچک و کوچکتر می شود ما می توانیم آغاز گر نابودی نیروی تعصبات خشک باشیم و فضایی را بسازیم که در آن صدای شفا بخش فهم و درک متقابل طنین انداز شود.
این است امید من. این است دعای من.
گفتنی است حدیث مورد اشاره ی اوباما متعلق به وجود مبارک خاتم النبیین حضرت محمد (صلی الله علیه واله و سلم) می باشد که: «و الذی نفسی بیده لا یؤمن احدکم حتی یحب لاخیه ما یحب لنفسه». 1
.1.نهج الفصاحه،حدیث 2515
مترجم: هاتف خالدی
قصه - ولنتاین - از کجا شروع شد؟ دقیقا از گل و ماه و ستاره !
حدودای 1700 سال پیش در روم (اونوقت ها شما هنوز به دنیا نیومده بودین!) حاکمی بنام کلودیوس بوده که فکر میکرده سربازای مجرد از متاهل ها قویتر هستن. واسه همینم ازدواج رو ممنوع میکنه تا سربازاش نتوننن ازدواج کنن و بقول خودش قوی بمونن. هر کسی هم که سرپیچی میکرده کشته میشده. این وسط یک کشیش به نام ولنتاین، برای سربازای رومی خطبه عقد میخونده ! حالا اینکه اون زمانا خطبه هم بوده یا همینجوری الکی پلکی بوده من نمیدونم والا، خلاصه حاکم از این جریان خبردار میشه و دستور میده که ولنتاین روبندازن زندان.
والنتاین در زندان عاشق دختر زندانبان میشه. اینجاس که میگن خر بیار و باقالی بارکن! خلاصه نامه نگاری و sms بازی و اینا شروع میشه و هر بار که ولنتاین برای دخترک نامه ای مینوشته زیرش مینوشته “از طرف ولنتاین تو”. این که زیر همه کارت های روز ولنتاین می بینید که نوشتن “From your Valentine” از همونجا اومده. خوب کجا بودیم ؟ آهان. بالاخره این جناب ولنتابن چند روز بعدش بخاطر قانون شکنی اعدام میشه و چون جرمش هم رسوندن دختر و پسرای عاشق به همدیگه بوده از اون به عنوان شهید راه عشق یاد میکنند و از اون زمان ولنتاین رو بعنوان نماد یک عاشق تمام عیار مطرح کردن و روزشو روز عشق گذاشتن. همین دیگه !
روز ولنتاین چه میکند دخترا و پسرا؟
در بیشتر کشورهای دنیا ، دختر و پسرایی که با هم دوست هستن یک بسته شکلات بهم کادو میدن. همونجور که میدونید شیرینیها باعث ایجاد شادی میشن و شاید علت اینکار هم از قدیما این بوده باشه. اما در ایران معمولا چند شاخه گل، یک عروسک خرس کوچولو ، یه قلب (ازین پفکی ها) و یا چیزی شبیه این هم بچه ها برای همدیگه میخرن. سعی کنید کادویی که میخرید یکمی سلیقه هم توش باشه. همیشه پول خرج کردن راه ابراز عشق نیست. یکمی سلیقه میتونه کادوی شما رو برای کسی که دوستش دارید جذاب تر کنه .
و اما پیشنهادات ما برای خرید کادو (خطاب به دختر خانم ها):
- پسرها معمولا از عروسک خوششون نمیاد. سعی کن پسرونه فکر کنی.
- اول به تیپش نگاه کن ، بعد براش کادو بخر
- قیمت کادو خیلی مهم نیست. سعی کن یه چیزی برای بخش که بتونه استفاده کنه. البته در حالت عالی یک شاخه گل و یک بسته شکلات کافیه ، اما اگه خواستی کادوی دیگه ای براش بخری گفتم که نگی نگفتی.
- نوشتن یک نامه تو کاغذ بهمراه چند تا گلبرگ گل سرخ خشک شده یا تازه، میتونه خیلی عشقولانه باشه
- اولین آهنگی رو که با هم باهاش خاطره دارین میتونی رو نوار یا CD براش بخری.
- بچه ها حواستون باشه که شکلاتی که میخرید بیش از 70 درصد کاکائو نداشته باشه.(روی شکلات های خارجی نوشته) شکلات هایی که بیش از 70 درصد کاکائو دارن تلخ و گاهی ترش هستن و برای خوردن با مشـــروبه ! نه چایی. بنابراین همیشه گرون تر بودن دلیل بهتر بودن نیست.
و پیشنهادات ما برای خرید کادو (خطاب به آقا پسرها):
- اول از همه اینکه یک شاخه گل فراموش نشه لطفا
- از خرید گلهای گلایل و مانند آن که باعث خنده دوست های دوست-دخترتون میشه جدا خودداری کنید. گل سرخ و رز کفایت میکنه.
- یک بسته شکلات کوچک ، ترجیحا مغزدار ! آخه من خودم ازینا بیشتر دوست دارم
- یک بسته جوراب صورتی ، یا قرمز میتونه سورپرایز خوبی برای کادوتون باشه
- بسته بندی کادویی که هدیه میدین خیلی مهمه. این نشون میده که شما چقدر برای دوست-دخترتون وقت گذاشتین.
- از خرید عرسک های بزرگتر از قد دوست جونتون جدا خود داری کنید. نمی گید چجوری باید اون عروسک رو ببره خونشون ؟ تازه اگه با ماشینتون هم برسونیدش ، ممکنه یوقت بابایی یا مامانی یه سوالی ازش بپرسه که مجبور شه بگه این عروسک رو مریم جون بخاطر تولد پارسالش بهش کادو داد (که اونام عمرا باور کنن)
- این روزها خرید شمع های خوشگل و رنگی خیلی مد شده. یه دونه شمع هم کنارکادوتون باشه.
- کارت تبریک دست ساز ! این نشون میده که چقدر دوستش دارین و خودتون براش یک کارت تبریک درست کردین. چند تا جمله عاشقانه هم لطفا پشتش ضمیمه شود.
- سعی کنید روز ولنتاین یک جای متفاوت با هم قرار بذارید. کافی شاپ دیگه خیلی تکراری شده . پارک جمشیدیه ! یا یه جای جنگلی میتونه جای خوبی برای جشن گرفتن روز عشق باشه.
جک روز ولنتاین :
یه روز یه آقاهه میره تو مغازه و میگه: آقا کارتی دارین که روش نوشته باشه “تو تنها عشق من هستی” ؟
فروشنده هم میگه : بله
آقاهه : لطفا 16 تا ازش بدین !!
یکی از شخـصیت های شاهـنامه، پدر فریدون | آبـتین |
آتـش | آتـش |
نام فرمانده لشگر بابک خـرمدین، تـزیـین و آرایش | آذین |
نام فرشته ای | آراد |
ساکت | آرام |
نام پدر زن داریوش کبـیر | آرتان |
یکی از پهـلوانان سنـتی ایران | آرش |
بسیار نیرومند، پدر بزرگ داریوش کبـیر | آرشام |
هـدف | آرمان |
یکی از شخـصیت های شاهـنامه | آرمین |
نام باستانی ایران | آریا |
دارای خلق و خوی آریایی، نام پسر داریوش | آریامنش |
منسوب به نژاد و قوم آرین یا آریایی | آریانا |
مربوط به نژاد آریا | آرین |
آزاد | آزاد |
خاص و خالص، پاک و پاکیزه | آویژه |
پاره آتش | اخـگر |
یکی از شخـصیتهای شاهـنامه | اردشیر |
اردلان | |
یکی از شخـصیت های شاهـنامه | اردوان |
یکی از شخـصیت های شاهـنامه | ارژنگ |
شیر | ارسلان |
سریر و تخـت | ارشیا |
یکی از شخصیتهای شاهنامه | اسفندیار |
بنیانگذار سلسله اشکانیان | اشکان |
شریک، معاون، رفیق | افشار |
نام سردار ایرانی | افشین |
آرز | امید |
شاه | امیر |
جاودان | انوش |
نام یکی از پادشاهان ایرانی در زمان ساسانیان | انوشیروان |
ادراک | اورنگ |
نام یکی از شخصیتهای شاهنامه | ایرج |
یکی از شخصیت های شاهنامه | بابک |
نام نوازنده نامی دربار خسرو پرویز | باربد |
آغاز صبح | بامداد |
نام نوازنده نامی دوران ساسانیان | بامشاد |
بامین | |
نام یک شاهزاده(برادر کمبودجیه پسر کوروش)ر | بردیا |
یکی از سرداران یزدگرد ساسانی | برسام |
جوان | برنا |
بلند بالا، نام پسر سهراب | بروز |
نام پهلوان ایرانی، نام پسر گرشاسب | برزن |
یکی از شخصیتهای شاهنامه | بزرگمهر |
به دین | به آئین |
نگهبان | بهبد |
بهراد | |
مریخ، یکی از شخصیتهای شاهنامه | بهرام |
رنگ نیک | بهرنگ |
روز خوب و نیک | بهروز |
کسی که به نیکی زاده شده | بهزاد |
یازدهمین ماه ایرانی، نام یکی از شخصیت های شاهنامه | بهمن |
دارای مش و کردار شایسته | بهمنش |
مشهور | بهنام |
نام شاهان هند | بهنود |
یکی از شخصیتهای شاهنامه | بیژن |
ایرانی، مقدس | پارسا |
نامی آذری به معنای پروردگار | پاشا |
رزمجو | پرشان |
یکی از شخصیت های شاهنامه | پرویز |
نام یک پیامبر | پرهام |
پژمان | |
| پوریا |
جستجو، جویا | پویا |
آرزو | پوژمان |
نام یکی از پهلوانان ایرانی در زمان کیقباد | پولاد |
آهنگساز دوران خسرو پرویز ساسانی | پهلبد |
پیام | پیام |
یکی از شخصیتهای شاهنامه | پیروز |
نام برادر شاپور اول | پیروزان |
قبول | پیمان |
یکی از شخصیت های شاهنامه | تورج |
یکی از شخصیت های شاهنامه | تهماسب |
نام یکی از شاهان ایرانی | تهمورث |
تیرداد | |
تیمور | |
ابدی | جاوید |
نام شاهی باستانی، یکی از شخصیت های شاهنامه | جمشید |
دارنده جهان | جهاندار |
شاه جهان | جهانشاه |
فاتح جهان | جهانگیر |
مدافع | حامی |
هدیه ای از طرف خدا | خداداد |
یکی از شخصیتهای شاهنامه | خسرو |
نام یکی از شاهان هخامنشی | خشایار |
دادیه | |
ثروتمند، یکی از شخصیتهای شاهنامه | دارا |
یکی از شخصیتهای شاهنامه | داراب |
نام یکی از شاهان هخامنشی | داریوش |
| دانوش |
رامبد | |
رامین | |
نوازنده معروف زمان ساسانیان | رامتین |
درخشان | رخشان |
یکی از شخصیت های شاهنامه | رستان |
روزبه | |
یکی از شخصیتهای شاهنامه ( پدر رستم )ر | زال |
زامیاد | |
نام یک پیامبر | زرتشت |
زند | |
بنیانگذار عهد ساسانی | ساسان |
رهبر | سالار |
یکی از شخصیتهای شاهنامه | سام |
خانه، سامان | سامان |
بالا مقام | سامی |
آسمان | سپهر |
سروش | |
شاهزاده | سنجر |
یکی از شخصیت های شاهنامه ( فرزند رستم )ر | سهراب |
مرد سیاه مو | سیامک |
یکی از شخصیت های شاهنامه | سیاوش |
یکی از شخصیت های شاهنامه | شاپور |
صورت شاه | شاهرخ |
خواست شاه | شاهکام |
باز ( پرنده ای کوچکتر از عقاب )ر | شاهین |
سزاوار | شایا |
سزاوار | شایان |
شروین | |
ستاره دنباله دار | شهاب |
شاهین دربار | شهباز |
نام پادشاهی | شهرام |
هدیه شهر | شهرداد |
رودی بزرگ | شهروز |
شاه | شهریار |
دوست شاه | شهیار |
اعتماد | عماد |
یکی از شخصیتهای شاهنامه | فرامرز |
راست | فربد |
عالی | فرجاد |
شاد | فرخ |
شاد به دنیا آمده | فرخزاد |
فرداد | |
بهشت | فردوس |
فردین | |
تولد باشکوه | فرزاد |
سزاوار | فرزام |
عاقل | فرزان |
دانا | فرزین |
شاد | فرشاد |
| فرشید |
بالا | فرناز |
یکی از شخصیت های شاهنامه | فرود |
جوهر | فروهر |
یکی از شخصیت های شاهنامه | فرهاد |
فرهنگ | فرهنگ |
فرهود | |
یکی از شحصیت های شاهنامه | فریبرز |
منحصر بفرد | فرید |
یکی از شخصیت های شاهنامه | فریدون |
پیروز، پیروزی | فیروز |
موفق | کامران |
آرزوی شاد | کامشاد |
موفق | کامیار |
یکی از شخصیت های شاهنامه | کسرا |
یکی از شخصیت های شاهنامه | کاوه |
یکی از شخصیت های شاهنامه | کاووس |
کورس | |
بنیانگذار سلسله هخامنشی در ایران | کورش |
کوشنده، سخت کوش | کوشا |
شاه، مدافع، محافظ | کیا |
شاهان | کیان |
کیارش | |
یکی از شخصیت های شاهنامه | کیانوش |
یکی از شخصیت های شاهنامه | کیخسرو |
یکی از شخصیت های شاهنامه | کیقباد |
جهان | کیوان |
یکی از شخصیت های شاهنامه | کیومرث |
یکی از شخصیتهای شاهنامه | گباد |
یکی از شخصیتهای شاهنامه | گشتاسب |
یکی از شخصیتهای شاهنامه | گودرز |
یکی از شخصیتهای شاهنامه | گیو |
مازیار | |
ماکان | |
نقاشی که خود را پیامبر معرفی می کرد | مانی |
یکی از شخصیتهای شاهنامه | منوچهر |
مهبد | |
یکی از شخصیتهای شاهنامه | مهراب |
یکی از شخصیتهای شاهنامه | مهران |
هدیه آفتاب | مهرداد |
نوزاد آفتاب | مهرزاد |
یکی از شخصیتهای شاهنامه | مهرک |
رنگ آفتاب | مهرنگ |
یکی از شخصیتهای شاهنامه | مهیار |
تولد | میلاد |
مشهور | نامدار |
مشهور | نامور |
یکی از شخصیتهای شاهنامه | نریمان |
روشنایی | نوری |
بشادی زائیده شده | نوشزاد |
خبر خوش | نوید |
کوچک | نمیا |
شنونده | نیوشا |
یکی از شخصیتهای شاهنامه | هرمز |
هوتن | |
دانا | هوشمند |
یکی از شخصیتهای شاهنامه | هوشنگ |
دانا | هوشیار |
یکی از شخصیتهای شاهنامه | هومان |
نیک اندیش | هومن |
ورشاسب | |
نامی آذری - بمعنی جاوید | یاشار |
به گزارش خبرنگار «آینده» به تازگی صدا و سیمای اصفهان یک فیلم سینمایی به نام بن بست در لبنان ساخته که توسط مرتضی آتش زمزم کارگردانی شده است.
یکی از مجلات لبنانی به نام قمر، با بازیگر این فیلم مصاحبه کرده که بررسی این مصاحبه، میزان آشنایی بازیگر اصلی فیلم مذکور را با موضوع و شخصیتهای فیلم نشان میدهد.
کاتیاکعدی که علاوه بر هنرپیشگی، به عنوان مجری برنامههای تلویزیونی و مانکن هم فعالیت میکند، در این فیلم همزمان نقش یک عضو حزب الله ویک عضو موسادرا بازی می کند.
به گفته او، فیلم «بنبست» سریالی شش قسمتی است که کارگردان آن را به شکل فیلم سینمایی هم درآورده است. این سریال در لبنان فیلمبرداری شده و قرار است در ایران به فارسی دوبله شود تا از طریق تلویزیون ایران نیز پخش شود. فیلم مذکور همچنین قرار است در جشنواره فیلمهای عربی و اروپایی در ایران به نمایش درآید.
وی درباره ماجرای این فیلم به این مجله گفته است: «فیلم در مورد دکتر چمران مسئول سابق حزبالله است که از ابتدای جنگ داخلی در لبنان خانوادههای آواره و ایتام را در پناه خود گرفته بود. میشل (مجدی مشموشی) نیز جوانی مسیحی است که در ایران زندگی میکند. پس از آن دکتر چمران برای ترجمه کتابی به عربی به لبنان میآید و موساد او را شناسایی میکند و داستان از اینجا شروع میشود. من در دو نقش متفاوت ظاهر شدهام. اول شخصیت دیانا دختری عضو حزبالله است و دوم دختری که با موساد همکاری میکند. شنیدم که بخش دوم فیلم در ایران فیلمبرداری میشود.»
گفتنی است، دکتر چمران عضو سازمان امل بود و در زمان او جنبش حزب الله لبنان راهاندازی نشده بود.
در بخش دیگری نیز بازیگر مذکور به تحقیر حجاب پرداخته و به پرسش مجله مذکور اینگونه پاسخ میدهد:
قمر: «شما در این فیلم که رنگ و بوی سیاسی نیز دارد با حجاب کامل ظاهر شدهاید. آیا گمان میکنید که در اولین فیلم سینمایی خود با آتش بازی کردهاید؟»
کاتیا: «برای بازی در نقشهای سیاسی نمیتوان چنین چیزی را گفت. نمیتوان به هنرپیشهای که نقش دختری معتاد را بازی میکند بگوییم که تو واقعا معتاد شدهای. به همین دلیل باید بین شخصیت فرد در فیلم با شخصیت اصلی او در زندگی تفاوت قائل شویم. بسیاری از مردم از من پرسیدند که آیا از این اقدام ترسیدی یا نه. من معتقدم که اقدام من قدمی بزرگ برای ورود به این عرصه بود.»
گفتنی است در حاشیه این مصاحبه، علاوه بر تصاویر برخی صحنههای فیلم، عکسهایی از این مانکن لبنانی به چشم میخورد
* ولنتاین یا همان روز عشاق هر ساله در سراسر جهان در 14 فوریه برابر با 25 بهمن جشن گرفته میشود.
* سمبلهای ولنتاین شامل موارد زیر میباشد:
1- شکل یک قلب ساده و یا تیر خورده: از آنجـایـی کـه قـلب مرکز
احساسات عمیق،اصیل و پر شور است. قلب تیر خورده آسیب پذیری
عشق را نشان میدهد. هنگامی که شما از سوی معشوق خود طرد
میشود. قلب تیر خورده نشانه پیوند و اتحاد زن و مرد نیز میباشد.
2- کیوپید(CUPID): کـه به شـکل یک کودک برهنه، فربه و
بالدار ترسیم میگردد. این کودک شیطان با لبخندی موذیانه
تـیـر و کمان نیز با خود حمل میکند. چنانچه یکی از تیرهای
این کودک به قلب فردی اصابت کند وی فورا عاشق میشود.
کـیوپید در واقع پسر ونوس الهه عشق و زیبایی در افسانه
های روم باستان می بـاشد. معنی لغوی آن "آرزو " است.
کوپید برخی اوقات آمور(AMOR) نیز نامیده میگردد. همتای
کوپید در افسانه های یونانی اروس ((EROS نام دارد.
3- کبوتر،قمری و مرغ عشق: این پرندگان
نماد وفاداری، پاکی و معصومیت هستند.
4- گل رز: گل سرخ شهبانوی گلهاست. نماد جنگ و صلح، عشق و
گذشت.
5-تور: جنـس دستـمال خانم هـا را در گـذشـته تشـکـیـل
میـداده است. در زمــانهای دیرین رسم برآن بوده که هرگاه
دسـتـمال خـانمـی به زمیــن می افتاد مردی که متوجه آن
میشده بلافاصله آن را از زمین برداشته و به زن میداد.
