1)
تلویزیون را که روشن کردم تازه اخبار ساعت 2 بعدازظهر شروع شده بود. مجری در همان کلام اول، آغاز ماه رمضان را تبریک گفت و مثل تمام سالهای گذشته (دهههای گذشته!) صدای استاد شجریان و ربنای ماندنی و زیبای او پخش شد تا تلویزیون بار دیگر به عنوان تنها سمبلی که بوی رمضان را ناگاه در مشام جان مردم ایران زنده میکند از آن استفاده کرده باشد. ربنا در طول این اخبار یکی دو بار دیگر و به بهانههای مختلف و با تصویرهای مختلف دیگر نیز پخش شد و باز مثل سالهای گذشته (دهههای گذشته!) از تنها کسی که نامی برده نشد و ذکری نرفت، استاد شجریان بود.
2)
برای خود من این بیشتر شبیه یک لطیفه یا یک خبر شوکآور غیرقابل باور بود. واقعا دشوار است که درک کنیم شجریان از نظر مدیران و گردانندگان بخش موسیقی و فرهنگ کشور، کجاست و چه جایگاهی دارد. از یک سو، میبینیم که متاسفانه هنوز باور نشده است که محمدرضا شجریان به عنوان استاد اول آواز دستگاهی ایرانی و به عنوان یک هنرمند ملی (که نشانهای بسیاری نیز به عنوان چهرهی ملی دریافت کرده است و آخرین آنها مدال نوشین بود که طی روزهای گذشته به او اهدا شد) که در کار و هنر خود تنها به تعالی انسان میاندیشد و احساس و ادراک پاک و عمیق انسانی را در کارش نشان میدهد باید ارج نهاده شود، و از دیگر سو میبینیم که هنوز بانگ مؤذن رمضان بلند نشده، ربنای شجریان به تسخیر کانالهای تلویزیونی آمده است. از یک سو میبینیم که برای کسی مهم نیست که شجریان از او انتقاد کند و پس از سالها که کاسهی صبرش از بیبرنامگیها و دشواریهای کنسرت در ایران لبریز شد و لب به گلایه گشود، جوابی نیامد که نیامد، و از دیگر سو، بانگ ربنایش چونان بانگی مقدس و ارزشمند رواج دارد و ارج نهاده میشود. آیا وقت آن نیست که اولا به همهی مردم ایران بگوییم که صدایی که ربنا را میخواند، محمدرضا شجریان است تا همهی آنها بتوانند قضاوت بهتری بکنند و شناخت بهتری به دست بیاورند، و ثانیا باور کنیم که همین صداست که «مرغ سحر» را نیز میخواند و از «غوغای عشقبازان»، «فریاد» به میان میآورد؟
3)
استاد شجریان چند سالی است که گویا خط بطلانی بر گلایههای گذشتهی خویش از شرایط برگزاری کنسرت در ایران کشیده است و اقلا در یکی دو سال گذشته، با شدت و پشتکار و ممارست اقدام به برگزاری کنسرتهایی زیبا و پرشکوه در ایران کرده است. کنسرت همنوا با بم در زمستان 1382 و پس از آن کنسرت ساز خاموش و سرود مهر در 1384 و دگر بار کنسرت تهران و نیز اصفهان غوغای عشقبازان در 1386 و مجددا و با وجود بیماری کنسرتی دیگر با گروه شهناز در 1387. به همهی اینها اضافه کنید یک دو چین کنسرت در آمریکا و اروپا و ... این برنامهها نوید این را میداد که استاد سرحال و زنده دل است و تصمیمش را گرفته است تا بیشتر برای مردمش بخواند. حتی شنیده شد که تلاشهایی شده است تا کنسرتها در دیگر شهرستانها نیز برگزار شود. اما اتفاقی که در کنسرت همایون افتاد و در اقدامی بینظیر و بیسابقه، حضور شجریان روی صحنه و دست گرفتن میکروفن و انتقاد از سیاستهای کشور، شاید گل جوان امید ما را پرپر کند ...
4)
اینکه این روزها در کشور ما برق میرود چیز غریبی نیست. همهی ما هم عادت کردهایم و فعلا با همین شرایط زندگی میکنیم. اما اینکه در دو شب (شبهای 2 و 4) کنسرت همایون شجریان برق قطع شود و در یک شب نیز علیرغم همهی تذکرات و نامهنگاریها با مسئولان سالن، برق اضطراری سالن صحیح و به موقع عمل نکند و پس از هماهنگیهای کتبی و شفاهی به عمل آمده مجددا در شب 4 نیز برق قطع شود، استاد را به سخن آورد. شجریان گفت که کسانی که میخواهند موسیقی ایرانی و آواز ایرانی کمرنگ بشود بدانند که تا من هستم و شعر و ادب فارسی هست، آواز ایرانی هست.
5)
واقعا وقت این است که همهی کسانی که زیر لب به شجریان و موسیقی او و کلیت موسیقی ناسزا میگویند، بدانند ربنایی که دوستش دارند را شجریان خوانده است (و علیرغم همهی تلاشهای صدا و سیما هنوز که هنوز است حتی یک رقیب کوچک و ضعیف نیز نتوانسته است پیدا کند و حتی یک قطعه نیز به چنین درخششی دست نیافته است که چنین حسی را در مردم بیدار کند) و واقعا وقت این است که باور کنیم و باور کنند: «شجریان، فقط ربنا را نخوانده است.
اگر او را دوست داریم، همهی آوازهایش را دوست بداریم...»