6- گره های عشق: از یک سری حلقه های در هم تنیده و بافته
شـده تشکـیـل یـــافته اند. این حلقه ها آغاز و پایانی ندارند و نماد
عشق جاودانی و پایدار است.
7- علامت"X":این علامت به معنی بوسه در کارت های تبریک و نامه های روز ولنتاین است.
8- روبان قرمز: این رسم به زمانهای قدیم بازمیگردد که شوالیه ها
هنـگـامیکه عـازم جنـگ بودند نوار یا روسری از معشوقه خود دریافت
کرده و آن را به یادگار با خود میبردند.
* سالیانه بیش از یک میلیارد کارت تبریک ولنتاین در سراسر جهان رد و بدل میگردد که 85 درصد آنها توسط زنان خریداری میشود.
* سالیانه 50 میلیون گل رز و میلیونها جعبه شکلات در سالروز ولنتاین هدیه داده میشود که اغلب آنها را مردان خریداری میکنند.
* هدایای روز ولنتاین شامل: گل رز و یا دسته گل کوچک، شکلات، کارت تبریک ولنتاین، عروسک، شمع، یک نامه عاشقانه، یک قطعه شعر عاشقانه و یا هدیه کوچک.
* برای جشن گرفتن این روز به یک کافی شاپ و یا برای صرف شام به یک رستوران دنج بروید.
* رنگهای روز ولنتاین شامل قرمز، سفید و صورتی است.
* در خصوص تاریخچه و مبداء ولنتاین اختلاف نظر وجود داشته تا جایی که ولنتاین با افسانه در آمیخته است.
* هویت ولنتاین مبهم است. در کل 3 روایت در رابطه با ولنتاین نقل گردیده که به آنها اشاره میکنیم.
* جشنواره ای به نام LUPERCALIA که 15 فوریه در رم باستان میان کافران متداول بوده است. لوپرکالیا جشن تطهیر و زمان خانه تکانی بوده است. در این جشن مشرکین از خدای LUPERCUS بخاطر محافظت از چوپانها و گله هایشان از گزند گرگها قدردانی میکردند. در این فستیوال بمنظور بزرگداشت FAUNUS خدای حاصلخیزی، باروری و جنگلها رومیان یک سگ و دو بز نر را قربانی کرده و از پوست آنها شلاق میساختند. مردان با این شلاقها به میان مردم رفته و به هر کسی که میرسیدند ضربه ای با شلاق به آنها میزدند. دختران داوطلبانه برای شلاق خوردن صف میکشیدند. آنها اعتقاد داشتند که شلاق خوردن با تازیانه های ساخته شده از پوست بز باروری آنها را تضمین میکند. همچنین در این جشن طی بزرگداشت الهه ای بنام JUNO FEBRUTA زنان مجرد نامه های عاشقانه مینوشتند و درون گلدانهایی می انداختند. (و یا تنها نام خود را روی برگه ای مینوشتند) مردان مجرد روم نیز هر کدام یکی از این یادداشتها را از درون گلدانها بیرون کشیده و مشتاقانه بدنبال دختر نویسنده نامه میرفتند. (نوعی دوست یابی) این آشنایی ها اغلب به ازدواج می انجامید. این رسم تا قرن هجدهم ادامه داشت اما از آن به بعد مردان رم ترجیح دادند پیش از آشنایی زن را ببینند!
* کلیسای کاتولیک حداقل 3 قدیس بنام VALENTINE و یا VALENTINUS شناسایی کرده که هر سه در روز 14 فوریه به شهادت رسیده اند.
* ولنتاین مقدس یک کشیش مسیحی بوده که در قرن سوم خدمت میکرده است. زمانی که امپراطور CLADIUS دوم بر روم حکمرانی میکرده. کلادیوس دریافت که مردان مجرد از آنجایی که همسر و خانواده ای ندارند (مردان متاهل حاضر به ترک همسر و خانواده خود نبودند) نسبت به مردان متاهل بیشتر به سربازی روی آورده و سربازان بهتر، کاراتر و جنگجو تری نیز میباشند. از همین رو ازدواج را برای مردان جوان غیر قانونی و ممنوع اعلام کرد. ولنتاین که این حکم را ناعادلانه و ظالمانه میپنداشت از فرمان کلادیوس سرباز زد. ولنتاین مخفیانه عشاق جوان را به عقد یکدیگر در می آورد. هنگامی که این عمل ولنتاین بر ملا گشت کلودیوس حکم اعدام وی را صادر کرد.
* خود ولنتاین نخستین فردی بود که برای اولین بار نامه ولنتاین را نگاشت. وی هنگامی که در زندان بسر میبرد دلداده دختر جوانی شد که دختر زندانبان وی بود. این دختر جوان زمانی که ولنتاین در بازداشت بسر میبرد به ملاقات وی می آمد. در انتهای این نامه ولنتاین چنین نوشته بود: "از طرف ولنتاین تو." این عبارت کماکان در نامه های روز ولنتاین استفاده میشود.
* ولنتاین در روز 14 فوریه اعدام شد. تقریبا در سال 269 پس از میلاد. به گرامیداشت وی کلیسایی در سال 350 پس از میلاد بنا گردید که پیکر وی نیز در آنجا دفن شده است. در واقع روز ولنتاین سالروز مرگ و خاک سپاری ولنتاین میباشد.
* پاپ اعظم GLASIUS فردی بود که روز 14 فوریه را، در سال 498 پس از میلاد، روز ولنتاین (ST. VALENTINE`S DAY) نام نهاد. در واقع وی این روز را جایگزین آیین کفرآمیز لوپرکالیا که مختص کافران بود کرد. وی در گلدانها عوض نام دختران اسامی مقدسین مسیحی را نهاد. و با این کار به لوپرکالیا تقدس بخشید. در این آیین مرد و زن هر دو یک نام قدیس را از گلدان بیرون میکشیدند که میبایست تا آخر سال خصوصیات اخلاقی آن قدیس را الگو قرار داده و در خود متجلی می ساختند.
* روایت دیگر: در دوران کلادیوس مسیحیت به شدت سرکوب میشد. ولنتاین نه تنها کشیش و مبلغ مسیحیت بود بلکه رهبر جنبش زیر زمینی مسیحیان نیز بود. اغلب کشیشها در این دوران زندانی و سپس اعدام گردیدند. ولنتاین پس از به زندان افتادن دختر نابینای زندانبان خود را شفا میدهد. کلادیوس پس از اینکه از این خبر مطلع میگردد به خشم آمده و دستور میدهد سر وی را از تنش جدا سازند.
* کهن ترین نامه و شعر ولنتاین توسط چارلز، دوک اورلئان نگاشته شد. وی زمانی که در سال 1415 و در قرن شانزدهم در زندان برج لندن در اسارت بسر میبرد این نامه را برای همسر خود نوشت.
* روایت دیگر حاکی از آن است که ولنتاین یک مسیحی بوده که عاشق کودکان بوده. اما از آنجایی که وی از پرستش خدایان سر باز میزده به زندان فرستاده میشود. اما کودکان که به وی علاقه مند بودند دلتنگ وی شده و برای وی پیامهای مهر آمیزی مینوشتند. این کودکان نامه ها را از لابه لای میله های زندان به درون سلول ولنتاین می انداختند. وی در سال 14 فوریه 269 پس از میلاد اعدام شد.
* برخی هم روز ولنتاین را به باور مردمان انگلیس و فرانسه قرون وسطی نسبت میدهند. آنها اعتقاد داشتند که پرندگان در روز 14 فوریه جفت خود را انتخاب میکنند.
* برگزاری جشن ولنتاین امروزی از دو کشور فرانسه و انگلیس آغاز گردیده است.
* ابتدا کارتهای تبریک ولنتاین را هر کس خودش تهیه میکرد اما از سال 1800 کارتهای تبریک ولنتاین تجاری به بازار عرضه گشت. البته این کارتها نیز دست نوشته و دارای نمادهای ولنتاین نقاشی شده بودند. سپس کارتهای تبریک چاپی جایگزین آنها گردید.
* در گذشته دور در ایتالیا و انگلیس رسم بر آن بود که زنان مجرد پیش از طلوع آفتاب روز ولنتاین از خواب برخاسته و لب پنجره اتاق خود می ایستادند تا مردی از مقابل پنجره آنان عبور کند. اعتقاد بر آن بود که با اولین مردی که در آن روز ببینند، ظرف یکسال ازدواج خواهند کرد. شکسپیر نیز در نمایشنامه هملت به این باور اشاره کرده است.
* در برخی کشورها رسم بر این است که مردان جوان روز ولنتاین لباس به زنان هدیه میدهند. چنانچه زن آن لباس را برای خود نگه دارد نشانه آنست که زن خواهان ازدواج با آن مرد است.
* در فرانسه پسران اسم معشوقه خود را روی آستین لباسشان می نوشتند تا به همه بگویند: ازحس من آگاه شوید.
* در زمانهای گذشته در ولز چنین مرسوم بود که در سالروز ولنتاین قاشقهای چوبی به یکدیگر هدیه بدهند. روی این قاشقهای چوبی معمولا نقش قلب و کلید و قفل کنده کاری شده بود. معنی این کنده کاریها چنین بود: "تو قلب مرا گشوده ای" یا "کلید دروازه قلب من دست توست."
* برخی باورهای آمیخته با خرافات نیز در رابطه با روز ولنتاین وجود دارد. اگر در این روز سینه سرخ از بالای سر دختری عبور کند او با یک ملوان ازدواج خواهد کرد و اگر گنجشک عبور کند همسرش مرد فقیری میشود اما بسیار خوشبخت خواهند شد و اگر آن پرنده سهره باشد آن دختر با مردی پولدار ازدواج خواهد کرد.
* کودکان انگلیسی در صدها سال پیش در این روز مانند بزرگترها لباس بتن میکردند و خانه به خانه به ترانه سرایی و آواز خوانی میپرداختند.
* اما در ژاپن روز ولنتاین به گونه ای دیگر مرسوم است. روز ولنتاین این دختران هستند که باید به مردان شکلات هدیه بدهند. زنان شاغل به اجبار باید به تمام همکاران مرد خود بویژه رییس خود شکلات هدیه بدهند. اما در روزی موسوم به "روز سفید"(WHITE DAY) که تاریخ آن 14 مارس میباشد مردان برای جبران محبت خانمها به آنها هدیه میدهند. البته اغلب فقط به دوستان دختر خود. هدیه مردان معمولا یک لباس زنانه سفید رنگ است.
* در چین هم افسانه ای وجود دارد که نمادی از عشق است و روز ولنتاین چینی ها محسوب میگردد. این روز هفتمین روز از هفتمین ماه در تقویم چینی است. این روز فستیوال دختران نیز نامیده میگردد. در این روز مردم چین به ستاره ها خیره میشوند. دختران نیز دعا میکنند تا کدبانوهای با کفایتی در آینده شوند و همچنین شوهر مناسبی نصیبشان گردد. پسران مجرد نیز دعا میکنند تا هر چه زودتر معشوق خود را بیابند.
* بنابراین روز ولنتاین از روم به فرانسه و انگلیس وسپس به آمریکا راه یافت و اکنون در تمام جهان جشن گرفته میشود .
کمتر از پنج سال است که در ایران، جو برگزاری روز ولنتاین به شدت جوانان طبقه های مختلف اقتصادی و اجتماعی را فرا گرفته است و از نخستین هفته بهمن ماه، مغازه های کادو فروشی، عروسک فروشی، و کارت فروشی، ویترین های کدر خود را پاک می کنند و بیشتر با خرس های پشمی قرمز، به آن جلای تازه می دهند.
هر قدر که از روزهای اول بهمنماه به پایان آن نزدیک میشویم، ازدحام و شلوغی فروشگاهها بیش تر میشود و در شب ولنتاین جایی برای سوزن انداختن نخواهد بود.
اگر عشق را یک مساله خصوصی می دانید و از تعریف آن مطابق با عرف جامعه بیزارید، بی خیال همه ی این ادا و اصول ها شوید. اما، اگر می خواهید به کسی به کلیشه ای ترین شکل ممکن، ابراز عشق کنید و با خرس های قرمز و شکلات، به رابطه دوستانه تان جلا دهید، کافی است طبق دستورالعمل ولنتاین ما عمل کنید. فقط مواظب باشید، کسی که آن طرف میز یکی از کافه های دنج شهر، از شما کادویی را تحویل می گیرد، در همین روز، با چند نفر دیگر به همین مناسبت همنشین نشده باشد.
برای فرار از همهمه و شلوغی این روز های فروشگاه های میرزای شیرازی، خیابان ونک و پاساژ هایی مثل گلستان، میلاد نور و امثال آن در غرب تهران، ساختمانی در خیابان پالیزی، که «بازار اندیشه» نام گرفته، جایی است که می توانید در آن با آسودگی خیال بیشتری خرید کنید.
این محله، محله ای ارمنی نشین نیست و قبلا پاتوق خرید های این چنینی نبوده است. اما روز به روز، بیشتر حال و هوای جوانانه و در این ماه، «ولنتاینی» پیدا می کند.
مغازه های این جا، به همین خاطر، روی فروش کالاهایشان همزمان با این مناسبت حساب ویژه ای باز می کنند. تا جایی که صاحب مغازه طبقه اول این ساختمان که قصد دارد محل کسبش را واگذار کند و از فروش کم و مشکلات زیاد این شغل کلافه شده، دست نگه داشته تا پس از فروش این روز، در مغازه را تخته کند.
همه این ها در صورتی است که مغازه ها اجازه داشته باشند در شب ولنتاین، باز باشند. صاحبان مغازه ها می گویند که از طرف مسئولان انتظامی محله ها، به آن ها اعلام شده که تا ساعت هفت عصر، باید کرکره ها را پایین بکشند.
البته به نظر می رسد کافی شاپ ها هم مشمول همین دستور می شوند. فرقی هم نمی کند که شما، برای دل دادن و قلوه گرفتن به آن جا رفته اید، یا از بخت بد، برای درآوردن دلی از عزا.
پس بهتر است برای خرید، از روز های قبل به فکر باشید، اگر آه در بساط ندارید ، همین قضیه را بهانه کنید و سر و ته ولنتاین امسال را با یک شاخه گل رز هزار تومانی هم بیاورید یا حتا از آن هم ارزانتر، میتوانید با خرج کردن ۲۰۰ تا تکتومانی هم دل طرف مقابلتان را به دست بیاورید؛ کارتهایی با ابعاد مینیاتوری که در بخش بالایی آن، یک گیره چوبی کوچک با قلب کوچک تزئین شده ای، جا خوش کرده و برای آنهایی ساخته شده که دوست دارند همه چیز را با سادگی و شاید سهل انگاری همراه کنند.
مغازه های خیابان میرزای شیرازی، جای خوبی برای آغاز خیابان گردی پیش از ولنتاین است. مهدی، مدیر یکی از این فروشگاه ها می گوید : «۲۰ درصد جنس های ما، برای ولنتاین تغییر می کند. فروش این روز ها خیلی خوب است، با این که در منطقه ی ارمنی نشین زندگی می کنیم، اما حتا فروش کریسمس هم به گرد پای ولنتاین نمی رسد.»
«هدیه خوب چی داری؟» سوال جادویی عاشقهایی است که دیگر آب از سرشان گذشته. این عشاق حاضرند هر چه در چنته دارند دودستی تقدیم طرف مقابل کنند و هیچ قید و بندی را برای خرید ولنتاین برای خود قائل نمیشوند. شاید شما هم جزو همین دسته باشید. قیمت برای شما مهم نیست و فقط به غافلگیر کردن فکر میکنید. دست شما برای خرید باز باز است. آنقدر خرت و پرت و خردهریز هست که پس از یک ساعت گردش در فروشگاهها بالاخره یکیشان چشمتان را میگیرد.
زیاد ذوق نکنید. هنوز کسی به گرد پای مدیر یکی از بزرگترین نمایندگیهای اتومبیل در ایران نمیرسد که سال گذشته با خرج کردن شش میلیون تومان ناقابل توانست کل ویترین یکی از فروشگاههای معتبر را به مناسبت ولنتاین برای همسرش به ارمغان ببرد.
اگر طرف مقابل شما از این دسته آدمهاست که حتما باید غافلگیرش کنید، نگران نباشید، ویترینهای فروشگاهها، امسال، عروسکهای غولپیکری را در خود جای دادهاند که چند تایشان کافی است تا ویترینی را پر کنند و احتمالا هر هدیه گیرنده ای را غافلگیر خواهد کرد.
سعید، مدیر یکی از فروشگاهها، متفاوت بودن را دلیل اصلی بزرگ شدن اندازه عروسکها نسبت به سال های گذشته میداند.
با این حساب، شاید بتوان به راحتی پیش بینی چنین کادوی عاشقانه ای را داشت : «یک سگ با ابعاد اجرام آسمانی» که در یک ویترین کوچک جا خوش کرده است.
با داغ شدن تنور ولنتاین در ایران، دخترها با شتاب و علاقه بیشتر فروشگاهها را یکی یکی گز میکنند و برای انتخاب هدیه و جعبه آن و حتی انتخاب جملهای که میخواهند روی آن بنویسند، وسواس شدیدی نشان میدهند.
بعضی از این دخترها روحشان هم خبر ندارد که هدیهای که روز ولنتاین از طرف مقابلشان دریافت میکنند، شکل و شمایل همان هدیهای را دارد که احتمالا دختر دیگری هم در همان روز از او دریافت میکند.
فروش هدیه برای دو یا سه نفر به یک مشتری، حالا دیگر خاطره مشترک خیلی از فروشندگان فروشگاههای رنگی رنگی این روزها شده است.
همایی، یکی از فروشندگان می گوید که این دسته افراد، بجای آن که به دنبال هدیه ای مناسب، با هر قیمتی باشند، با لحنی حق به جانب و البته اعتماد به نفس تصنعی شان، می پرسند : «با فلان قدر پول، چه چیزی گیر می آید؟» و اضافه می کند: «این طور پرس و جو، نشان می دهد که این کادو خریدن، از روی رفع تکلیف است.»
اگر از آن دسته هستید که با فیلم تایتانیک به رویا می روید، بعد از رد و بدل شدن کادو ها، در تنهایی پس از دراز کشیدن در تخت خواب، پرده اتاق را کمی کنار بزنید و به ماه خیره شوید،
برای یک بار در سال هم که شده، ماه شب چهاردهم، بر اساس سال میلادی می تابد. ماه شب چهاردهم فوریه، برای شما درخشان تر نیست؟
آسوده بخوابید. فردا روزی است که دیگر، نه خرس، نه شکلات و نه کارت تبریک، جز نوستالوژی تکراری، چیز دیگری نیست، اگر فکر می کنید با این چیزها، زندگی عاشقانه تری خواهید داشت، به فکر خرید سال آینده باشید.
تمام عشق من در یک خرس عروسکی
در ایران چند سالی بیشتر نیست که شور و هیجان روز والنتاین، همه گیر شده است. با وجود این، روز ۲۶ بهمن به مغازهای لوکس فروشی که سر بزنی چنان هیاهویی برپاست که حتی به درستی نمی توانی اجناس مغازه ها را ببینی.
برای رسیدن به فروشنده ها که در این روز، چند نفر هم برای کمک در کنار خود دارند، باید حداقل نیم ساعتی حوصله به خرج بدهی، این در حالی است که صف انبوه جمعیت هر لحظه بیشتر فشرده می شود و مدام با انبوه آدمها از این طرف به آن طرف مغازه ها کشانده می شوی.
تازه بعد از کلی معطلی، در حالی که فکر می کنی در یک نبرد جانانه پیروز شدی به فروشنده ها می رسی. فروشنده هایی که چند روز مرتب و پشت سر هم هدیه ها را به زیبایی بسته بندی کرده اند و دست مشتری داده اند، امشب نیز باید مرتب آدرسهای مختلف را یادداشت کنند تا سر ساعت مشخصی، هدایای سفارشی را به در خانه ها ارسال کنند.
تقریبا همه از نفس افتاده و خسته هستند اما باید تا آخر شب همین کارها را ادامه بدهند و با عشاق بیدل و دلداده همراهی کنند.
اکثر این جمعیت در هم گره خورده را جوانها تشکیل می دهند، وقتی به آنها نزدیک می شوی و در مورد این روز می پرسی، می گویند امروز، روز دوست داشتن است؛ روز جشن و پارتی.
سارا درباره خرید هدیه در روز والنتاین می گوید: «بعد از اینکه فهمیدم دوست پسرم برایم هدیه خریده، برای اینکه جلویش کم نیارم تصمیم گرفتم هدیه بزرگتری برایش بخرم»، او که به همراه دوستانش به خرید آمده، با تاکید تکرار می کند: «آخه نمی خوام کم بیارم.»
در ویترین مغازه های تهران که خودشان را برای فروش روز والنتاین آماده کرده اند، هر نوع هدیه ای با هر قیمتی را می توان یافت: از بسته های کوچک و تزئین شده شکلات تا هدیه های لوکس و گرانتری که با گل و قلب های سرخ آراسته شده اند.
آرش که در حال فکر کردن، به ویترین مغازه ها خیره شده بود، با نورفلاش دوربین به خودش می آید و در مورد انتخاب هدیه برای روز ولنتاین می گوید: «در حالی که در اروپا این روز را با یک شاخه گل و یا یک شکلات یا عروسک کوچولو به هم تبریک می گن، اما ما حتما باید یه هدیه بزرگ و گران بخریم. هرچی هدیه گرانتر، میزان عشق ما بیشتر! واقعا این هدیه خریدن برای ما دردسر شده.»
او درباره رایج شدن رسم و رسوم روز والنتاین به عنوان جشن عشاق در ایران می گوید: «من یک ایرانی ام و دوست دارم روز عشقی را که نیاکانم جشن می گرفتند جشن بگیرم. اجدادمان روز ۲۹ بهمن را قرنها قبل از باب شدن چنین روزی در اروپا جشن می گرفتند.» اما بلافاصله توضیح می دهد: «اگر بخواهم به دوستم این را بگویم حتما رابطه اش را با من به هم می زند!»
اگر جشن والنتاین در مغرب زمین به سه قرن پیش از میلاد برمی گردد، روز عشق در میان ایرانیان متعلق به بیست قرن پیش از میلاد است.
روز عشق در فرهنگ ایران باستانی، درست سه روز پس از تاریخی است که اکنون به بزرگداشت سنت والنتاین، قدیس حامی عشاق جشن گرفته می شود؛ روز ۲۹ بهمن یا بنا به تقویم زرتشتیان روز پنجم از ماه اسپند (تمام ماه ها در دین زرتشتی سی روزه است) که اسپندارمذگان نام دارد، "روز عشق" دانسته می شد و هنوز هم زرتشتیان این روز را جشن می گیرند.
در اسطوره های ایران باستان، اسپندارمذ، فرشته زمین بود و سپندار به معنای گستراننده، مقدس و فروتن، لقب زمین دانسته می شد. ایرانیان باستان، زمین را نماد عشق می دانستند زیرا به باور آنان، با فروتنی و گذشت به همه عشق می ورزد و همه را از زشت و زیبا به یک چشم می بیند.
در این روز که همچنان میان زرتشتیان جشن گرفته می شود، عشاق به هم هدیه می دهند. مردان، همسر، مادر، دختر و خواهرشان را گرامی می دارند و بر «تخت شاهی» می نشانند؛ از آنان اطاعت می کنند و به آنان که نماد زمینند، هدیه می دهند.
امروز به جز عده ای اندک، هیچکس روز عشق ایرانی را به یاد نمی آورد. هرچند فکر جایگزینی سپندارمذگان به جای روز والنتاین، دست کم در بحثهای اینترنتی ایرانیان داغ شده و بالا گرفته، اما از شلوغی مغازه هایی که هدیه روز والنتاین می فروشند نکاسته است.
در یکی از مغازه هایی که مالامال از جمعیت است، سمیرا با عجله در حالی که خرس عروسکی زیبایی را انتخاب کرده است، در مورد روز عشق این طور توضیح می دهد: «من از تاریخچه امروز مثل خیلی های دیگه خبر ندارم، اما می دونم که چند سالیه این روز به نام روز عشق باب شده ، من هم می خوام این خرس را با تمام عشق و محبتم به شوهرم هدیه کنم.»
غضنفر بیاد پای تخته!
لم داده بودم و با چشمای نیمه باز به بالا و پایین رفتنای بی وقفه و خستگی ناپذیر پسر جان از روی مبل نیگا می کردم. یاد موقعی افتادم که چقد برای پیدا کردن اسمش کتابا رو زیر و رو کرده بودیم. الان یه جوری شده که همه بچه ها (یا اقلا اکثرشون ) اسمایی دارن تو یه وزن و سیلاب و معانی و خانواده و ریشه و اینا.... آرمیتا ، سها ، رادوین ، آرتین ، بنیامین ، مانی ، شایان ، رایا ، سامان ، نیکا ، آرتا ، کمند ، طنین،. . . یا چنتا اسم دیگه که الان یادم نمیاد. اصلا گاهی قاطی می کنم.
نامگذاریم یه جور مده. مثل لباس و کفش. مثل مدل مو و ریش و سیبیل. از اول هم دنبال مد زمانه بوده. قبل ما تا بخوای شهناز و فرحناز و سوسن و ثریا بودن. دوره ما که اکثرا اسمای علی و حسین و مهدی و عباس و محمد. بعد یه کم که گذشت کوروش و داریوش و خشایار شهرام. انقلاب که شد اسامی صدر اسلامی سمیه و میثم و روح الله و عمار و حالام که اسمای با ریشه ایرانی که در ضمن کمیاب و ترجیحا نایاب باشه.
به این فکر می کردم که اسمام تاریخ مصرف دارن. یه دوره ای اسمی شیکه و دوره بعدی روت نمیشه بذاری رو بچت. کی الان اسم بچشو جرات می کنه بذاره غضفر؟!!
برگزاری یک مسابقه تمرینی بین تیم فوتبال بانوان استقلال و تیم نوجوانان پسر این باشگاه، بازتاب گستردهای در خبرگزاریهای ایران داشته و به واکنش برخی مقامهای ورزشی منجر شده است.
این مسابقه تمرینی روز سهشنبه گذشته و در ورزشگاه مرغوبکار تهران انجام شده بود و به گزارش خبرگزاری مهر، پس از دستور پیگیری سازمان تربیت بدنی «برخورد شدیدی با متخلفان» شده است.
مهر همچنین گزارش کرده است که شماری دیگر از مسئولان ورزش ایران، از جمله معاون فرهنگی، حقوقی و امور مجلس سازمان تربیت بدنی، به برگزاری این بازی اعتراض کردهاند.
به گفته عبدالرضا ساور، معاون فرهنگی سازمان تربیت بدنی، «گزارش حاصل از این ماجرا بررسی و با مشخص کردن نوع تخلف خاطیان، اقدامات بعدی ما را در پی خواهد داشت.»
بر اساس گزارش خبرگزاری مهر، تیم فوتبال نوجوانان استقلال روز سهشنبه در دیداری دوستانه به مصاف تیم بانوان این باشگاه رفت و موفق به شکست ۷ برصفر این تیم شد
ورزشگاه مرغوبکار تهران پیش از این محل تمرین تیم فوتبال استقلال بود و در این فصل به تمرین تیمهای پایه این باشگاه اختصاص یافت. مسئولیت این ورزشگاه با علیرضا منصوریان، بازیکن تیم ملی ایران در جام جهانی ۱۹۹۸ فرانسه است.
علیرضا منصوریان در گفتوگو با خبرگزاری مهر در این باره گفت: «من روز سهشنبه در ورزشگاه مرغوبکار حضور نداشتم و شنیدم که چنین اتفاقی رخ داده است. اما با بررسی موضوع باخبر شدم که ماجرا این طور که بیان شده نبوده است.»
به گزارش خبرگزاری مهر، تیم فوتبال نوجوانان استقلال روز سهشنبه در دیداری دوستانه به مصاف تیم بانوان این باشگاه رفت و موفق به شکست ۷ برصفر این تیم شد.
سعدیه نادرپور، مربی تیم بانوان استقلال، نیز با تکذیب انجام شدن چنین مسابقهای، گفت که «تنها تداخل زمان تمرین بود.»
اما به گزارش ایسنا عبدالرضا ساور، معاون فرهنگی سازمان تربیت بدنی، گفته است کرد: «ما همیشه تأکید داریم در ساعاتی که بانوان مسابقه دارند، هیچ مردی به محل بازی وارد نشود.»
مهر همچنین گزارش کرده است که اهالی اطراف ورزشگاه مرغوبکار، از این مسابقه عکس و فیلم تهیه کردهاند.
امیررضا واعظی آشتیانی، مدیرعامل استقلال و از افراد نزدیک به محمود احمدینژاد، رئیس جمهوری اسلامی، در واکش به این مسابقه به خبرگزاری ایسنا گفت: «اگر صحت داشته باشد بشدت با خاطیان برخورد میکنیم. با کسی تعارف نخواهیم داشت و در رابطه با برخورد توصیهای را هم نمیپذیریم. باید برای صحت این اتفاق، بررسیهای لازم انجام گیرد.»
از سوی دیگر خبرگزاری فارس به «تنشهای بین امیررضا واعظی آشتیانی و علیرضا منصوریان» اشاره کرده و پیشبینی کرده است وقوع این جریان به پررنگتر شدن این تنش و به برکناری منصوریان و خرمگاه منجر خواهد شد.
نویسنده: Razoo
لنز جدید ژاپنی ها
بلاخره ژاپنی ها لنزی را اختراع کرده اند که وقتی آن را بروی چشم ویا جلوی لنز اصلی دوربین قرار میدهی فردی را که تو به او خیره شده ای لخت لخت نشان میدهد
شرکت (kaya optics) ژاپن علت اختراع این لنز را جهت امنیت دانسته و بیان نموده است که: این لنز برای ماموران امنیتی ساخته شده است تا با دستگاه مخصوصی که ما خودمان بعدا آن را عرضه خواهیم کرد به افرادی که مشکوک شده ان نگاه کنند و فرد را از جهت وجود سلاحهای سرد و گرم و حتی مواد مخدر کنترل کنند
اگرچه این شرکت علت آن را مسائل امنیتی دانسته است اما یک کمپانی ژاپنی دیگری این لنز را در یک گوشی جاسازی کرده است و اگر با آن گوشی به افراد در نزدیکی خود نگاه کنید چیزی را که نباید ببینید خواهید دید
جالب اینکه هنوز در ژاپن بطور عمومی این محصول رو نمائی نشده که الان در بازار ایران این گوشی قیمتی در حدود یک میلیون خرید و فروش میشه و جالب که هیچ یک از سیم کارتهای رایج ایران رو ساپورت نمیکنه!!!
در روزگار قدیم، پادشاهى سنگ بزرگى را که در یک جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشهاى قایم شد تا ببیند چه کسى آن را از جلوى مسیر بر میدارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکههاى خود به کنار سنگ رسیدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسیارى از آنها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند. امّا هیچیک از آنان کارى به سنگ نداشتند.
هر مانعى = فرصتى
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید.
روزنامه نگار خلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روزنامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است!
مرد کور از صدای قدمهای اوخبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:
امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!
وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است. حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است .... لبخند بزنید
در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد.
این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه از بهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزا ران نفر برای رفتن به سر کارهایشان به سمت مترو هجوم آورده بودند.
سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد. از سرعت قدمهایش کاست و چند ثانیهای توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد.
یک دقیقه بعد، ویلون زن اولین انعام خود را دریافت کرد. خانمی بیآنکه توقف کند یک اسکناس یک دلاری به درون کاسهاش انداخت و با عجله براه خود ادامه داد.
چند دقیقه بعد، مردی در حالیکه گوش به موسیقی سپرده بود، به دیوار پشت سر تکیه داد، ولی ناگهان نگاهی به ساعت خود انداخت وبا عجله از صحنه دور شد،
کسی که بیش از همه به ویلون زن توجه نشان داد، کودک سه سالهای بود که مادرش با عجله و کشان کشان بهمراه می برد. کودک یک لحظه ایستاد و به تماشای ویلونزن پرداخت، مادر محکم تر کشید وکودک در حالیکه همچنان نگاهش به ویلونزن بود، بهمراه مادر براه افتاد، این صحنه، توسط چندین کودک دیگرنیز به همان ترتیب تکرار شد، و والدینشان بلا استثنا برای بردنشان به زور متوسل شدند.
در طول مدت ۴۵ دقیقهای که ویلونزن می نواخت، تنها شش نفر، اندکی توقف کردند. بیست نفر انعام دادند، بیآنکه مکثی کرده باشند، و سی و دو دلار عاید ویلونزن شد. وقتیکه ویلونزن از نواختن دست کشید و سکوت بر همه جا حاکم شد، نه کسی متوجه شد. نه کسی تشویق کرد، ونه کسی او را شناخت.
هیچکس نمیدانست که این ویلونزن همان (جاشوا بل ) یکی از بهترین موسیقیدانان جهان است، و نوازندهی یکی از پیچیدهترین فطعات نوشته شده برای ویلون به ارزش سه ونیم میلیون دلار، میباشد.
جاشوا بل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در یکی از تاتر های شهر بوستون، برنامهای اجرا کرده بود که تمام بلیط هایش پیشفروش شده بود، وقیمت متوسط هر بلیط یکصد دلار بود.
این یک داستان حقیقی است،نواختن جاشوا بل در ایستگاه مترو توسط واشینگتنپست ترتیب داده شده بود، وبخشی از تحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی، سلیقه و الوویت های مردم بود.
نتیجه: آیا ما در شرایط معمولی وساعات نامناسب، قادر به مشاهده ودرک زیبایی هستیم؟ لحظهای برای قدردانی از آن توقف میکنیم؟ آیا نبوغ وشگرد ها را در یک شرایط غیر منتظره میتوانیم شناسایی کنیم؟
یکی از نتایج ممکن این آزمایش میتواند این باشد،
اگر ما لحظهای فارغ نیستیم که توقف کنیم و به یکی از بهترین موسیقیدانان جهان که در حال نواختن یکی از بهترین قطعات نوشته شده برای ویلون، است، گوش فرا دهیم ،چه چیز های دیگری را داریم از دست میدهیم؟
براستی س ک س چه فایده ای دارد ؟
پزشکی تعریف میکرد که پیرمرد 100 ساله ای را که مدتی در بیمارستان بستری و حال در شرف ترخیص میبوده ویزیت میکرده است . آنچه نام و خاطره این پیر مرد را در ذهن پزشک ماندنی کرده نه فقط سن زیاد او بلکه روحیه بسیار بالا و بشاش پیر مرد و همچنین سوالی بوده است که درلحظه خروچ از بیمارستان از پزشک خود میپرسد " دکتر به من بگو چند روز دیگر میتوانم با همسرم سکس داشته باشم ؟! "
در این لحظه پیر مرد سرش را به گوش دکتر نزدیک میکند و آهسته میگوید :" مگر تو نمیخواهی راز صد ساله شدن من را بدانی ؟!" پزشک بلا فاصله پاسخ میدهد که مسلماً دوست دارم بدانم چه کردی که به 100 سالگی رسیدی . پیر مرد میگوید رمز طول عمر این است : " از هیچ فرصتی برای برقراری رابطه جن*سی با همسرت غافل مشو ! "
این نمونه عملی این فرضیه میباشد که افرادی که زندگی جن*سی فعالی دارند از تندرستی جسمانی و روانی بالاتری بهره مند هستند . تحقیقات بسیاری انجام پذیرفته تا کم و کیف احتمال تاثیر رابطه جن*سی بر طول عمر و یا به عبارتی فواید تناوب دررفتار جن*سی را به بوته امتحان یا آزمایش گذارند . در این راستا آنچه توجه محققین را به خود جلب کرده است این است که اگر تا به امروز به سکس به عنوان رفتاری صرفاً لذت بخش که بقاء نسل را گارانتی گر است ، نگریسته میشده ، امروزه باید به دید " درمان " به آن نگاه شود .
از جمله مواردی که تاثیر مثبت برقراری رابطه جن*سی را نمایانگرند عبارتند از :
افزایش توانمندی سیستم دفاعی بدن و مقابله آن با ویروس ها و باکتری ها خصوصاً ویروس سرما خوردگی
تنظیم دوره قاعدگی و کاهش دردهای هنگام قاعدگی
بهبود کارکرد پروستات و کاهش عفونت پروستات و سرطان پروستات در مردان
خواب بهتر و عمیقتر بواسطه افزایش میزان جریان خون و جریان اکسیژن در بدن
کاهش درد و افزایش توانایی بدن در تحمل آن بواسطه افزایش میزان اندورفین در بدن ، خصوصاً کاهش سردردهای مزمن و میگرنی
بهبود افسردگی های خفیف و قابلیت عملکرد جانشینی سکس با داروهای ضد افسردگی !
کاهش وزن و از دست دادن کالری ، متعاقب هر رابطه جن*سی چیزی معادل پانزده دقیقه پیاده روی بر روی دستگاه ترید میل کالری سوزانده میشود
بهبود سلامت دهان و دندان بواسطه افزایش میزان بزاق و آنزیمهای مفیدی که از پوسیدگی دندان جلوگیری میکنند
افزایش کیفیبت روابط زنا شویی بواسطه عمیق تر شدن رابطه عاطفی متعاقب هر رابطه جن*سی
افزایش اعتماد به نفس به لحاظ عملی شدن این باور که فرد توانایی لذت بردن ولذت بخشیدن را داراست
افزایش احساس تجربه خوشبختی ، افراد خوشبختی را در تجربه جن*سی موفق میدانند ونه در بیزینس موفق ، به عبارتی آنهایی که به جای حساب بانکی های فعال ، اتاق خواب هایشان فعال است خود را بیشتر خوشبخت ارزیابی مینمایند .
لازم به ذکر است که آنچه از فواید برقراری رابطه جن*سی گفته شد تنها منوط به رعایت استاندارهای رفتار جن*سی مطلوب قابل حصول میباشد و در مواردی که فرد از ضوابط تعریف رفتار جن*سی سالم و نرمال تخطی ورزد و به افراط در انجام رفتار جن*سی کشیده شده و این رفتار به شکل اعتیاد درآمده باشد بهره مندی از فوائد رابطه جن*سی در چنین افرادی مورد تردید است
روزنامه دیلی تلگراف چاپ لندن در گزارشی به معرفی «والری جارت»، مشاور نزدیک اوباما که به تازگی به عنوان یکی از اعضای تیم انتقال قدرت وی در کاخ سفید منصوب شده است، پرداخت.
به گزارش عصر ایران، این روزنامه نوشت: "«والری جارت»، دوست نزدیک و معتمد رییس جمهور جدید آمریکا که به لقب «خواهر بزرگ اوباما» شهرت دارد، هم اکنون در حال رهبری نسل جدیدی از سیاه پوستان پرنفوذ است که برای به دست گرفتن قدرت در واشنگتن آماده می شوند."
اوباما در یکی از اولین انتصابات خود، خانم «جارت» 51 ساله را به عنوان یکی از اعضای تیم انتقال قدرت خویش برگزید. این تیم وظیفه نظارت بر بررسی نامزدهای کابینه و تدارک اولین اقدامات اساسی دولت جدید را برعهده دارد.
این خانم 51 ساله، متولد شهر شیراز در ایران و از دوستان نزدیک خانوادگی اوباماست که برای سال ها بازیگر مهمی در جامعه سیاه پوستان شیکاگو بوده است.
«جارت» در امر تجارت و سرمایه گذاری ملک، دستی بر آتش دارد و 17 سال دوست و مشاور نزدیک اوباما بوده است به نحوی که گفته می شود در زمان صحبت کردن درباره رئیس جمهور جدید آمریکا «احساساتی» می شود و همچنین از او به عنوان «طرف دیگر ذهن اوباما» یاد می کنند.
به علاوه به خاطر نزدیکی بسیار به اوباما، لقب «خواهر بزرگ اوباما» را بر وی نهاده اند.
این خانم به حدی به اوباما نزدیک است که می تواند پیش بینی کند اوباما برای شام چه چیزی را دوست دارد و شام یک شنبه گذشته را نیز با رییس جمهور جدید صرف کرده است.
خانم «جارت» تجربه ای در مناصب دولتی واشنگتن ندارد اما به عنوان یک رقیب جدی برای احراز پست های کابینه از جمله وزارت مسکن و حمل و نقل یا حتی مشاور ارشد کاخ سفید محسوب می شود.
اطلاعات بیشتر درباره جارت :
والری بومن جارت، متولد ۱۹۵۶ میلادی، وکیل آمریکایی مقیم شیکاگو است. پدر وی، جیمز بومن، از اولین پزشکان بیمارستان نمازی شیراز بوده است. وی خاطراتش از زندگی در ایران را، «خاطراتی بسیار شیرین» توصیف میکند.
جارت در سال ۱۹۷۸ در رشته روانشناسی دانشگاه استنفورد موفق به کسب مدرک کارشناسی شد و سپس دکترای خود را در رشته حقوق در سال ۱۹۸۱ از دانشگاه میشیگان دریافت کرد.
برخی نشریات و رسانه های ایالات متحده آمریکا وی را بانفوذترین مشاور باراک اوباما معرفی میکنند.جارت دارای دختری به نام لورا است که هماکنون در حال تحصیل در رشته حقوق دانشگاه هاروارد است.
شایان ذکر است تولد در ایران الزاماً به معنای تابعیت ایرانی افراد نیست.
نامهای مردان ایرانی:
مهرک_ نام شاپور اول
نیکا_ نام رودخانه ای در ایران
روشاک_ از سرداران مبارز در برابر اسکندر گجستک
سام_ پدر بزرگ رستم
سپنتا_ نامی مقدس در ایران باستان
شهداد_ داده شده از شاه
شایگان_ مرد بزرگ
سیاوش_ فرزند کیکاوس - شخصیت اسطوره ای ایرانیان
سورنا_ رهبر نظامیان ایران در زمان اشکانیان
اوتانا_ هم پیمان داریوش اول
وارتان_ یکی از شاهان ایران
آریانا_ متعلق به نسل آریا
اشکان_ شاهان سلسله اشکانیان
دادمهر_ فرستاده شهر از طرف فرشته مهر
فرهود_ پسر زیبا
گشتاسب_ از شاهان ایران باستان
هیراد_ ظاهر سالم و زیبا
هیتاسب_ از فرمانده هان داریوش بزرگ
جاماسب_ حکیم و فیلسوف ایرانی و داماد زرتشت اسپنتمان
جویان_ از شخصیت های شاهنامه
کیخسرو_ از شاهان پیشدادی - فرزند سیاوش- نوه کیکاوس
کیان_ ستاره
نیوتیش_ برادر کوچک اشو زرتشت
مهراشک_ نام ایرانی
مهرساد_ نام ایرانی
مکابیز_ نام ایرانی
نرسی_ از شاهان ساسانی
کورش_ بنیانگذار شاهنشاهی و حقوق بشر جهان
خشایار_ شاهنشاه ایران و فرزند داریوش بزرگ
کامبیز_ یا کمبوجیه یا کامبوزیا فرزند کورش بزرگ
جمشید_ سومین شاه پیشدادی در حدود 6000 سال پیش
هیربد_ روحانی گذشته ایران در زمان زرتشت
هژیر_ یکی از پهلوانان ایرانی
فَرَوَهَر_ نماد مقدس انسان بالدار از دوره ما قبل زرتشت
فریان_ نام یکی از شاهان گذشته
دارمان_ خسرو پرویز شاه ایران
داریوش_ شاه شاهان - شاههنشاه بزرگ تاریخ ایران
کارن_ فرزند کاوه - شخصیت ایرانی در شاهنامه- یکی از خاندانها
برسام_ به معنای آتش بزرگ
بامشاد_ از موزیسین های دوره ساسانی
بامداد_ پدر مزدک
آریارمن_ از نخستین پادشاهان ایران در 2600 سال پیش - نیای داریوش
آرتاباز_ یکی از فرماندهان کورش بزرگ
ارشان_ شاهزاده در نزد ایرانیان و فرزند اردشیردوم
ارشام_ نام پدر بزرگ داریوش بزرگ
اردشیر_ بنیانگذار سلسله ساسانیان - اردشیر بابکان
اردوان_ نام شاهان پارتی و برادر داریوش اول
اردا_ نام کشیشی در زمان ساسانیان
ارشاما_ نام پدر بزرگ داریوش اول
ارشک_ نام اولین پادشاه سلسله اشکانیان
آرش_ نام قهرمان وطن پرست ملی ایران
آراد_ نام فرشته
آرآسب_ نام کورش اول
انوشیروان_ نام پادشاه دادگستر ایران
انوش_ جاودانه
اَفشین_ نام یکی از شاهزادگان ساسانی که به بابک خرمدین خیانت کرد
آبتین_ شخصیتی در شاهنامه - پدر فریدون
آترین_ نام یکی از پادشاهان خوزستانی در زمان داریوش بزرگ
آرتاباز_ نام فرمانده ارشد گردونه های کورش بزرگ
آرتام_ نام والی فریگیه در زمان کورش بزرگ
آریاداد_ برخواسته از نسل آریا - داده شده آریایی
آرتین_ نام هفتمین پادشاه ماد
آریا_ نام فرمانده ارتش کورش بزرگ در جنگ کوناکزا
آریامس_ آریای بزرگ - از شاهزادگان سغد در زمان اسکندر گجستک
آریامهر _ دارنده مهر - از سرداران داریوش سوم
آریوداد_ ایرانداد اوستا
آیوت _ یکی از بهدینان در فروردین یشت
آرتامن_ از همپیمانان داریوش بزرگ در براندازی بردیا
ارشکان_ کنیه فرهاد دوم و اردوان دوم شاهنشاه اشکانی
آریومهر_ از سرداران داریوش سوم
اوراش_ فرزند کوچک اردشیر شاهنشاه ایران
بابک_ بابک خرمدین تندیس وطن پرستی ایرانیان
باربَد_ نوازنده و رامشگر مشهور خسرو پرویز شاهنشاه ساسانی
برتهم _ از سرداران نامی ایران
برسام_ از سردارن یزدگرد شاهنشاه ساسانی
بیارش_ کی بیارش - همان آرمین شاهنامه
پاپَک_ دبیر انوشه روان دادگر و بنیانگذار شاهنشاهی ساسانی
پاردیک_ پدربزرگ ساسان بنوشته کتیبه کعبه زرتشت
پِدرام_ نبیره سام - بدرود - شادباش
پرهام_ از نامهای ایران باستان - تازی شده اش ابراهیم
پِرشان_ از نامهای اوستایی به معنی رزمجو
تنسر_ بزرگ روحانی زرتشتی که اوستا را گرد آوری کرد
تهمتن_ بزرگ پیکر و دارنده اندام نیرومند
تیرداد_ پادشاه رمنستان- پادشاه اشکانی
تیگران_ از سرداران نامی خشیارشا - پادشاه ارمنستان
چوبین_ کنیه بهرام سپهسالار ارتش هرمزد انوشیروان
خسرو_ در اوستا به معنی نیکنام - شاهنشاه ساسانی
دارا _ نهمین پادشاه کیانی - پسر رستم - داریوش
دانوش_ دیانوش دوانوش - دارنده جاودانگی
راتین_ رادترین-با داد و دهشترین-از سرداران ارشیر دوم
رسام_ نام پیکرنگار بهرام گور شاهنشاه ایران
رامین_ از فرزندان کیخسرو و برادر رامی
روزبه _ در پهلوی روژوه- وزیر بهرام شاهنشاه ساسانی
روشاک_ از سرداران ایرانی در جنگ با اسکندر گجستک
زوپیر_ همپیمان داریوش بزرگ که گوش و بینی خود را در فتح بابل برید
ژوپین_ نام فرزند کیکاوس
سامیار_ از نامهای کهن زرتشتی ایران
شاهین_ سردار بزرگ خسرو پرویز از خاندان وهمنزاد
شهروز_ وزیر شاهنشاه شاپور
شیراک_ پدر هرمزد - نگارنده کعبه زرتشت
فَربُد_ به معنی راست و درست
فرمنش_ از پادشاهان ایرانی در گرجستان
کیارش_ دومین پسر کیغباد- پسر کی اپیوه
کیانوش_ برادر فریدون شاه پیشدادی
کیانمهر_ کیامنش - کیافر - کیانزاد
لیشام_ از وطنپرستان دیلمی
مازیار_ از سرداران مادی کورش بزرگ - ماه یزد یار - همسنگر بابک
مزدک _ از نامهای دوران هخامنشی - آفریننده مزدا - آئین آورنده مزدکیان
مهراب_ پادشاه ایرانی در کابل و پدر رودابه
مهران_ همان میتران پهلوی - از خاندانهای اصیل ساسانی
نیوتیش_ برادر کوچک اشو زرتشت
آئیریک_ نیای یازدهم زرتشت
آئین_ کیش - راه و روش
آئین گُشنَسب_ سپهبد ایرانی در نبرد با بهرام چوبینه
آپاسای_ منشی شاهنشاه شاپور یکم ساسانی
آتروترسه_ پسر اسفندیار
آتروپات_ سردار ایرانی که والی آذربایجان بود - سردار داریوش
آترونوش_ آذرنوش - پاکدین زرتشتی
آرتاپارت_ نگهبان ویژه کوروش بزرگ
آرتام_ یکی از والی های شهنشاهی کوروش بزرگ
آرتین_ هفتمین پادشاه ماد
آریاز_ راهنما و راهبر - نامی اوستایی
آروکو_ فرزند کوروش هخامنشی
آریابد_ نگهبان و سردار سرزمینهای آریایی
آریاراد_ پسر آریامنش پادشاه کپدوکیه
آیوت_ یکی از بهدینان زرتشتی
ائیریه من_ ایران منش در روزگار ساسانی
ادیشه_ نامی پهلوی - از سرداران کورش بزرگ
اَرتاریا_ پسر خشایارشاه
اَرتامن_ از متحدین داریوش بزرگ بر ضد مغ دروغین
اَرتاوند_ فرمانده ناوگان خشیارشا
اَرتور_ در کتاب ماتیکان هزاردستان از برزگان بوده است
اَرتَمَن_ یکی از سرداران ماد در روزگار کوروش
اَرتَبرزین_ در اوستا یعنی برترین راستی - سرداری هخامنشی
اَردین_ راستین و بزرگوار
اَرزین_ فرمانده امپراتوری ایران در حمله اسکندر گجستک
اَرسیما_ نماینده داریوش سوم برای گفتگو با سکندر ملعون
اشتوکان_ نامی اوستایی و رقیب زریر
اشاداد_ کسی که از راستی و نیکی سود جسته است
اُمید_ در پهلوی اُمیت - از نویسندگان دینکرد زرتشتیان
اُوَرَش_ پسر اردشیر سوم
اُورداد_ از سرداران کوروش بزرگ
باتیس_ ازسرداران داریوش سوم در حمله اسکندر گجستک
باوَند_ از سپهبدان مازندران
بَردیا _ فرزند کوروش بزرگ
بروسا_ پدر بهرام - از موبدان یزد
بَستام_ برادر زن هرمز چهارم ساسانی
بهداد_ نیک آفریده شده
به رَوِش_ نیکترین راه - بهترین انتخاب زندگی
بیارش_ کی بیارش - همان آرمین شاهنامه
پوریا_ از پهلوانان ایران زمین
پویان_ جستجو کننده راستی و درستی
تورک_ پسر شیدسب پادشاه زابلستان از نوادگان جمشید شاه
تیران_ پسر اردشیر سوم پادشاه اشکانی ارمنستان
جهانگیر_ پسر رستم ذال
چوبین_ کنیه بهرام سپهسالار ارتش هرمزد انوشیروان ساسانی
داتام_ فرمانده ایران در کاپادوکیه
داریو_ از پادشاهان ایرانی در زمان پایان دوران سلوکیان
دانین_ از خاندانهای ایرانی
دیااکو_ پادشاه ماد ایرانی
راتین_ از سرداران اردشیر دوم - رادترین مرد
رام برزین_ پیشکار دربار انوشیروان دادگر
رایش_ پسر زادشم
رتوشتر_ برادر بزرگ اشو زرتشت
ریوشاد_ نامی ایرانی
ژوبین_ پسر کیکاووس
سپند مهر_ در اوستا سپنته میتر - قاتل خشایارشا
سپهرداد_ در اوستا سپیتریدات - داده خداوند
سپیتا_ از درباریان آستیاگ ماد
سروش_ گوش دادن به صدای وجدان - پیک ایزدی در دین بهی
سهراب_ تابش سرخ - پسر زال
سیامک_ پسر کی کاووس
سینا_ در اوستا سَئنا - از پیروان زرتشت
شاه بهرام_ نام زرتشتیان امروزی - نام بهرام گور
شروین_ از شاهان باوندی
شهروی _ چهره شاهانه - از موبدان ساسانی
شیروان_ از شاهان شیروانی ایران
شیروی_ از شاهان ساسانی
فرامین_ از پادشاهان ساسانی
فرزام_ لایش و شایسته
فرزین_ نامی ایرانی
فَرَه وَشی_ سمبول ملی ایرانیان همان فَرَوَهَر است
فرورتیش_ دومین پاشاه ماد در بیستون نیز نامش هست
فرهاد_ نام بسیاری از شاهان ایرانی - فرهاد عاشق شیرین
کارین_ از خاندانهای اصیل ایرانی همان کارن
کامیار_ نامی ایرانی
کُردان_ پسر مرزبان
کی آرمین_ پسر کی قباد
کیازند_ نامی ایرانی
کیانوش_ برادر شاه فریدون پیشدادی
کیوان_ پسر موبد سروش
کیومهر_ نامی ایرانی
گودرز_ پسر گیو
لُهراسب_ پسر کیخسرو شاه کیانی
مانی_ نقاش دوره ساسانی که دعوی پیغبری کرد
مِهربُد_ نامی از دوره هخامنشی
مهیار_ نامی ایرانی
نیما_ از دانشمندان ایرانی
ورجاوند_ نورانی - مقدس - دارای احترام
وَندا_ امید - آرزو - سپهبد تبرستان
وَهرام_ نامی پهلوی - همان بهرام
ویسپار_ هم پیمان داریوش بزرگ در براندازی مغ دروغین
هُرمُز_ نام بسیاری از شاهان ایران
هومان_ پسر ویسه و برادر پیران
--------------
نامهای بانوان ایرانی:
افرا_ ستایش کردن
افشید_ شکوه خورشید
آلیش_ قابل اشتعال
الیا_ نام گل
آمیتریس_ نام دختر داریوش دوم و همسر خشایارشا
آموتیا_ نام دوشیزه در زمان زندیه
آناهیتا_ نام فرشتگان اهورامزدا
آندیا_ همسر اردشیر اول
آنیتا_ نام دختران در زمان زند- به معنی پرورش گیاه
انوشا_ خوشحالی و سرور و شادی
انوشک_ نام زنان در زمان ساسانیان- به معنی جاوید و ابدی
انوشه_ نام زنان در زمان ساسانیان- به معنی جاوید و ابدی
آرا_ آراستن و زیبا کردن
آرمیلا_ نام دختران در ایران باستان
آرمیتان_ شخصیتی در شاهنامه و دختر جمشید
آروشا_ درخشان - نورانی - باهوش
آرتا_ نام شهر در زمان زند که به روی دختران میگذاشتند
ارنواز_ شخصیتی در شاهنامه و دختر جمشید
آرتمیس_ گوینده راستی- نام دریاسالار زن
آرتنوس_ صادق - راستگو - نام دختر داریوش
آسا_ نام دختر شاپور دوم ساسانی- بزرگ و علیحضرت
آتاناز_ نامی ایرانی
آتنا_ نامی ایرانی
آتوسا_ دختر کورش بزرگ همسر داریوش بزرگ مادر خشیار
آتوشه_ نام عمه یا خاله شاپور شاه
آوید_ نامی ایرانی
آویسا_ آب پاک و تمیز
آیدا_ همچون ماه و مهتاب
آیدان_ چهره زیبا همچون ماه - آیسان
آیلا_ نور ماه و مهتاب- آیناز
پرشه_ جرقه - دختر ایرانی
پروشات_ همسر داریوش دوم
ردیمه_ همسر کمبوجبه - شاهزادگان هخامنشی
رکسانا_ دختر داریوش دوم
سپنتا_ مقدس ایرانی
وانوشه_ نام گل
آذرمهر_ آتش مقدس ایرانیان- آذرمینا
آذرنوش_ نام زنان ساسانی و همچنین آتش مقدس ایران
آزیتا_ نام شاهزاده - ملکه و پرنسسز در ایران
برسین_ دختر داریوش سوم که اسکندر با او ازدواج کرد
بهنوش_ خوش مشرب - مطبوع - دلپذیر
بهشید_ نامی ایرانی به معنی بهترین روشنایی
بیتا_ زیبا و خوش چهره
کاساندان_ همسر کورش بزرگ
چیستا_ زنی که دارای مقام روحانی و مقدس در ایران بوده
دل آسا_ نامی ایرانی
درسا_ همچون مروارید
الیکا_ مادر زمین - شکوفه - نام دهی در شما ایران
الیزه_ نام مکانی در رودبار
المیرا_ فدا کننده
اریکا_ مرتبط با زمین
اِستاتیرا_ همسر داریوش سوم
ایرسا_ رنگین کمان
کیانا_ برخواسته از نسل کیانیان
لبینا_ نام یکی از قسمتهای موسیقی کهن ایران
لیدا_ مهسان - مهسیما – مهسو- مهرشید
مهشید_ مهسان - مهسیما – مهسو- مهرشید
ملیسا_ مرهم - نام زنبور عسل در یونانی
ماندان_ ماندانا - مادر کورش بزرگ - همسر کمبوجیه اول
مرسده_ ملکه در ایران
میترا_ فرشتگان مقدس ایران باستان
نازنوش_ نامی ایرانی
نیسا_ دختر یکی از شاهان پارتی
نیوشه_ نیوشا- گوش دهنده- نوشه
نوشا_ پرنس در زمان ساسانیان
پانته آ _ شاهزاده ای که اسیر کورش بزرگ شد
پریساتیس_ همسر داریوش دوم و نام شاهزادگان
پارمیس_ دختر ارشد کورش بزرگ
رُدگون_ مادر داریوش اول - پرنس در اشکانیان
ساینا_ سیمرغ
تینا_ عاشق نوازش
ویرا_ ویشکا- ویدا - ویستا
آبنوش_ از زنان ویس و رامین
آپاما_ دختر سپیتمن سردار ایرانی
آرتادخت_ وزیر خزانه داری اردوان چهارم اشکانی
آرتیستون_ دختر کورش بزرگ - زن داریوش
آرگون_ شهبانوی اردشیر یکم هخامنشی
ارشانوش_ از نام نامه نخعی
برسین_ زن ایرانی اسکندر گجستک
پارمیس_ دختر بردیا - نوه کورش بزرگ
پروشات در اوستایی به معنی بسیار شاد
پریزاد _ زن داریوش دوم هخامنشی
پورچیستا_ پردانش-دختر زرتشت-زن جاماسب
جاماسبه_ شهبانوی اردشیر درازدست
چیستا_ فرشته دانش و خرد
رائیکا_ پسندیده و دوست داشتنی
رادنوش_ بانوی شهرین
سپاکو_ زن مهرداد چوپان که کورش بزرگ را تربیت کرد
فرنو_ مادر بزرگ اشو زرتشت
فرگون_ نام زنان در ایران باستان
کتایون_ زن کیگشتاسب در شاهنامه
میترادات_ دختر مهرداد پادشاه اشکانی
نیسا_ دختر مهرداد و خوهر میترادات اشکانی
نیشام_ نام فرشته نگهبان آذرخش
نوشید_ نام مادر مانی نقاش که خود را پیامبر نامید
وستا_ پردانش - دختر پاکدامن و با اصل و نسب
ویدا_ در اوستایی ویستا - پر دانش و فرهنگ
هما_ هفتمین پادشاه کیانی - دختر کیگشتاسب
یاسمین_ پهلوی یاسمن - نوعی گل- دختری در ویس و رامین
آتری_ به معنی آتش - از نامهای باستانی
آپامه_ خوشرنگ و زیبا - دختر اردشیر دوم هخامنشی
آرتا_ از نامهای باستانی
آندیا_ زن اردشیر درازدست شاهنشاه هخامنشی
ارشین_ از شاهدخت های هخامنشی
ارشنوش_ نام نامه نخعی - نام باستانی
افروز_ از نامهای پهلوی
ناهید_ اناهیت - اناهیتا - فرشته آب
بهرو_ بهشاد - بهرخ - بهتاب
پردیس_ باغ و بهشت - واژه پارادیز انگلیسی از همین است
پریوش_ پریزاد - پریسا - پریداد - پری تن
تارا_ ستاره
تناز_ مادر لهراسب - دختر آرش کمانگیر
آذرگون_ دختران در زمان اشکانی ویس و رامین
آذرمهر_ آتش مهر
آرتونیس_ دختر ارته باذ و خواهر برسین
آرمه ئیتی_ فروتنی - پاکی - نگهبان زمین
آذرمیدخت_ دختر همیشه جوان - دختر خسروپرویز - زنی که شاه شد
آسیمن_ نامی پهلوی که همان سیمین امروزی است
آماستریس_ دختر داریوش سوم
اَدرک_ دختر یزدگرد سوم ساسانی
اَردویسور_ فرشته آب در ایران باستان
آرته دخت_ شهبانو اشکانی همسر اردوان
اَرشیت_ دوست ترین - نامی از دوره هخامنشی
اَمِستریس_ شهبانوی خشایارشا
اوراشی_ زن پسر سیامک
بینا_ دانا و بیننده
دینا_ نامی ایرانی
پُرشاد_ خواهر داریوش سوم هخامنشی
پری ویس_ دختری در ویس و رامین
توشنامئیتی_ فرشته مهر و دوستی
تیتک_ از نامهای زرتشتیان امروزی
مهر نوش_ نامهای رایج امروزی
داماسپیا_ شهبانوی اردشیر یکم
رائیکا_ پسندیده و دوست داشتنی
راتا_ فرشته بخشش و مهربانی در وندیداد
زرشام_ دختری از خاندان جمشید
سپاکو_ همسر مهرداد چوپان که کوروش بزرگ را پرورش داد
سَتوِش_ ستاره باران در زبان پهلوی
سریرا_ زیبا - خوش چهره
سندوس_ خواهر خشایارشاه
سی سی کام_ کامروا - مادر داریوش سوم - دختر اُستان برادر اردشیر دوم
سیندخت_ دختر مهراب پادشاه کابل
شراره_ از نامهای رایج امروزی
شاهیده_ پارسا - پرهیزکار
شیددخت_ دختر روشنایی و نور
فرنوش_ از نامهای رایج امروزی
گلدیس_ از واژه اوستایی دَئسه به معنی همچون گل
ماندوی_ شهبانوی اردشیر سوم شاه ارمنستان
مهدیس_ از ماه دیس گرفته شده است به معنی گل چهره
مهرو_ به معنی چهره ای همچون ماه
مهدخت_ به معنی دختری همچون ماه
مهر آریا_ مهر دختر آریایها
مهر آئین_ کیش مهر ایرانی
میرتو_ از زنان شاهنشاهان هخامنشی
نائیریکا_ بانوان پارسا در دین زرتشتی
نوشید_ مادر مانی نقاشی در دوره ساسانی
نِیشام_ فرشته نگهبان آذرخش
ورتا_ نامی پهلوی به معنی گل
ویس_ معشوقه رامین در دوره شاهنشاهی اشکانیان
هورام_ واژه ای پهلوی به معنی خوش رام - خنده رو
یوتاب_ خواهر آریوبرزن - زنی سردار در آذرآبادگان
آریا ناز_ نامی ایرانی
امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،از من تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: "سلام"، اما تو خیلی مشغول بودی، یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع ساعت کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی، بعد دیدمت که از جا پریدی، خیال کردم می خواهی چیزی به من بگویی، اما تو به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی.
تمام روز با صبوری منتظرت بودم، با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی، متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید چون خجالت می کشیدی، سرت را به سوی من خم نکردی!!!
تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری، بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی، نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی، در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری، باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی!!!
موقع خواب، فکر می کنم خیلی خسته بودی، بعد از آن که به اعضای خوانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی، نمی دانم که چرا به من شب به خیر نگفتی، اما اشکالی ندارد، آخر مگر صبح به من سلام کردی؟!
هنگامی که به خواب رفتی، صورتت را که خسته تکرار یکنواختی های روزمره بود، را عاشقانه لمس کردم، چقدر مشتاقم که به تو بگویم چطور می توانی زندگی زیباتر و مفیدتر را تجربه کنی...
احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام، من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی، حتی دلم می خواهد به تو یاد دهم که چطور با دیگران صبور باشی، من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم، منتظر یک سر تکان دادن، یک دعا، یک فکر یا گوشه ای از قلبت که به سوی من آید، خیلی سخت است که مکالمه ای یک طرفه داشته باشی، خوب، من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود، به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی!
آیا وقت داری که این نامه را برای دیگر عزیزانم بفرستی؟ اگر نه، عیبی ندارد، من می فهمم و سعی می کنم راه دیگری بیابم، من هرگز دست نخواهم کشید...
دوستت دارم، روز خوبی داشته باشی...
دوست و دوستدارت: خدا
گروه کارشناسی ، برخی مقادیر ، اوزان و مواد به کار رفته در احداث برج میلاد را به مقیاس هایی ملموس تبدیل کرده است.
وزن کل سازه 161 هزار تن و معادل وزن 3578 تانک است .
لابی برج با زیر بنای 15 هزار مترمربع معادل 3 زمین فوتبال است.
ارتفاع کل برج 435 متر و معادل1ونیم برابر ارتفاع برج ایفل در فرانسه است.
زیر بنـای 12 هزار متر مربعی راس سـازه نیز برابر با 2 و نیم زمین فوتبال است.
دکل آنتن برج میلاد نیز با 120 متر طول ، معادل ارتفاع یک ساختمان 40 طبقه است.
ارتفاع 315 متری شفت بتنی برج نیز برابر با ارتفاع یک ساختمان 105 طبقه است.
230 کیلومتر کابل در احداث برج به کار رفته که طول آن معادل مسافت تهران ، شمال است .
25 کیلومتر نیز متراژ لوله مصرفی در برج میلاد است که چیزی مساوی با 4 و نیم برابر ارتفاع قله دماوند است.
9 هزار چراغ و 100 هزار پیچ نیز از دیگر مواد مصرفی در ساخت برج میلاد است که با یک میلیون و 300 هزار نفر روز در این طرح به کار رفته است.
2 برابر محیط کره زمین نیز مقیاس به دست آمده برای 80 هزار کیلومتر مسافت طی شده با آسانسورهای کارگاهی برج میلاد است.
همچنین میانگین سنی مهندسان طرح برج میلاد 31 سال عنوان شده است و 40 هزار نفر نیز از ابتدای زمان احداث تا کنون از این برج دیدن کرده اند.
اگر گوشی تلفن تان مستطیل و سنگین بدون در (یعنی candy bar style phone) و شبیه گوشی های بیسیم خانگی است: آدمی ساده زیست، سنت گرا و کم خرج هستید.
- اگر گوشی موبایل (بویژه صورتی رنگ) کوچولو و خیلی ریزه میزه و اصطلاحا معروف به pink RAZR phone دارید: خیلی با استایل و دنباله روی مد روز هستید و از اینکه مورد توجه دیگران قرار بگیرید نگرانی ندارید.
شرکت انگلیسی Tesco Mobile یک مطالعهای در باره رابطه شخصیت آدمها با نوع زنگ تلفن موبایلشون (ringtone) روی یکهزار نفر انجام داده ... نتیجه:
- کسانی که بجای رینگتون، از صدای خودشون استفاده میکنند آدمهایی خود شیفته (self-obsessed) هستند و آدمهایی که دایما رینگتون عوض میکنند غیرقابل اعتماد و متزلزل هستند.
- اگر رینگتون شما شبیه صدای زنگ تلفنهای مکانیکی قدیمی است آنقدرها هم آدم بانمک و شوخی که خودتون فکر میکنید نیستید.
- اگر رینگتون موبایلتون، موزیک متن سریالها و شوهای تلویزیونی است، دیگران نسبت به هوش شما شک میکنند.
- اگر همیشه بجای رینگتون از وایبره (لرزنده) استفاده میکنید از دو حالت خارج نیست: یا آدم خیلی مهم و پرکاری هستید و هیچوقت فرصت جواب دادن به تلفن را ندارید، و یا اینکه برای آدمهای اطرافتون ارزش قائلید و نمیخواهید آنها از صدای موبایلتون ناراحت شوند و بهترین همدم برای نشستن در سینما یا اتاق برای تماشای گروهی فیلم هستید.
- رینگتونهای موزیکالی که موزیک hip-hop یا R&B دارند نشان دهنده اینه که آدمی با احساس و جوانگرا و امروزی هستید. در مقابلش: موزیکهای کلاسیک مثلا بتهوون و موتزارت و اینجور چیزا نشون دهنده سن و سال بالای شماست و کهنه گرایی را نشون میده.... موزیکهای جنگولک بازی و پر سروصدا و یا رینگتونهای استاندارد و معمولی هم زیاد طرفدار نداره
دوستان اینو حتما بخونید!
درسته که یکم طولانیه اما تقریبا زبان طنز هم چاشنی شده و خیلی نکته های جالبی هم در مورد سربازی میتونید توش یاد بگیرید!!
سربازی شتری است که می خوابد. پس جای خوابیدنش را شما تعیین کنید. شما روز به روز به فارغ التحصیلی نزدیک می شوید. مدام – مثل اسکارلت برباد رفته – قضیه را به تعویق می اندازید که: فردا درباره اش فکر می کنم. اما فایده ندارد. باید یک بار برای همیشه به آن فکر کنید. بعد همه چیز شروع می شود. و تنها در صورتی تمام خواهد شد که روزی – هر چه زودتر بهتر – شروع شده باشد.
1- چطور معافی بگیرم؟
به سایت نیروی انتظامی مراجعه کنید. در قسمت مربوط به نظام وظیفه اهم آیین نامه معافیت را خواهید دید. خیلی ریز و با جزئیات شرح داده شده و از بس ریز و با جزئیات است از آن سر در نخواهید آورد. پس یک جست و جویی در اینترنت بکنید. شما تنها مشمول وظیفه ایران نیستید. به همین دلیل فضای وب پر است از فوروم هایی برای بحث درباره معافیت. این فوروم ها مثل دوران حبس می ماند. آدم با انواع خلافکاری ها و کلک ها و چشم بندی های عجیب (و گاه خطرناک) آشنا می شود. خوب آنجا را بجویید. با خودتان صادق باشید: آیا می توانید بروید خدمت؟ چهار ستون بدنتان سالم است (انشاءالله)؟ پس خوب گوش کنید: یکی از دوستان من 9 ماه است از طریق یکی از همین راه های عملی / تخیلی دنبال معافی رفته و هنوز کارش درست نشده. 9 ماه. و خواهید فهمید که مثل او بسیارند. اگر مثل بچه آدم می افتاد در دل ماجرا کمتر از یک سال دیگر ترخیص می شد. شیک و تمیز. بنابراین اوضاعتان حاد نیست. بزنید به دل حادثه.
2- تا کی وقت دارم؟
یکی از مراحل فارغ التحصیلی شامل ارائه نامه ای است محرمانه از آموزش دانشکده تان به حوزه نظام وظیفه.
در آن نامه تاریخی ذکر شده. آن تاریخ می تواند تاریخ گرفتن آخرین امضای تسویه حساب شما باشد یا (در کمال نامردی) تاریخ ابلاغ نمره آخرین واحد درس تان. شما دقیقاً تا پایان وقت اداری شش ماه پس از آن تاریخ مهلت دارید که مدارکتان را برای حوزه نظام وظیفه پست کنید. هر چه از این زمان بگذرد رسماً اضافه خدمت شامل حالتان می شود.
3- از کجا باید شروع کنم؟
بروید به پست. هر دفتر پستی که نزدیکتان هست. یک دفترچه 500 تومانی آماده به خدمت بگیرید. فرم ها را پر کنید. جاهایی را که باید امضا کنید امضا کنید. عکس ها را بچسانید. از زبان زرگری دفترچه کذایی دلخور نشوید و به درک خودتان شک نکنید. بعداً توضیح می دهم که این ابهام و پیچیدگی (ظاهری) قسمتی از مراسم اهلیت است. وقتی همه چیز کامل شد، لزومی ندارد تمام 6 ماه را صبر کنید. باید یک سری محاسبات ریاضی انجام بدهید. شما تقریباً می توانید درباره تاریخ اعزامتان تصمیم بگیرید. مسئله ای که بعدها خواهید فهمید خیلی خیلی مهم است.
4- چطور درباره تاریخ اعزامم تصمیم بگیرم؟
فارغ التحصیلان دانشگاهی ماه های زوج سال به خدمت اعزام می شوند. شما بعد از ارسال مدارک به احتمال زیاد در اولین لیست اعزامی ها قرار می گیرید. مثلاً تاریخ فارغ التحصیلی شما شهریور است. شما تا پایان اسفند برای ارسال مدارک فرصت دارد. اگر اسفند ماه مدارک را بفرستید احتمالاً برای اولین ماه زوج بعدی (یعنی اردیبهشت ماه) به خدمت فراخوانده خواهید شد. شما می توانستید با تنظیم زمان فرستادن مدارک (و البته کوتاه کردن فرجه 6 ماه خود) اعزامی آبان، دی و یا اسفند باشید. البته ناگفته نماند که بعضی اوقات اولین لیست اعزامی پر است. و به شما می گویند که باید تا ماه زوج بعدی هم صبر کنید. یعنی در همان مثال قبلی احتمال داشت شما اعزامی تیرماه هم بشوید. یک چیزهایی هم در دنیا به شانس آدم ربط دارد دیگر.
5- حالا این تاریخ اعزام چه اهمیتی دارد؟
بیشترین اهمیت این ماجرا را زمانی درک می کنید که سرمایی باشید و ناچار به گذراندن دوره آموزشی در چله زمستان. یا گرمایی باشید و دستی دستی خودتان را به تیرماه حواله دهید. طبق تجربه گذشتگان اردیبهشت، شهریور و اسفند سه ماه طلایی برای گذراندن دوره آموزشی اند. اردیبهشت و شهریور آب و هوای معتدل و خوشی دارد. و اسفند با تعطیلات دل انگیز عید عملاً یکی از انتخاب های مهم اهل فن است.
6- بعد از پست کردن مدارک چه اتفاقی برایم می افتد؟
تقریباً دو هفته بعد یک آقای مهربان موتورسوار می آید دم خانه تان. بی سؤال و جواب یک پاکت می دهد دستانت و می رود. این پاکت شامل مشخصات شماست. از شما خواسته می شود که اگر جایی اشتباهی پیش آمده آن را اطلاع دهید. این برگه شما را به انتظار برای برگه بعدی (موسوم به دفترچه سبز) تشویق می کند. اگر قصد امریه گرفتن دارید وقت آن شده که کم کم کارهای مربوط به امریه تان را انجام دهید.
7-امریه چیست و به چه درد می خورد؟
می دانید که مشمولان وظیفه در نیروهای مسلح خدمت می کنند. یعنی: ارتش، سپاه و یا نیروی انتظامی. براساس قوانین و براساس ضوابط خاصی ادارات دولتی هم می توانند از نیروهای وظیفه استفاده کنند. عضویت در خانواده محترم ایثارگران و تأهل هر کدام جزو امتیازاتی است که توسط آن می توان امریه گرفت. اگر امریه داشته باشید بعد از گذراندن دوره دو ماه آموزشی خود را به سازمان مربوطه معرفی کرده و با لباس شخصی و مثل یک کارمند عادی دوره خدمت خود رادر محل کذایی خواهید گذراند. البته شما نیروی وظیفه خواهید بود و حقوقتان در همان حد و اندازه باقی وظیفه ها پرداخت می شود (تو مایه های بی خیالش!) مراکز دولتی هم از طریق اعلامیه های رسمی امریه می گیرند هم از طریق غیررسمی. بهتر است شما ننشینید و منتظر که چشمتان به یک آگهی در روزنامه بخورد. با توجه به رشته تحصیلی تان یک اداره مرتبط را انتخاب کنید و بیفتید دنبال کار. معمولاً در مراکز دولتی در بخش های مرتبط با کارگزینی یک نفر هم مامور گرفتن سرباز امریه است. شرایط امریه گرفتن را پرس و جو کنید. قانعشان کنید که به تخصص شما نیاز دارند. قول و قرارتان را بگذارید تا لحظه ای که دفترچه سبز دستتان رسید کپی آن را همراه مدارک مورد نیاز آن اداره تحویلشان دهید. باید خیالتان راحت باشد که وقتی شما به آموزشی رفتید کارهای اداری تان درست، به موقع و دلسوزانه انجام می شود. روز پایان آموزشی که موقع تقسیم نیروهاست برگه امریه شما باید برسد. ولی هیچ چیز صددرصد نیست. در گروهان ما برگه امریه 5 نفر از کسانی که خیلی روی امریه شان حساب کرده بودند نیامد. به همین سادگی. اداره مورد نظر در لحظات حساس یک نفر دیگر را جایگزین آنها کرده بود و خب آنها زانوی غم به بغل نگرفتند. سوگند می خورم که صبورانه ایستادند و مقابل بازی غریب سرنوشت سر تعظیم فرود آوردند.
8- دفترچه سبز چیست؟
نمی دانم چرا به آن یک برگه کاغذ تا شده می گویند دفترچه. اما دفترچه سبز آخرین چیزی است که قبل از اعزام آن آقای موتوری مهربان برایتان می آورد. غیر از تکرار موارد برگه قبلی چیزهای تازه ای در آن هست: تاریخ اعزام و یک کد چند رقمی. تاریخ اعزام روزی است که باید ساعت 6 صبحش خودتان را به سازمان نظام وظیفه معرفی کنید. کد چند رقمی در واقع نشانه محل گذراندن دوره آموزشی شماست. با کمی چست و جو در اینترنت (و فورروم های کذایی) احتمال دارد بتوانید محل خدمت خود را بر اساس کد پیدا کنید. من که توانستم. دقیقاً نمی دانم این کدها هر چند وقت یک بار تغییر می کند (تغییر می کند؟) ولی این که به جای اسم محل، یک شماره 4 رقمی می گذارند هم جزئی از پروژه ابهام آفرینی تصور کنید. پروژه معروف و ناگفته ای که ابهام دفترچه خدمت و آقای مهربان موتور سوار را هم شامل می شود. این که شما «باید» هیچ تصوری از مکانی که می روید و اتفاقات بعدش نداشته باشید. این فرایند در تمام دنیا به چشم می خورد. نوآموز برای مطیع بودن و درآمدن در شمار جمع باید طی طریقی کند. باید اعمال غیرعادی انجام دهد و همه چیز مؤید این باشد که نوآموز هیچ چیزی از لحظه بعدش نمی داند.
9- چطور با استرس قبل از اعزام مقابله کنید؟
کدام یک تاکنون بیشتر آزارتان داده؟ ترس قبل از آمپول زدن یا درد سوزن. به هر حال کمی حق دارید. روال طبیعی زندگی تان کمی به هم خواهد خورد. با وقایع پیش بینی نشده ای رو به رو خواهش شد. اما مرعوبش نشوید. کلش را یک بازی تصور کنید. چیزی تو مایه های اردوی پیشاهنگی. به محض این که کسی در مجاورتتان شروع به افاضات منفی کرد متوقفش کنید. این ترس کذایی خرد کننده تر از تمام تجربیاتی خواهد بود که از سر خواهید گذراند. شماره معکوس تاریخ اعزام را به شماره معکوس تاریخ مرگ تبدیل نکنید. خوش شانس ها کسانی هستند که دوست و آشنایی که تازگی «آموزشی» سبک و راحتی را از سر گذرانده دور و برشان است.
یا کسانی که این راهنما را می خوانند. گفتیم که دست کم محل خوابیدن شتر سربازی را سعی کنید خودتان انتخاب کنید. این راهنما سعی می کند به شما در این مهم کمک کند. چنانچه پیشتر گفته شد البته برخی از نکات آن مختص دارندگان مدرک لیسانس و بالاتر خواهد بود اما باقی خوانندگان از دانستن نکات پایه ای قضیه بی نصیب نخواهند ماند. رسیدیم به آنجا که همان طور که روی دفترچه سبز نوشته ساعت شش صبح روز موعود باید خودتان را به آدرسی که ذکر شده معرفی کنید.
10- آیا باید قبل «آن روز» با همه خداحافظی کنم؟
باید ببینیم در روز تقسیم قرار است چه اتفاقی بیفتد. بعد از مراسم کوتاهی شما را خیلی سریع و براساس کدهایی که روی دفترچه سبزتان نوشته دسته بندی می کنند. بعد بهتان می گویند که کی خودتان را به کجا معرفی کنید. و تمام. دیگر آن روز کاری به شما ندارند. روزی را هم که برایتان تعیین می کنند معمولاً یک یا دو روز بعدتر است. اما همه اینها یک تبصره هم دارد. این که پادگان شما یک شهر دیگر باشد. در آن صورت برای همان روز و به صورت جمعی برایتان اتوبوس می گیرند که حرکت کنید. اگر بخواهید با بقیه همراه شوید باید نه تنها خداحافظی هایتان را کرده باشید بلکه وسایلتان را هم آورده باشید. البته مجبور نیستید حتماً با آن اتوبوس بروید. نکته فقط این است که در روز تعیین شده در پادگان حاضر باشید.
11- چی با خودمان ببریم؟
سبکبار باشید. وسایل نظافت شخصی، لباس جمع و جوری متناسب با فصل، دارو و البته تنقلات مقوی: خشکبار، شکلات و از این قبیل.
12- چی نمی توانیم با خودمان ببریم؟
شما مجاز نیستید با خودتان موبایل، دوربین عکاسی، هیچ گونه وسیله برقی (حتی ریش تراش)، هیچ گونه وسیله انتقال اطلاعات (مثل فلاپی، سی دی و فلاش مموری)، سیگار (و…) فندک و کبریت، اگزاسپام و دیازپام و هیچ گونه داروی خواب آور همراه داشته باشید. بهتر است هیچ چیزی را که حدس می زنید سؤال برانگیز، عجیب، تازه یا غیرعادی باشد همراه نبرید.
13- در روز اول چه چیزی منتظر ماست؟
اولش که خوش آمد و شکلات و اینهاست. بعد خودتان را برای ساعت های متوالی نشستن آماده کنید. آمارتان گرفته می شود، فرم ها را پر می کنید، توصیه های ایمنی را گوش می کنید، با مسائل اولیه آشنا می شوید و بعد به یگان های مختلف تقسیم می شوید.
(نکته: اگر رفیق آشنایی کسی آنجا هست که می خواهید با هم در یک یگان بیفتید کمی زرنگی لازم دارید و مقداری اقبال . معمولاً افراد به صورت رندوم برای یک یگان انتخاب می شوند یعنی کافی نیست که در یک صف کنار هم ایستاده باشید. ممکن است شما را به صورت یک در میان انتخاب کنند. پس باید سریع باشید، نترس باشید، لایی بکشید، و مقداری ابتکار به خرج بدهید. اگر فکر می کنید این کارها ارزشش را ندارد باید بگویم سخت در اشتباهید چون بزودی خواهید فهمید که حضور حتی یک دشمن آشنا در یگان چه نعمتی است!) می روید سر یگانتان. یکی از نفرات ارشد یگان شما را در مورد وسایلی که باید تهیه کنید توجیه تان می کند. بعد تعدادی از استحقاقی هایتان را می دهد و خلاص. معمولاً بعد این مرحله به همه تان یک برگه مرخصی می دهند تا بروید و چیزهایی را که باید، تهیه کنید و صبح روز بعد رسماً خدمتتان را شروع کنید.
14- استحقاقی چیست؟
وسایلی هست که نیروهای مسلح به رایگان در اختیار پرسنل وظیفه می گذارد. چیزهایی مثل لباس، جوراب، قند و چای، پوتین و از این قبیل، جزئیاتش را بعداً خود خواهید دانست. چیزی که الان مهم است مسئله لباس است.
15- من که لباس هایم اندازه ام نیست چه کنم؟
تقسیم لباس ها خیلی اتفاقی است. و رایج است که لباس های استحقاقی اندازه آدم نباشد. سه راه دارید؛ همانجا که لباس را تحویل می گیرید و تنتان می کنید بگردید دنبال کسی که سایزتان را می توانید با هم عوض کنید. بقیه هم مثل شما هستند و بعضی ها دنبال سایزی که به شما رسیده. راه دوم این که بروید خیاطی تا لباس را برایتان اندازه کند. و آخرین راه هم این است که وقتی برای تهیه لیست کذایی می روید به نظامی فروشی لباس استحقاقی و کمی – یا زیادی – پول سر بدهید و یک لباس سایز خودتان بگیرید. راه سوم در مورد پوتین بیشتر کاربرد دارد.
16- از ما می خواهند چه چیزهایی تهیه کنیم؟
یک لیست 10، 15 تایی که سر جمع حدود 15 هزار تومان برایتان خرج دارد و باید از نظامی فروشی تهیه کنید (اگر ساکن تهرانید مثلاً از میداان امام حسین یا حسن آباد یا گمرک) شامل جعبه واکس و آینه و شانه و پارچه تنظیف و دفترچه مرخصی و…
نکته این است که نمونه این وسایل را نشانتان می دهند و باید عین همان ها را تهیه کنید – کار سختی نیست – این آینه و شانه هر آینه و شانه ای نیست. جزو آنکادر کمد شما خواهد بود.
17- قضیه چکش زدن به پوتین چیست؟
باید با کفش یک کیلویی دو ماه آیندتان اخت شوید. راحت بودن پوتین نصف دوره آموزشی است. پوتین نو، محکم و یاغی و خشک است. باید رامش کنید. اول با چکش خوب پاشنه اش را بکوبید تا نرم شود (منظورم از چکش دقیقاً چکش و منظور از کوبیدن دقیقاً کوبیدن است!) بعد خوب واکسش بزنید. واکس کلید ماجراست. پوتین نو را اهلی می کند. اولین بار پوشیدن پوتین و بستن درست بندهایش ممکن است نیم ساعتی وقتتان را بگیردد. طبیعی است، کم کم عادت می کنید. ظرف چند هفته یاد می گیرید چطور طی پنج ثانیه پوتین به پا کنید. و بعد دل کندن از پوتین سخت می شود. خیلی از کسانی که از آموزشی آمده اند می دانند: تا مدت ها با پا کردن هر چیزی جز پوتین احساس پا برهنگی خواهید کرد.
18- پس بالاخره این روز اول کی می رسد؟
خب. دیگر وقتش شده. سر صبح. وقتی هوا هنوز گرگ و میش است. شما لباس آموزشی تان را تن می کنید. از زیر آینه و قرآن رد می شوید. ساکتان را روی دوشتان می اندازید و با ترسی کوچک در دلتان به سمت پادگان می روید.
شما حدود هشت هفته تحت آموزش قرار خواهید گرفت.
تبریک می گویم. سربازی تان رسماً آغاز شد.
19- روز اول آموزشی، چه جور روزی است؟
راستش می دانید… یک جور… چطور بگویم؟… نه این که بخواهم بترسانمتان، نه… فقط کمی… ولش کن، سوال بعدی!
20- برنامه چند روز اول چیست؟
در چند روز اول شما صرفاً نسبت به برخی اصول اولیه خدمت توجیه می شوید. فرمان های ساده ای مثل خبردار و به چپ چپ را تمرین می کند. کمی با فضا آشنا می شوید و از این چیزها، شما هنوز وارد برنامه “سین” نشده اید.
21- برنامه سین دیگر چه صیغه ای است؟
صیغه نیست. نامی است برای برنامه جاری قسمت های مختلف نظام، یکی می گوید این سین مخفف “ساعت یگان نظامی” است. برنامه آموزشی وظیفه ها در تمام نیروهای مسلح تقریباً یکسان است. در این برنامه آموزشی برای پنج صبح تا چهار بعدازظهر شما برنامه ریزی شده، شما مجاز نیستید کاری خارج از برنامه سین انجام دهید. بر اساس شالوده کلی برنامه سین در دوره آموزشی شما ساعت پنج صبح از خواب بیدار خواهید شد، تا ساعت شش را به نظافت مناطق محوله و مرتب کردن آنکادر وسایل شخصی و خوردن صبحانه خواهید گذراند. ساعت شش تا هشت برای ورزش، کلاس قرآن و … است. از هشت تا 12 ظهر شما دو نوبت کلاس آموزشی را از سر خواهید گذراند. فاصله 12 تا یک و نیم فرصت ناهار و نماز است و از آن موقع تا ساعت چهار بعدازظهر مجدداً سر کلاس خواهید نشست. ساعت 9 شب خاموشی است و شما ساعت 9 و نیم قطعاً خواب هستید.
22- من معاف از رزم هستم. اوضاع من چطور است؟
بستگی به محل آموزشی تان دارد. افراد معاف از رزم معمولاً از ورزش صبحگاه یا گاهی رژه معاف می شوند (و البته باید به جایش وظایف دیگری انجام دهند که گاهی به صرافت بی خیال شدن معافیتشان می افتند!) در محل آموزشی ما که جمله معروفی وجود داشت: «شما معاف از رزم هستید. درست. اما ما که الان مشغول رزم نیستیم!»
یک توصیه شخصی دارم. اگر اوضاعتان وخیم نیست و از پس کارهای معمول برمی آیید، خیلی دنبال استفاده از این امتیاز نباشید، به هر حال تا پایان دوره آموزشی به شما به چشم یک دودره باز نگاه می کنند که حقش است همه کارها را سرش خراب کنند. البته باز تصمیم با خودتان است، ممکن است خوش شانس باشید و مدام نگهبان لباس ها شوید، ولی متمایز شدن از کل جمعیت یگان- خصوصاً در دوره آموزشی- به هر حال کمی شخص را در معرض استرس های بیشتری قرار خواهد داد. خود دانید.
23- غذا چی بهمان می دهند؟
نترسید. تا حالا بدغذاترین افراد هم در آموزشی زنده مانده اند. اوضاع آن قدر که می گویند هم بد نیست. شاید کم باشد (که هست) ولی کیفیتش برای 45 روز قابل تحمل است. شما برای صبحانه می توانید منتظر تخم مرغ، حلواشکری، پنیر و کره مربا باشید. برای ناهار هم مرغ و خورش قیمه و قورمه سبزی و ماهی و استانبولی و برای شام پلوعدس و انواع کوکوها و املت و اینها. گذشته از این معمولاً هر پادگانی برای خودش یک بوفه دارد که دست کم تن ماهی درشان پیدا می شود. پس زیاد عزای غذا نگیرید.
24- کی تعطیل می شویم؟
از پنج شنبه ظهر تا صبح شنبه اگر نگهبان نباشید یا به هر دلیل دیگری دستور به ماندن در پادگان را نداشته باشید، مرخص می شوید، تقریباً از هفته سوم آموزشی به بعد نیز از ساعت چهار بعدازظهر تا صبح روز بعد اگر موارد فوق شامل حالتان نبود باز با ممهور شدن دفترچه مرخصی می توانید از پادگان خارج شوید.
25- هی. اینجا رو. اگر از پادگان خارج شوم می توانم سیگار بکشم؟
سیگار برای سلامتی مضر است. پس بهتر است اساساً از کشیدنش صرف نظر کنید. اما اگر از بخت بد سیگاری هستید بله می توانید، مشروط بر این که لباس نظامی به تن نداشته باشید. شما با لباس نظامی مختار نیستید در خیابان سیگار بکشید، بستنی بخورید، با دوستانتان ریسه بروید. شما حتی مجاز نیستید کلاه نظامی تان را از روی سر بردارید و به دستتان بگیرید.
26-خب، مثلاً اگر این کارها را بکنم چه می شود؟
جایی وجود دارد به نام دژبان مرکزی، افرادی هم وجود دارند به نام دژبان مرکز، تمام نیروهای مسلح دژبان مرکز خاص خود را دارند. کار آنها این است که در سطح شهر پست بدهند و مراقب مراعات قوانین از سوی کسانی که ملبس به لباس نظامی هستند باشند. فرقی نمی کند که اهل چه شهری یا چه پادگانی باشید. دژبان مرکز مجاز است هر عمل خلاف (آیین نامه) از شما دید فوراً اسمتان را گزارش کند. این گزارش در پرونده تان ثبت می شود و بر اساس قوانین تنبیه خواهید شد. دژبان مرکز دو جور نگهبانی دارد؛ نگهبانی به صورت گشت با موتور و اتومبیل.
27- نگهبانی مان به چه صورت است؟
لیسانسیه ها و دارندگان مدارج بالاتر بسته به تعداد نفرات یگان و مناطق نگهبانی هر روز در کاغذی موسوم به «لوحه نگهبانی» به آنها ابلاغ می شود. بدیهیات نگهبانی هم این است که سر پست حق ندارد بنشینید، بخوابید، بخورید، بیاشامید یا با کسی صحبت کنید. حد سفت و سخت گرفتن این قوانین را عرف پادگانتان تعیین می کند، ولی سر خوابیدن و نشستن سر پست هیچ مقامی حاضر به اغماض نیست. نگهبانی فرصت مغتنمی است که درباره آینده و گذشته تان فکر کنید، رادیکال 2337902 را به صورت ذهنی محاسبه کنید و یا نقش موزاییک زیر پایتان را میلی متر به میلی متر تا آخر عمر حفظ شوید.
28- یک چیزی هم شنیده ام به اسم «آماده». آن دیگر چه صیغه ای است؟
ذهن شما چقدر درگیر صیغه است! آماده هم یک جور نگهبانی است، به این صورت که شما 24 ساعت باید برای هر اتفاق غیر منتظره که در پادگان بیفتد آماده باشید. معمولاً در پادگان آموزشی اتفاق غیر منتظره نمی افتد اما افسر نگهبان و افسر جانشین برای سنجش آمادگی شما طی این مدت چندین بار فرمان «پیش» می دهند و معنی اش این است که طی 15 ثانیه باید به صورت آماده با لباس کامل و تجهیزات محوله در منطقه تعیین شده حاضر شوید. طی این مدت شما باید بصورت آماده بخوابید یا غذا بخورید یا دستشویی بروید. پوتینتان را نباید از پا خارج کنید (معمولاً برای نماز یک فرصت کوتاه تنفس می دهند.)
29- اگر کسی تعداد نفرات یگانمان را پرسید به او بگویم؟
یکی از چیزهایی که به شدت در مورد آن توجیه خواهید شد، اصول حفاظت و خصوصاً حفاظت گفتار است. به این معنی که شما در مقابل هر کسی جز سلسله مراتب تعیین شده مطلقاً لال خواهید بود. هیچ اهمیتی هم ندارد که طرف لباس راننده به تن دارد یا سرهنگ. شما مجاز به ارائه «هیچ» نوع اطلاعات آماری از داخل پادگان نیستید. (خدا می داند که چطور هر خط را با ترس و لرز می نویسم که مبادا اطلاعات خاصی لو نرود). باز برای امتحان شما این امکان کاملاً محتمل است یک راننده با یک پیکان نارنجی جوانان شما را از دم پادگان سوار کند و بخواهد از شما حرف بکشد و شما سوتی بدهید و او سر اولین دور برگردان دور بزند تا خدای نکرده شما را بسپارد دست صاحبتان! این اتفاق چندین بار رخ داده.
احتیاط شرط عقل است.
30- نهست چیست؟
نهست همان غیبت است به زبان نظام. بهتر است در دوره آموزشی دور و برش نچرخید. بهطور عادی هر روز نهست در پرونده شما دو روز اضافه خدمت برایتان آب میخورد. با این حال سلسله مراتب شما حق دارند برای تنبیه شما تدابیر دیگری مثل بازداشت یا اضافههای دیگر برایتان در نظر بگیرند.
بر اساس یک گفته قدیمی دوره آموزشی اضافه ندارد، ولی دلیل نمیشود، چون مطمئن باشید راههای بسیار دیگری برای سر عقل آوردن یک نهستی وجود دارد. و شک نکنید که حتماً از این راهها استفاده میکنند. بیانضباطی بخششی ندارد.
31-اگر در دوره آموزشی مریض شوم چه میشود؟
اگر؟! رفیق ما را باش! شما حداقل 45 نفرید که در یک آسایشگاه میخوابید. به همین دلیل کافی است یک نفر سرما بخورد. اولین کاری که میکنید این است که با اجازه فرمانده و با دفترچه بهداری میروید بهداری. دکتر معاینهتان میکند و اگر قضیه سرماخوردگی ساده (یا حتی پیچیده) باشد، بهتان استامینوفن میدهند تا خوب شوید!(گفته بودم که دارو همراه ببرید.)
ولی اگر قضیه بغرنجتر باشد(مثلاً مسمومیت حاد) آن وقت شما به بیمارستان اعزام میشوید. هر روز صبح سر ساعت مشخصی یک اتوبوس حامل بیمارهای مجوزدار از پادگان خارج میشود و آنها را بین بیمارستانهای نظام تقسیم میکند. اگر بیمارستان برایتان استراحت در منزل نوشت، به پادگان برمیگردید، از فرماندهتان کسب اجازه میکنید(به جز گلاب به رویتان در مورد بقیه امور باید کسب اجازه کنید. تازه در آن مورد هم گاهی…) بعد میتوانید با خیال راحت به بیماریتان در منزل ادامه دهید.
یک قاعده کلی در مورد آموزشی وجود دارد و آن این است که غیبت موجه یا غیر موجه بیش از 9 روز منجر به تجدید دوره میگردد. یعنی اگر کسی بدشانسی آورد و طی دوره آموزشی بیماریای بگیرد که خدای نکرده بیش از 9 روز استراحتلازم شود، کنتورش صفر میشود و باید دوره را از اول طی کند. اکیداً مراقب خودتان باشید. شما در این برهه از زندگیتان حق ندارید مریض شوید!
32- ستارههایم را چطور درست سر شانه بچسبانم؟
الان وقت این سؤال نیست. شما مثلاً هنوز در دوره آموزشی هستید ها.
33- قسمت ترسناک آموزشی چیست؟
آموزشی قسمت ترسناکی ندارد و خیلی مهم است که این را ملتفت باشید. یکی از مراحل تلویحی آموزش شما که بابتش سر هیچ کلاسی نمینشینید، مدیریت استرس است. شما در معرض انواع متنوعی از استرسهای بیهوده قرار میگیرید تا یاد بگیرید چطور با استرس مقابله کنید. از همان اولین دقایق شما را از بسیاری اتفاقات خواهند ترساند. شما چیزی نمیدانید. حق دارید بترسید.اما باید سریع یاد بگیرید که فرق بلوف با آییننامه پادگانی چیست. و چطور این تلاش عظیم برای ارعاب نشان میدهد خبری نیست. شما را به شکل سرسامآوری از تجدید دوره میترسانند (در حالی که تنها یک شرور به معنی واقعی کلمه ممکن است تجدید دوره شود)، از تیراندازی میترسانند، (در حالی که مطمئن باشید فرماندهان شما خودشان بیشتر میترسند و فقط با کمی احتیاط از روز تیراندازی لذت وافر خواهید برد)، شما را از اردو و رزم شبانه میترسانند (از آن ترسهایی است که چقدر بعد به آن خواهید خندید. چطور دلشان میآید از قسمتی که برای بدقلقترین آدمها مفرح است کسی را بترسانند) از فلان و بهمان و چنین و چنان. و شما موقع خداحافظی وقتی با فرماندهتان روبوسی میکنید، تازه میفهمید این کارشان- شغلشان است.
34-آیا با فشنگ واقعی تیراندازی میکنیم؟
بله. در روز تیراندازی شما با فشنگ جنگی واقعی تیراندازی خواهید کرد.
35-آموزشی از کی میافتد در سرازیری؟
درست از زمانی که شمارش معکوستان را فراموش کنید. چیزی حول و حوش هفته پنجم تا ششم. دو هفته آخر تفریح محض است. شما به راه و چاه وارد شدهاید.جمعهایتان شکل گرفته و اغلب اتفاقات مفرح مثل تیراندازی و اردو همان حوالی رخ میدهد.
36- چقدر شایعات را جدی بگیریم؟
هیچ. یعنی صفر درصد. و تفاوت وضعیت روانی که شایعات را جدی نمیگیرند با آنها که جدی میگیرند زمین تا آسمان خواهد بود.
ببینید،. اگر شما پیش از این تجربه شایعات را در محیطهای دانشگاهی یا کاری داشتهاید، معمولاً این شایعات از چیزکی حقیقی نصیب میبردند. یعنی خبری- گیریم با تحریف- از جایی درز میکرد و به شکل شایعه به گوشتان میرسید. اما در سربازی اوضاع فرق میکند. تا دقیقه 90 فرمانده شما هم از تصمیم مافوقش بیخبر است. بنابراین تصمیماتی هم که در لحظه آخر گرفته میشود نمیتواند قبلش به جایی- خصوصاً بین سربازها- درز کند. از طرف دیگر همه پر از امید و آرزو و ترس و واهمهاند. فضای مهمآلود این فرصت را فراهم میکند تا هر کسی جوری بیمها و امیدهایش را به شکل شایعه بیرون بریزد. به همین دلیل تره خرد کردن به شایعات شما را در موقعیت اضطراب دائم قرار خواهد داد.
تجربه شخصی: در هفته چهارم آموزشی ما شایعه شد که قرار است برویم مرخصی میاندوره. شایعه مثل برق همه جا پیچید. همه از میاندوره حرف میزدند. یک روز صبح پنجشنبه گفتند مراسم سالروز آزادی خرمشهر -دو روز زودتر از موعدش – برگزار خواهد شد. همه منتظر خبر خوب بودیم. سر صبحگاه ایستادیم. فرمانده پادگان آمد صحبت کرد و صحبت کرد و صحبت کرد. خبری از میان دوره نشد. دو ساعت بعد جوی عصبی بر یگان حاکم بود. سه دعوا در یک روز اتفاق عادی نبود. ما هیچ وقت به میاندوره نرفتیم. از همان لحظه بود که فهمیدم هیچ شایعهای را در سربازی جدی نگیرم.
37- جشن سردوشی چیست؟
مراسم پایانی دوره آموزشی شما. زمانی که دیگر رسماً از پادگان مرخص میشوید. مراسم عادی مثل صبحگاه با مهمانان عالیرتبه و رژه نهایی. دو ساعت بعدش شما به تدریج وسایلی که امانت دستتان بود مثل کلاه آهنی و ظرف سلف غذا و قمقمه و زیلو و چهاربند و فانوسقهتان را تحویل میدهید. وسایلتان را میبندید. امریهتان را میگیرید و میروید.
38-امریه؟
امریه در آن روز یک نام عام است برای تمام کاغذهایی که سرنوشت شما را طی 18 ماه آینده رقم میزند. چه آنها که امریه دولتی دارند و چه آنها که باقی خدمتشان هم در نظام است. در آن کاغذ نوشته که شما چه روزی باید خود را به چه محلی معرفی کنید.
یا اینکه شاید کد خورده باشید.
39- کد خورده باشم؟
بله. در ارتش دورهای وجود دارد به نام دوره کد. دوره تکمیلی آموزشی است که همان مدت دو ماه است و اغلب در شیراز و اصفهان ارائه میشود. امریه دارها- آن امریه نه این امریه-و فوق لیسانسها و برخی رشتهها که هر سال اعلام میشود به علاوه خوششانسها کد نمیخورند.
40-از کی میتوانیم ستارههایمان را بچسبانیم؟
تبریک میگویم. در امریهتان نوشته دانشجوی آموزشی – اگر کد خورده باشید- یا مثلاً ستوان فلانی.
حالا شما اگر کد نخورده باشید و لیسانس باشید ستواندوم با دو ستاره و اگر مدرک بالاتری داشته باشید، ستوانیکم با سه ستاره بر دوش خواهید بود. دقت کنید مثل آشخورها ستارهها را عوضی نچسبانید. پره میانی ستارهها باید گردنتان را نشانه رفته باشد
روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت . زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه پذیرایی می کرد. بسیار مراقبش بود و تنها بهترین چیزها را به او می داد. زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد . پیش دوستهایش اورا برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مردی دیگر برود و تنهایش بگذارد واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست می داشت . او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود . مرد در هر مشکلی به او پناه می برد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید. اما زن اول مرد ، زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود ، اصلا مورد توجه مرد نبود . با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت.
روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت : " من اکنون 4 زن دارم ، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت ، چه تنها و بیچاره خواهم شد !" بنابرین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند . اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت:
" من تورا از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟"
زن به سرعت گفت :" هرگز" همین یک کلمه و مرد را رها کرد.
ناچاربا قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت :
" من در زندگی ترا بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟"
زن گفت :" البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است . تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم " قلب مرد یخ کرد.
مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت :
" تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر ، می توانی در مرگ همراه من باشی؟"
زن گفت :" این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من نهایتا می توانم تا گورستان همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ ،...متاسفم!" گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.
در همین حین صدایی او را به خود آورد :
" من با تو می مانم ، هرجا که بروی" تاجر نگاهش کرد ، زن اول بود که پوست و استخوان شده بود ، انگار سوء تغذیه بیمارش کرده باشد .غم سراسر وجودش را تیره و ناخوش کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و آرام گفت :" باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت بودم ..."
در حقیقت همه ما چهار زن داریم !
الف : زن چهارم که بدن ماست . مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی وقت مرگ ، اول از همه او ترا ترک می کند.
ب: زن سوم که دارایی های ماست . هرچقدر هم برایت عزیز باشند وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد.
ج : زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند . هر چقدر هم صمیمی و عزیز باشند ، وقت مردن نهایتا تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.
د: زن اول که روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می کنیم . او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است.
نهنگ در هر بار انزال بیش از ۴۰۰ گالن اسپرم آزاد می کند که تنها ۱۰٪ آن به بدن شریک جن*سی اش راه می یابد. بنابراین هر بار متجاوز از ۳۶۰ گالن اسپرم به دریا سرازیر می شود ... تعجبی ندارد که آب دریا شور است.
روزی پزشکی به تیمارستان سرکی کشید و مردی را میان دیوانگان دید که به نظر خیلی باهوش می آمد وی را صدا کرد و با کمال مهربانی پرسید: می بخشید آقا شما را به چه علت به تیمارستان آوردند؟
مرد در جواب گفت : آقای دکتر بنده زنی گرفتم که دختری 18 ساله داشت روزی پدرم از این دختر خوشش آمد و او را گرفت از آن روز به بعد زن من ، مادرزن پدرشوهرش شد و چندی بعد دختر زن من که زن پدرم بود پسری زایید که نامش را چنگیز گذاشتند چنگیز برادر من شد زیرا پسر پدرم بود اما در همان حال چنگیز نوه زنم بود و از این قرار نوه من هم می شد و من پدربزرگ برادر تنی خود شده بودم!
چندی بعد زن من پسری زایید و از آن روز زن پدرم خواهر ناتنی پسرم و حتی مادربزرگ او شد در صورتی که پسرم برادر مادربزرگ خود و حتی نوه او بود از طرفی چون مادر فعلی من یعنی دختر زنم خواهر پسرم می شود بنده ظاهرا خواهرزاده پسرم شده ام ضمنا من پدر و مادرم و پدربزرگ خود هستم پس پدرم هم برادر من است و هم نوه ام!
حالا آقای دکتر اگر شما هم به چنین مصیبتی گرفتار می شدید ایا کارتان به تیمارستان نمی کشید؟؟!!
دختر جوانی از مکزیک برای یک مأموریت اداری چندماهه به آرژانتین منتقل شد. پس ازدوماه، نامه ای از نامزد مکزیکی خود دریافت می کند به این مضمون: لورای عزیز، متأسفانه دیگر نمی توانم به این رابطه از راه دور ادامه بدهم و باید بگویم که در این مدت ده بار به توخیانت کرده ام !!! و می دانم که نه تو و نه من شایسته این وضع نیستیم. من را ببخش و عکسی که به تو داده بودم برایم پس بفرست.. باعشق! رابرت!
دخترجوان رنجیـده خاطر از رفتار مرد، ازهمه همکاران و دوستانش می خواهد که عکسی ازنامزد، برادر، پسرعمو، پسردایی... خودشان به او قرض بدهند و همه آن عکس ها را که کلی بودند با عکس رابرت، نامزد بی وفایش، در یک پاکت گذاشته و همراه با یادداشتی برایش پست میکند، به این مضمون: رابرت عزیز، مراببخش، اما هر چه فکر کردم قیافه تو را به یاد نیاوردم، لطفاً عکس خودت را از میان عکسهای توی پاکت جدا کن و بقیه را به من برگردان.....
Niki Karimi / Movie director
نیکی کریمی / تهیه کننده ی فیلم و شناخته شده در دنیای سینمای بین المللی !
Omid Kordestani / Founder Google
امید کردستانی / نایب رئیس و مدیر تبلیغات کمپانی عظیم گوگل !!
Anousheh Ansari CEO Telecom technologies
آنوشه انصاری / فضا نورد و مدیرکمپانی سی ای او !!
Pierre Omidyar / Founder eBay
پیر امیدیار / بنیانگذار سایت Ebay بزرگترین فروشگاه اینترنتی جهان !!
Simin Behbahani ? Nobel prize Nominee 1997
سمین بهبهانی / نامزد دریافت جایزه ی نوبل در سال 1997 میلادی
Fazad Nazem - yahoo CTO
فرزاد ناظم / عضو هیئت علمی شرکت یاهوو !!
Firouz Nderi- JPL research center deputy in NASA
فیروز نادری / محقق مرکز فضایی ناسا آمریکا !!!
Shirin Ebadi Nobel peace prize winner 2003
شیرین عبادی / برنده ی جایزه ی صلح نوبل در سال 2003 و یکی از برجسته ترین وکلای جهان
Aravane Reza / Iranian-French tennis player
آراوانه رضا / بازیکن ایرانی - فرانسوی در سطح برتر تنیس دنیا !!
Andre Aghassi / Iranian-US tennis player
آندره آقاسی / قهرمان چند دوره تنیس جهان !!!
Maz Jobrani / Iranian-US comedian
مازیار جبرانی / کمدین مشهور ایرانی - آمریکایی
Abbas Kiyarostami / winner Cann festival Grand Palm
عباس کیارستمی / برنده ی جایزه ی برترین فیلم فستیوال کن !!
Nazanin Afshin-jam Miss World (Canada )2003
نازنین افشین جم / دختر شایسته ی جهان در سال 2003
Hemmasa Kohestani Miss England/2005
حماسه کوهستانی / برنده ی جایزه ی دختر شایسته ی انگلستان در سال 2005
Claudia (Shaghayegh) Lynx / Iranian model@}; کلودیا (
شقایق
) لنکس / مدل مشهور ایرانی
Yasmin/ Iranian model married to lead singer Duran Duran
یاسمین / مدل ایرانی
Nadia Bjorn/ Persian soap opera star
نادیا بیورن / ستاره ی ایرانی مشهور اپرای جهان
شبی از آنِ رابی
این داستان را نه به خواست خود، بلکه به تشویق و ترغیب دوستانم مینویسم. نام من میلدرد است؛ میلدرد آنور Mildred Honor. قبلاً در دیموآن Des Moines در ایالت آیوا در مدرسهء ابتدایی معلّم موسیقی بودم. مدّت سی سال است تدریس خصوصی پیانو به افزایش درآمدم کمک کرده است. در طول سالها دریافتهام که سطح توانایی موسیقی در کودکان بسیار متفاوت است. با این که شاگردان بسیار بااستعدادی داشتهام، امّا هرگز لذّت داشتن شاگرد نابغه را احساس نکردهام.
امّا، از آنچه که شاگردان "از لحاظ موسیقی به مبارزه فرا خوانده شده" میخوانمشان سهمی داشتهام. یکی از این قبیل شاگردان رابی بود. رابی یازده سال داشت که مادرش (مادری بدون همسر) او را برای گرفتن اوّلین درس پیانو نزد من آورد. برای رابی توضیح دادم که ترجیح میدهم شاگردانم (بخصوص پسرها) از سنین پایینتری آموزش را شروع کنند. امّا رابی گفت که همیشه رؤیای مادرش بوده که او برایش پیانو بنوازد. پس او را به شاگردی پذیرفتم. رابی درسهای پیانو را شروع کرد و از همان ابتدا متوجّه شدم که تلاشی بیهوده است. رابی هر قدر بیشتر تلاش میکرد، حسّ شناخت لحن و آهنگی را که برای پیشرفت لازم بود کمتر نشان میداد. امّا او با پشتکار گامهای موسیقی را مرور میکرد و بعضی از قطعات ابتدایی را که تمام شاگردانم باید یاد بگیرند دوره میکرد.
در طول ماهها او سعی کرد و تلاش نمود و من گوش کردم و قوز کردم و خودم را پس کشیدم و باز هم سعی کردم او را تشویق کنم. در انتهای هر درس هفتگی او همواره میگفت، "مادرم روزی خواهد شنید که من پیانو میزنم." امّا امیدی نمیرفت. او اصلاً توانایی ذاتی و فطری را نداشت. مادرش را از دور میدیدم و در همین حدّ میشناختم؛ میدیدم که با اتومبیل قدیمیاش او را دم خانهء من پیاده میکند و سپس میآید و او را میبرد. همیشه دستی تکان میداد و لبخندی میزد امّا هرگز داخل نمیآمد.
یک روز رابی نیامد و از آن پس دیگر او را ندیدم که به کلاس بیاید. خواستم زنگی به او بزنم امّا این فرض را پذیرفتم که به علّت نداشتن توانایی لازم بوده که تصمیم گرفته دیگر ادامه ندهد و کاری دیگر در پیش بگیرد. البتّه خوشحال هم بودم که دیگر نمیآید. وجود او تبلیغی منفی برای تدریس و تعلیم من بود.
چند هفته گذشت. آگهی و اعلانی دربارهء تکنوازی آینده به منزل همهء شاگردان فرستادم. بسیار تعجّب کردم که رابی (که اعلان را دریافت کرده بود) به من زنگ زد و پرسید، "من هم میتوانم در این تکنوازی شرکت کنم؟". توضیح دادم که، " تکنوازی مربوط به شاگردان فعلی است و چون تو تعلیم پیانو را ترک کردی و در کلاسها شرکت نکردی عملاً واجد شرایط لازم نیستی." او گفت، "مادرم مریض بود و نمیتوانست مرا به کلاس پیانو بیاورد امّا من هنوز تمرین میکنم. خانم آنور، لطفاً اجازه بدین؛ من باید در این تکنوازی شرکت کنم!" او خیلی اصرار داشت.
نمیدانم چرا به او اجازه دادم در این تکنوازی شرکت کند. شاید اصرار او بود یا که شاید ندایی در درون من بود که میگفت اشکالی ندارد و مشکلی پیش نخواهد آمد. تالار دبیرستان پر از والدین، دوستان و منسوبین بود. برنامهء رابی را آخر از همه قرار دادم، یعنی درست قبل از آن که خودم برخیزم و از شاگردان تشکّر کنم و قطعهء نهایی را بنوازم. در این اندیشه بودم که هر خرابکاری که رابی بکنم چون آخرین برنامه است کلّ برنامه را خراب نخواهد کرد و من با اجرای برنامهء نهایی آن را جبران خواهم کرد.
برنامههای تکنوازی به خوبی اجرا شد و هیچ مشکلی پیش نیامد. شاگردان تمرین کرده بودند و نتیجهء کارشان گویای تلاششان بود. رابی به صحنه امد. لباسهایش چروک و موهایش ژولیده بود، گویی به عمد آن را به هم ریخته بودند. با خود گفتم، "چرا مادرش برای این شب مخصوص، لباس درست و حسابی تنش نکرده یا لااقل موهایش را شانه نزده است؟"
رابی نیمکت پیانو را عقب کشید؛ نشست و شروع به نواختن کرد. وقتی اعلام کرد که کنسرتوی 21 موتزارت در کو ماژور را انتخاب کرده، سخت حیرت کردم. ابداً آمادگی نداشتم آنچه را که انگشتان او به آرامی روی کلیدهای پیانو مینواخت بشنوم. انگشتانش به چابکی روی پردههای پیانو میرقصید. از ملایم به سوی بسیار رسا و قوی حرکت کرد؛ از آلگرو به سبک استادانه پیش رفت. آکوردهای تعلیقی آنچنان که موتزارت میطلبد در نهایت شکوه اجرا میشد! هرگز نشنیده بودم آهنگ موتزارت را کودکی به این سن به این زیبایی بنوازد. بعد از شش و نیم دقیقه او اوجگیری نهایی را به انتهی رساند. تمام حاضرین بلند شدند و به شدّت با کفزدنهای ممتدّ خود او را تشویق کردند.
سخت متأثّر و با چشمی اشکریزان به صحنه رفتم و در کمال مسرّت او را در آغوش گرفتم. گفتم، "هرگز نشنیده بودم به این زیبایی بنوازی، رابی! چطور این کار را کردی؟" صدایش از میکروفون پخش شد که میگفت، "میدانید خانم آنور، یادتان میآید که گفتم مادرم مریض است؟ خوب، البتّه او سرطان داشت و امروز صبح مرد. او کر مادرزاد بود و اصلاً نمیتوانست بشنود. امشب اوّلین باری است که او میتوانست بشنود که من پیانو مینوازم. میخواستم برنامهای استثنایی باشد."
چشمی نبود که اشکش روان نباشد و دیدهای نبود که پردهای آن را نپوشانده باشد. مسئولین خدمات اجتماعی آمدند تا رابی را به مرکز مراقبتهای کودکان ببرند؛ دیدم که چشمهای آنها نیز سرخ شده و باد کرده است؛ با خود اندیشیدم با پذیرفتن رابی به شاگردی چقدر زندگیام پربارتر شده است.
خیر، هرگز نابغه نبودهام امّا آن شب شدم. و امّا رابی؛ او معلّم بود و من شاگرد؛ زیرا این او بود که معنای استقامت و پشتکار و عشق و باور داشتن خویشتن و شاید حتّی به کسی فرصت دادن و علّتش را ندانستن را به من یاد داد.
رابی در آوریل 1995 در بمبگذاری بیرحمانهء ساختمان فدرال آلفرد مورای در شهر اوکلاهما به قتل رسید.
عدهای دوست در یک میهمانی شام گرد هم جمع شده بودند. هر یک از آنها خاطراتی از گذشته تعریف میکردند.
یک نفر پرسید: بهترین روز عمرتان کدام روز بوده است؟
زن و شوهری گفتند: بهترین روز عمر ما روزی بوده که ما با هم آشنا شدیم.
زنی گفت: بهترین روز زندگیم روزی بود که نخستین فرزندم به دنیا آمد.
مردی گفت: روزی که از کارم اخراج شدم بهترین و بدترین روز عمرم بوده است. آن روز، باعث شد که روی پای خودم بایستم و راه تازهای را شروع کنم و از آن روز از هر قسمت زندگیم راضی بودم.
این گفتگو ادامه داشت تا اینکه نوبت به زنی رسید که تا آن هنگام ساکت بود. از او پرسیدند: بهترین روز عمر تو چه روزی بوده است؟
زن گفت بهترین روز زندگی من امروز است. زیرا امروز روزی است که بیش از همه روزها برایم ارزشمندتر است. من نمیتوانم دیروز را بدست بیاورم و آینده هم مال من نیست. اما امروز مال من است.. تا آن را هر طوری که میخواهم بگذرانم و از آنجا که امروز تازه است و من هم زنده هستم پس بهترین روز من است و خدا را برای این شکر میکنم.
به نظر من خوش به حال این زن. در زندگی هر کدوم از ما روزهای خوب و بدی وجود داشته. شاید روزهایی رسیده که حتی حسرت خاطرات خوش گذشته رو خوردیم. ولی اگه به امروزمون دقت کنیم میتونیم همون خاطرات رو تکرار کنیم. میتونیم همون خاطرات خوش در کنار کسی بودن، لحظه احساس غرور کردن و ... رو دوباره تجربه کنیم. یا میتونیم همون روزمون رو تبدیل کنیم به روزی که گندترین روز زندگیمون بوده. البته بعضی وقتها دست خود ما نیست، مثلاً یک عزیزی عمرش رو از دست میده و از این دست مسائل. اما خیلی چیزها در اختیار ماست. ما میتونیم مثل یک نقاش تابلوی زندگی خودمون رو نقاشی کنیم.
به خاطر داشته باشید که آینهی خودرو برای این نیست که رو به عقب رانندگی کنید. باید از گذشته درس بیاموزیم نه اینکه در گذشتهها زندگی کنیم. «آنتونی رابینز»
سعدیا ((دی)) رفت و ((فردا)) همچنان موجود
نیست در میان این و آن، فرصت شمار امروز را
یه چیزی رو یادتون نره دوستان: امروز اولین روز از بقیه زندگی شماست. اگه تصمیم گرفتید میتونید از همین لحظه دوباره شروع کنید.
بچه شتر: چند تا سؤال برایم پیش آمده است. می توانم بپرسم مادر؟
شتر مادر: حتماً عزیزم.
بچه شتر: چرا ما کوهان داریم؟
شتر مادر: خب پسرم، ما حیوانات صحرا هستیم. در کوهان آب و غذا ذخیره می کنیم تا در صحرا که چیزی پیدا نمی شود بتوانیم دوام بیاوریم.
بچه شتر: چرا پاهای ما دراز و کف پای ما گرد است؟
شتر مادر: پسرم، قاعدتاً این مدل پا، برای راه رفتن در صحرا و تندتر راه رفتن مناسب تر است.
بچه شتر: چرا مژه های بلند و ضخیم داریم؟ بعضی وقت ها جلوی دید مرا می گیرد.
شتر مادر: پسرم، این مژه های بلند و ضخیم یک نوع پوشش حفاظتی است که چشم های ما را در مقابل باد و شن های بیابان محافظت می کند.
بچه شتر: فهمیدم؛ پس کوهان برای ذخیره کردن آب است برای زمانی که ما در بیابان هستیم؛ پاهایمان برای راه رفتن در بیابان است و مژه هایمان هم برای محافظت چشم هایمان در برابر باد و شن های بیابان است. فقط یک سؤال دیگر دارم.
شتر مادر: بپرس عزیزم.
بچه شتر: پس ما در این باغ وحش چه می کنیم؟!!!
نکته: توانمندی ها، مهارت ها، تحصیلات، تجربیات و استعدادهای انسان نقش بسیار مهمی را در پیشرفت و ارتقاء شغلی و زندگی او بازی می کند. به عبارت دیگر، موارد ذکر شده پتانسیل لازم جهت حرکت و رشد را فراهم می نماید، لیکن این حرکت نیازمند بستر و مسیر مناسب نیز می باشد. چنانچه فرد در زمان مناسب، در محل و جایگاه مناسب قرار گیرد، می توان انتظار داشت که تمامی پتانسیل های وجودی وی در جهت رشد و تعالی شغلی، شخصیتی، اجتماعی و ... به کارگرفته شود. بدیهی است در صورت محقق نشدن شرایط مذکور، امکان رشد و شکوفائی کامل انسان بسیار کاهش خواهد یافت. یکی از وظایف بسیار مهم مدیران و رهبران، شناسائی استعدادهای کارکنان و فراهم آوردن شرایط رشد و پرورش و به کارگیری آنها در سازمان و در جهت اهداف سازمان می باشد.
روزی فرشتهای به کنار تختخواب مردی رفت و او را بیدار کرد و گفت: با من بیا تا تفاوت بهشت و جهنم را نشانت دهم. آن مرد که فرصت جالبی بدست آورد آن را از دست نداد و با فرشته همراه شد. وقتی به جهنم رسیدند فرشته او را با تالار بزرگی برد که میز بزرگی در آن قرار داشت و روی میز از انواع غذاهای لذیذ، نوشابههای گوارا و شیرینیهای خوشمزه انباشته بود. اما در انتهای تالار همه ناله میکردند و میگریستند. وقتی مرد به آنها نزدیک شد، دریافت که همه افراد بندی بر روی بازوان خود دارند که مانع خم شدن دستهای آنان است. در نتیجه آنان نمیتوانند حتی لقمهای در دهان خود بگذارند. سپس فرشته مرد را به بهشت و تالار بزرگ برد که در آنجا میزی بزرگ با انواع غذاهای مطبوع، نوشابههای رنگارنگ و شیرینی قرار داشت. اما در اینجا به عکس جهنم مردم میخندیدند و اوقات خوشی را کنار هم میگذراندند. وقتی مرد به آنان نزدیک شد دقت کرد و دریافت که آنان نیز همان قید و زنجیرها را دارند و دستشان خم نمیشود تا بتوانند غذا بردارند و در دهان خود بگذارند.
به نظرشما تفاوت میان بهشت و جهنم چه بود؟
عجله نکنید هنوز داستان تموم نشده !
تفاوت آنها با جهنمیان این بود که بهشتیان غذا را برمیداشتند و در دهان یکدیگر میگذاشتند و به این ترتیب به کمک یکدیگر از خوردنیها و آشامیدنیهای لذیذ بهره میبردند. به این میگن انسانیت. بهشت توی همین دنیا هم وجود داره. بعضی وقتا ما آدما مثل همون جهنمیا میخوایم از آنچه در اختیار داریم به تنهایی لذت ببریم و حاضر نیستیم حتی اون را بهترین دوستانمون شریک بشیم و به خاطر همین حتی در بعضی از موارد نه تنها از اونها لذت نمیبریم، بلکه باعث درد و رنج خودمون هم میشیم. در صورتیکه شاید مثل همون بهشتیها با کمک کردن به هم بتونیم از اون چیزی که خداوند برای ما در فراهم کرده لذت ببریم.
آره دوست خوبم. عشق میتونه جهنم رو به بهشت تبدیل کنه.. پس بیاید دست به دست هم بدیم و به جای اینکه با خودخواهی موقعیتها رو از دیگران بگیریم، عشق رو به همدیگه هدیه بدیم تا از بهشتی که خدا در اختیار ما قرار داده لذت ببریم. ما انسانها از جنبهای مثل حیوانات کوچک هستیم که حتی برای دفاع از خود پشم یا دندان تیز هم نداریم. آنچه از ما محافظت میکند، شرارت ما نیست بلکه انسانیت و قدرت ماست برای دوست داشتن دیگران و پذیرفتن عشقیکه آنها به ما میدهند. هارولدلیون سرزمینی از آن زندگانی است، سرزمینی از آن مردگان، ((عشق)) پل میانی است. عشق یگانه حقیقت و یگانه مایه بقاست. سامراست موام: داستان غمانگیز این نیست که انسانها فنا میشوند بلکه این است که آنان از دوست داشتن باز میمانند. به امید دنیایی پر از عشق و صفا، یکدلی و یکرنگی، محبت و انسانیت همتون رو به خدای مهربون میسپرم.
شعری اندر حکایت «نشان ندادن آلات موسیقی در تلویزیون»
جاتون خالی یه جایی مهمون بودیم
پـــــای بســـــاط تلـویـزیـون بـودیـم
برنــــامــه شــون سازی و آوازی بـود
امــا سازش قـــــایم باشک بــازی بود
بچّه ی صــابخونه کـــه فیلمو می دید
رو به بـــابــاش کرد و بــا خنده پرسید
اون دو نفــــــرکـــه پشت اون گلدونن
شونه شونــو هِی چـــرا می جنبونن؟
بـــــــابـــاش بهش گف پسرم گیر نده
خنده زیـــــادیــش پیـش مهـمـون بده
اون دو تــــــــــا اونجا گِل لگد می کنن
اونـــــــــا دارن کــــــارای بـد می کـنـن
آلت مــــوسیــــقی میگن حــــــرومــــه
اگه نـیـگـــا کـنـی کــــــارت تـمـــــــومـه
هر کی چشش ساز ببینه لـو چ میشه
مخش یهو سوت میکشه پوچ می شه
اونـــایی کــــــــه صـــاحب تلـــــویزیـونن
خیـــــــــــر و صلاحِ همــه رو می دونـن
میـگن نــــــوازنــــدگی عـلاّفیـه
آقـای خوانـنـده خـودش کـافـیـه
این صدای ســـــازه کـــه خیلی خـوبه
خودش یه تیکه پوست و سیم و چوبه
همین نــــاقاره کــه صداش عــالیه
نـیگـاش کنـی یـه طـبـل تـو خالـیـه
اینم بگـــم اصــل قضـیه چـوب نیست
آلت موسیقی یه خورده خوب نیست
میگن زن و بچـــه میــــاد رد میشه
اگه نشون بدیم یه وخ بـد می شه
اینـــــــارو کــه میگم یک از هـــــزاره
کـلّـی پی آمـدای دیـگــــــــــه داره
بچه هه گف بابـا یه خورده صب کن
کنـتــرلـــو بـگــیـر جـــلـو عـقب کــن
این تلویزیون شده پشم و شیشه
ما بچه ها تکلیفمون چی می شه ؟
شبـــانه روز دارن کانـــال می زنن
می شینن اونجا ضد حال می زنن
برنـــــامه هـــــــا تکـرارین همیشه
آخـه بابــــا اینجوری کـه نـمـیـشـه
بودجه که تصویب میشه میلیاردیه
فیلما چیه ؟ فـقـط لـورل هــــاردیه
سازو که گفتین بده ، وافور چطور ؟
دیدنِ صحنه هـــای نــــــاجور چطور ؟
هر کی می خواد آینه ی عبرت بشه
میــاد تو این فیلمــــا مواد می کشـه
اینجا یه کم حرفا تو هم _تو هم شد
بـــــا یـه کشـیـده روی بـچـه کم شد
وقتی که یــــــــارو فارغ از کتک شد
گفت : آخیش ،چقد دلم خنک شد
اینـــــــا همـش تقصـیر روزگـــــــــاره
بچه و این حرفـــا؟ ، چه معنی داره
ما آم که این حرفارو می شنفتیم
پیرو فـرمــــایـش یـــــــارو گـفـتـیـم
از تلویزیــــــــون نبـــــــــاید بد بگی
تــــو دهنت هر چی که اومد بگی
بودجه ی میلیـــاردی داره که داره
فقط لورل هــــــاردی داره که داره
فیلمای تکــــــراری چه عیبی داره
چشت درآد بشین ببین دوبــــــاره
ماها اینیم یهو سگ هار میشیم
رو بهمون بدن طلبکــار می شیم
دوره ی مشروطه کــه یـــادتـــونه
بـــــازم اگـه شُـل بـگـیـرن همونه
شــــاخ اتـــــــابکــو زدن شکـوندن
فــــاتحه ی ممدلی شاهو خوندن
عهدو شکسته کـه شکسته باشه
مجلسو توپ بسته که بسته باشه
بُلنگو دس گــرفتن و جــار زدن
شیخ به اون گندگی رو دار زدن
تورو خدا نگین این حرفــا زشته
من نـمـی گـم تـو کـتـابا نوشته
یِپـــرمِ بدبختـــــــو زدن کشتنش
بچه ها موندن روی دست زنش
اون از امیــــر کبــیر، این از مصـدق
به اون عذاب دادن به این یکی دق
خلاصه اینکه ، این سیــاست بده
عـقلـتـو دسـت ایـن جـماعـت نده
ما که سیاست سرمون نمی شه
جون شمـا ایـنـو مـیـگـم هـمـیشه
حالا با این توضیحایی که دادم
دل نـگـران احــمــدی نــــــژادم
بسّه دیگه زیـــــاد بگم بد میشه
یـهـو صـلاحـیـّتـمـون رد می شه!
یه روز یه دختر کوچولو کنار یک کلیسای کوچک محلی ایستاده بود؛ دخترک قبلا یک بار آن کلیسا را ترک کرده بود چون به شدت شلوغ بود. همونطور که از جلوی کشیش رد شد، با گریه و هق هق گفت: "من نمیتونم به کانون شادی بیام!"
کشیش با نگاه کردن به لباس های پاره پوره، کهنه و کثیف او تقریباً توانست علت را حدس بزند و دست دخترک را گرفت و به داخل برد و جایی برای نشستن او در کلاس کانون شادی پیدا کرد.
دخترک از اینکه برای او جا پیدا شده بود بی اندازه خوشحال بود و شب موقع خواب به بچه هایی که جایی برای پرستیدن خداوند عیسی نداشتند فکر می کرد.
چند سال بعد، آن دختر کوچولو در همان آپارتمان فقیرانه اجاره ای که داشتند، فوت کرد. والدین او با همان کشیش خوش قلب و مهربانی که با دخترشان دوست شده بود، تماس گرفتند تا کارهای نهایی و کفن و دفن دخترک را انجام دهد.
در حینی که داشتند بدن کوچکش را جا به جا می کردند، یک کیف پول قرمز چروکیده و رنگ و رو رفته پیدا کردند که به نظر می رسید دخترک آن را از آشغال های دور ریخته شده پیدا کرده باشد.
داخل کیف 57سنت پول و یک کاغذ وجود داشت که روی آن با یک خط بد و بچگانه نوشته شده بود: "این پول برای کمک به کلیسای کوچکمان است برای اینکه کمی بزرگ تر شود تا بچه های بیش تری بتوانند به کانون شادی بیایند."
این پول تمام مبلغی بود که آن دختر توانسته بود در طول دو سال به عنوان هدیه ای پر از محبت برای کلیسا جمع کند.
وقتی که کشیش با چشم های پر از اشک نوشته را خواند، فهمید که باید چه کند؛ پس نامه و کیف پول را برداشت و به سرعت سمت کلیسا رفت و پشت منبر ایستاد و قصه فداکاری و از خود گذشتگی آن دختر را تعریف کرد.
او احساسهای مردم کلیسا را برانگیخت تا مشغول شوند و پول کافی فراهم کنند تا بتوانند کلیسا را بزرگ تر بسازند. اما داستان اینجا تمام نشد ...
یک روزنامه که از این داستان خبردار شد، آن را چاپ کرد. بعد از آن یک دلال معاملات ملکی مطلب روزنامه را خواند و قطعه زمینی را به کلیسا پیشنهاد کرد که هزاران هزار دلار ارزش داشت. وقتی به آن مرد گفته شد که آن ها توانایی خرید زمینی به آن مبلغ را ندارند، او حاضر شد زمینش را به قیمت 57 سنت به کلیسا بفروشد. اعضای کلیسا مبالغ بسیاری هدیه کردند و تعداد زیادی چک پول هم از دور و نزدیک به دست آن ها می رسید.
در عرض پنج سال هدیه آن دختر کوچولو تبدیل به 250000 دلار پول شد که برای آن زمان پول خیلی زیادی بود (در حدود سال 1900). محبت فداکارانه او سودها و امتیازات بسیاری را به بار آورد.
وقتی در شهر فیلادلفیا هستید، به کلیسای Temple Baptist Church که 3300 نفر ظرفیت دارد سری بزنید و همچنین از دانشگاه Temple University
مردی به بهانه اینکه همسرش 35 سانتی متر از او بلندقدتر است پس از 45 سال زندگی مشترک وی را طلاق داد.
این مرد که رمضان نام دارد و 65 ساله است صبح روز گذشته همراه همسرش صدیقه به شعبه 267 مجتمع قضایی خانواده مراجعه کرد تا پس از 45 سال زندگی مشترک او را طلاق دهد. این مرد که قدش 150 سانتی متر است وقتی مقابل قاضی عالمی قرار گرفت نداشتن تفاهم را علت اصلی درخواست طلاق عنوان کرد اما همسرش صدیقه گفت؛ او به خاطر اینکه قدش از من کوتاه تر است علاقه یی به من ندارد و اخیراً پی برده ام عاشق فرد دیگری شده است.
صدیقه که همراه داماد 40 ساله اش در دادگاه حضور داشت به قاضی گفت؛ من نزدیک به 45 سال است که با رمضان زندگی می کنم و حاصل زندگی ما دو دختر و یک پسر است که همگی تشکیل خانواده داده اند. طی سال هایی که ما با هم زندگی می کردیم مشکل خاصی نداشتیم اما همیشه حس می کردم قدبلند من باعث آزار شوهرم است.قد من 185 سانتی متر و قد شوهرم 150 سانتی متر است. هر وقت با رمضان بیرون می روم او چند متر جلوتر از من راه می رود تا کسی نفهمد ما زن و شوهر هستیم او از بودن با من خجالت می کشد. در صورتی که من از این نظر هیچ مشکلی با همسرم ندارم. اگر رمضان مشکلی با اختلاف قد من دارد باید 45 سال قبل به این موضوع فکر می کرد و به خواستگاری ام نمی آمد نه اینکه الان با داشتن دو داماد و یک عروس و چند نوه بخواهد مرا طلاق دهد.
این زن ادامه داد؛ مدتی است فهمیده ام رمضان با زن دیگری در ارتباط است. وقتی از این رابطه مطلع شدم پی بردم اختلاف قد ما بهانه است و رمضان با این بهانه قصد دارد ازدواج مجدد کند. چند بار در این باره با شوهرم صحبت کردم و به او گفتم با سنی که داریم درست نیست پایمان به دادگاه خانواده باز شود اما او گفت دیگر دوست ندارد با من زندگی کند. به دنبال اظهارات این زن، رمضان با داد و فریاد برای لحظاتی موجب بر هم خوردن نظم دادگاه شد اما با تذکر رئیس دادگاه آرام گرفت و گفت؛ از زندگی با صدیقه خجالت می کشم. همه جا وقتی در کنار او هستم مردم ما را با انگشت نشان می دهند. من بعد از صدیقه با فرد دیگری نیز ازدواج نخواهم کرد و حرف های صدیقه در مورد رابطه من با زن دیگر دروغ است.به دنبال اظهارات این زوج قاضی آنان را به صلح و سازش دعوت کرد اما چون با اصرارهای رمضان مواجه شد درنهایت به طلاق آنها حکم داد.